:)


SS501 story

داستان هایی از دنیای دابل اسی ها

سلام 

از اینکه چقدر دیر اومدم بگذریم ولی وقتی اومدم با نظرایی مواجه شدم که اصلا خوشم نیومد نمیگم انتقاد نکنید انتقاد کنید اما حتما باید تو جمله هاتون از کلمه هایی مثل تن لش ؛ بیشعور و نفهم استفاده کنید ؟ 

این بین بعضیا بودن که با کمال ادب انتقاد کرده بودن باید بگم از اون دسته خیلی ممنونم و اگه الان دارم توضیح میدم فقط به خاطر اوناست 

+در مورد شخصیت هیون باید بگم می خواستم شخصیت هیون طوری باشه که بر خلاف ظاهر سرد و خشنی که میبینید یه قلب مهربون داره اما شما نذاشتید داستان تموم شه و هر چی خواستید گفتید 

+بعضیا گفتن به خاطر اینکه از هیون بدت میاد هیونو بد جلوه دادی باید بگم من از هیون بدم نمیاد و عاشق هر پنج عضوم 

+خلاصه اینکه ناامیدم کردید فکر نمیکردم تریپل اسا همچین رفتاری داشته باشن

+ چهار شنبه 28 مرداد 1394برچسب:, ساعت 19:30 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

 

من اومدم

واینکه باید بگم تو این مدتی که نبودم فایل های داستانم به فنا رفت :((

تقریبا تمومش کرده بودم اما الان مجبورم دوباره از اول بنویسم به خاطر همین کمه ....به بزرگی خودتون ببخشید دیگه 

 

 

 

تا  رسیدن به محل میتینگ نه تو ماشین هیونگ و نه توی ماشین بقیه اعضا هیچ حرفی رد و بدل نشد انگار همه گیج شده بودند و داشتن به اتفاقاتی که اخیرا افتاده بود فکر میکردند

 

بقیه اعضا زودتر ار هیونگ و نفس رسیدند نفس از ماشین بیاده شد  و با بهت و سردرگمی به جمعیت زیادی که رو به روش بود نگاه میکرد هیونگ هم بیاده شد و وقتی خیره گی نگاه نفسو دسد و ترس و اظطرابو تو نگاهش دید به طرفش رفت و دستشو بین دستاش گرفت نفس با تعجب به هیونگ نگاه کرد هیونگ دستشو محکم فشار داد و گفت:فکر نمیکردم هیچ وقت توی هنچین موقعیتی قرار بگیرم و همچین حرفی بهت بزنم .....اب دهنشو قورت داد و نکاهی ب اطراف انداخت ...انگار گفتن این حرف براش سخت بود با این حال نگاهشو به نفس دوخت و ادامه داد وبه ارامی و با فاصله و در حالی که نگاه ب چشمای نفس بود گفت من ...کنارتم... از هیچی ... نترس

 

چشمای نفس گرد شد و با تعجب و لکنت گفت :ه ..هیو...نگ جو...ن خودتی؟

 

هیونگ نفس عمیقی کید و زیر لب گفت :خودمم نمیدونم

 

وبعد دست نفسو کشید و به طرف ساخنتمن حرکت کردند

 

نفس هنوز هم تو بهت حرف هیونگ جون بود بالاخره با کمک بادیگارد ها تونستند از بین مردم عبور کنند

 

همه ی اعضا منتظر هیونگ  و نفس بودن و سرجاهاشون نشسته بودند با وارد شدن اون دوتا نگاه همه به طرفشون چرخید

 

هیون نگاهی به دست هاشون انداخت و پوزخندی زد و روشو اونور کرد که با این کارش هیونگ دست نفسو محکم تر گرفت  اون دوتا هم سر جاهاشون نشستند و منتطذر موندند تا این که مدیر کیم اومد

 

هیونگ با دیدن مدیر اب دهنشو قورت داد و به نفس نگاهی انداخت و گفت حالا چی جوابشو بدیم ؟

 

اما نفس هنوز هم تعو بهت حرف هیونگ جون بود با شنیدن صدای هیونگ روشو به طرف اون برگردوند  اما متوجه حرف هیونگ نشده بود با سردرگمی سرشو تکون داد و گفت :ها؟

 

هیونگ با حرص بهش نگاهی انداخت و دستشو به معنای برو بابا تکون داد

 

نفس هم شونه ای بالا انداخت و روشو به طرف دیگه ای کرد

 

مدیر همینطور که رسید رو به هیونگ کرد و با عصبانیت  گفت :کی میخوای دست از دردسر درست کردن و بچه بازی برداری ؟

 

هیونگ سرشو انداخت پایین و گفت :اما ...اون فقط یه اتفاق....که مدیر با عصبانیت حرفشو قطع کرد و گفت: فقط یه اتفاق ؟این واسه تو فقط یه اتفاقه ؟اشاره ای به نفس کرد و گفت از اولش هم وارد شدن این خانوم دردسر بود میدونستم بالاخره این اتفاق میفته

 

نفس با اعتراض بلند شد و گفت :هی درد سر خودتی

 

با این حرف نفس مدیر و همه اعضا با دهن های باز و تعجب از این همه وقاحت نفس بهش خیره شدند و مدیر به نفس اشاره کرد و گفت ا..ین دختر ای...ن دختر الان چی گفت ؟ هیونگ که دید وضع داره خراب میشه دست مدیر که به طرف نفس دراز بود و گرفت و با یه لبخند مصنوعی رو به مدیر گفت :اوه مدیر کیم باید در مورد یه موضوعی باهاتون صحبت  کنم و همونطور که مدیر کیمو میکشوند برگشت و به نفس چشم غره ای رفت نفس هم لباشو به معنی چیه جلو داد و برگشت رو به بقیه اعضا که همینظور با تعجب بهش  نگاه میکردند نگاه کرد و گفت :چیه همینطور به من خیره شدید ؟ به کارتون برسید

 

جونگمین دستشو گذاشت زیر چونه اش و  خیره به نفس گفت :تو....واقعا یه صاعقه ای

 

نفس هم دستشو مشت کرد و بالا برد و گفت تو نظر نده

 

جونگمین به نشانه تاسف سرشو تکون داد و چیزی نگفت

 

 

 

+ شنبه 25 بهمن 1393برچسب:, ساعت 21:35 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

ki bavaresh mishe man bargashtam?khodam ke bavaram nemisheخنده

+ یک شنبه 9 شهريور 1393برچسب:, ساعت 14:34 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

سلام !!!گفتم زود زود میذارم ....الان ببینید چقدر زود اومدم .....چیه؟دروغ میگم؟سه هفته که مدت زیادی نیست ...هست؟نیست دیگه ...من میگم نیست یعنی نیست ...حالا فکر کنین بعد از سه هفته برا من زوده اگه بگم دیر دیگه کی میام....... از اینا بگذریم بچه ها یه نفر یا نرم افزار خوب واسه ایدیت عکس ها میشناسین ؟؟؟واسه عکس داستان جدیدم میخوام اگه میشناشسین حتما بگین وگرنه داستان جدید بی داستان جدید ...نرین یه نرم افزار درپیت مسخره بگین ها ...نه من یه نرم افزار خوب میخوام ...... لطفا اگه میشناسید دریغ نکنید حالا هم برید ادامه مطلب واسه ادامه داستان ....... راستی شماها چرا فکر میکنید من واسه اذیت کردنتون دیر به دیر داستان میذارم؟مختون عیب پیدا کرده؟چرا من باید همچین کاری انجام بدم؟اگه بقیه وب ها اینکارها را میکنن باید بگم من اینکاره نیستم اگه دیر میذارم واسه اینه که یا به نت دسترسی ندارم یا مسافرتم یا کار دارم دیگه از این فکر های ناقص نکنین
... ادامـ ه حرفـامـ ...
+ پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, ساعت 11:12 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

خوب اینم قسمت بعد لبخند....برید ادامه مطلب

 


... ادامـ ه حرفـامـ ...
+ شنبه 12 مرداد 1392برچسب:, ساعت 17:20 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

سلام به همه ی دوستان عزیز !!!!!لبخند

میدونم الان همتون به خونم تشنه اید و اگه جلوتون باشم سرمو بیخ تا بیخ میبرین و میذارین تو دستم ولی اولا شما غلط میکنین دوما جوش نخورین پوستتون خراب میشه دیگه از این به بعد قول میدم که زود زود بذارم یه خبر خوب دیگه این داستانم کم کم روبه اتمامه و قراره یه داستان جدید بنویسم وبابت این تاخیر قبلیم خیلی خیلی خیل خیلی خیلی حالا نه در اون حد ولی خوب یه ذره متاسفم اینا را ول کنین به نظرتون امروز چه خبره که من منت به سرتون نهادم اومدم ادامه داستانا بذارم ؟

امروز از نطر من بزرگترین  روز جهانه امروز تولد تک فرشته زندگیمه خجالتی

وای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا......................................................امروز عجب روزیه .......

امروزو باید تو تقویم با اب طلا بنویسن...تولد کیم هیونگ جون......

اصلا از این که تو وبلاگا تولد میگیرن و از این لوس بازیا خوشم نمیاد فریاد......همین که خیلی خوشحالم کافیه .....لبخند

شاید روزی که بدنیا اومدی نمیدونستی قراره مایه ارامش روح و روان یه انسان دیگه بشی.....مایه ی ارامشم:تولدت مبارکلبخند

تولد تک فرشته زندگیم مبارکخجالتیلبخند

خوب دیگه بسه  هر کی میخواد داستانو بخونه بره ادامه مطلب

 


... ادامـ ه حرفـامـ ...
+ شنبه 12 مرداد 1392برچسب:, ساعت 16:19 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

واسه داستان برید ادامه مطلب


... ادامـ ه حرفـامـ ...
+ پنج شنبه 27 تير 1392برچسب:, ساعت 17:45 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

سلام به همگی...........من دوباره برگشتم ..ببخشید که دیر شد اخه به اینترنت دسترسی نداشتم ....در ضمن همه ی اون فحش های که به من به خاطر تاخیرم دادین خودتونیین..چیه؟فکر میکنین نمیفهمم؟ناسلامتی من نویسنده ام میتونم فکرتونا بخونم...هرکی هم الان بهم بگه دیوونه خودشه ...خوب حالا بگذریم ...بریم ببینم این نفس و هیونگ کارتون خواب میشن یانه برین ادامه مطلب


 


... ادامـ ه حرفـامـ ...
+ پنج شنبه 27 تير 1392برچسب:, ساعت 17:24 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

برا ادامه داستان برید ادامه مطلب


... ادامـ ه حرفـامـ ...
+ شنبه 8 تير 1392برچسب:, ساعت 19:12 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

بالاخره بعد از اینکه هیونگ و نفس حدودا یک ساعت توی ترافیک گیر کردن و معطل شدن رسیدن خونه ..اما بچه ها زودتر ازاون دوتا رسیده بودند خونه

نفس:حالا چجوری بریم تو ؟؟؟کلید نداری؟؟؟

هیونگ:اخه عقل کل اگه داشتم که همون اول درو باز میکردم

نفس: نکه تو خیلی مخت پنجه گفتم شاید ندونی

هیونگ فقط یه چپ نگاهی بهش انداخت و هیجی نگفت

نفس:قلاب بگیر من برم بالا

هیونگ:اولا دیگه چه خبر؟؟؟دوما من مخم پنجه یا تو که میخوای از اپارتمان دوطبقه بری بالا ؟؟؟میشه بگی از کجاش میخوای بری تو؟؟

نفس اشاره کرد به یه پنجره و گفت:از اونجا

هیونگ:ببخشید اینو میگم ولی اون پنجره فقط از تو باز میشه

نفس لب ولوچه اش افتاد :حالا چیکار کنیم...

هیونگ:جفتک بندازیم ..جیکار میتونیم بکنیم؟؟؟

نفس رفت طرف ایفون و میخواست دکمه ایفونو  بزنه که هیونگ گفت:اره بزن شاید دوستات برات درا باز کنن

نفس دستش وسط راه خشک شد و بر گشت وبا تعجب گفت:دوستام؟؟

هیونگ:اره دیگه دوستات ...اجنه

نفس بی توجه به حرف هیونگ  برگشت وایفون را زد یه دفعه کیو برداشت

کیو:بله ؟؟

نفس چشماش گرد شد ..با خودش گفت :چجوری اینا بدون ماشین زود تر از ما رسیدن؟؟؟وبرگشت و یه زبونی برای هیونگ در اورد وگفت:حالا کی مخ پنجه؟؟؟ ودوباره برگشت طرف ایفون

نفس:وای شما کی رسیدین ؟؟؟ماییم باز کن

کیو:به به سلام بردو گنجشک عاشق در دسر ساز

هیونگ که خیلی عصبانی بود ازاون ور اومد وگفت:ببین یه بار دیگه این کلمه را تکرار کنی کاری میکنم تاریخ تولدت یادت بره ها

کیو:کدوم کلمه؟؟دوتا گنجشک عاشق؟؟مگه دوتا گنجشک عاشق چشه ؟؟؟ببین از نظر تئوری دوتا کنجشک عاشق یه کلمه بسیار رمانتیکیه ..مخصوصا برای شما فکر کن دوتا گنجشک عاشق چقدر شبیه شمان دوتا گنجشک عاشق ...دوتا گنجشک عاشق ...دوتا گنجشک عاشق ...دوتاگنجشک عاشق

عمدا چون هیونگ گفت این کلمه را نگو هی تکرار میکرد وپشت سرهم میگفت و اخرش هم گفت:خوب من به جای یه بار  هشت بار  این کلمه را گفتم پس چرا تاریخ تولدم هنوز یادمه ؟؟؟

هیونگ کلافه شده بود نفس هم همینطور به دفعه هیونگ داد زد :باز کن این در لعنتیو  

کیو:نچ

نفس وهیونگ با هم :نه ؟؟

کیو:متاسفانه باید بگم بله بدلیل اینکه دستور از طرف لیدر صادر شد وبه تایید هر سه تامون رسید

یونگ سنگ  از اون ور داد زد :دروغ میگه من تایید نکردم

کیو به جونگمین گفت:این دیوونه را خفه کن ..با این حرف جونگمین به طرف یونگ سنگ حمله ور شد و دستشو گذاشت رو دهن یونگ سنگ وصدای یونگ سنگ خوابیید

کیو:خوب دوست عزیزم هیونگ جان کاری باری؟؟؟من باید برم

هیونگ:این مسخره بازی ها چیه درو باز کن ناسلامتی اینجا خونه منه

کیو صداشو صاف کردومثل این دستگاه ها گفت:متاسفانه سیستم قادر به پاسخگویی عملیات درخواستی شما نمیباشد لطفا درخواستی دیگر بفرمایید

هیونگ:ببین من دستم به تو برسه به دیوار پرست میکنم ها

کیو:اولا حالا حالا ها نمیرسه دوما تو غلط میکنی میفهمی من چند سال از بزرگترم فسقلی؟؟؟

هیونگ:اوه اوه مثلا چند سال؟؟

کیو:ها؟بذار حساب کنم

حدودا یکی دو دقیق گذشت وکیو گفت:ببخشید باز اشتباه کردم من از  بچگی ریاضیم بد بود یه لحظه صبر کن

هیونگ از روی کلافگی نفسشو با فوت بیرون داد وگفت:غلط کردم بابا بی خیال

کیو:خوب باشه پس کاری نداری؟؟؟

هیونگ:میگم درو باز کن بچه

کیو:نمیکنم بزرگ

هیونگ:وایسا ببینم اصلا چرا باز نمیگنی؟؟

کیو :عجب رویی داری ها ....بعد از اون گندی که زدی هنوزم میگی چرا؟؟؟تو باعث شدی ما به یه گروه دختر ببازیم...میفهمی؟؟؟یه دوشب توخیابونا بخوابی ادم میشی

هیونگ:اوهو یه طوری حرف میزنی انگار زنم داره از خونم بیرونم میکنه

کیو تا اومد حرف بزنه یه دقعه صدای جیغ جونگمین بلند شد

کیو:چتونه شما دوتا ؟؟؟

جونگمین:عین سگ دستمو گاز گرفت...سگ هار

یونگ سنگ دوتا نفس عمیق کشید وگفت:ای بابا داشتم خفه میشدم قاتلا

کیو رفت طرف ایفون وگفت:خوب دیگه گنجشکای عاشق من برم به کار برسم

نفس که تا اون موقع سکوت کرده بود دلش میخواست بزنه زیر گریه نمیخواست تنها کسی که عاشقشه وبهش وابسته است به خاطر اون اذیت بشه ...با یه صدای بغض داری گفت:خوب من مسبب این مشکلم من میرم

کیو:وای اشکم در اومد

جونگمین :تحت تاثیر قرار گرفتم هیونگ هم فقط با تعجب به نفس زل زده بود کیو با شنیدن صدای نفس انگار که چیزی یادش اومده باشه به نفس وهیونگ گفت:ببخشید یه لحطه دستکاه در حال بروز رسانیه و یکی از دکمه های ایفونو زد که صدا بیرون نره واومد پیش جونگمین ویونگ سنگ وگفت:بچه ها هیونگو میتونیم بیرون کنیم صاعقه را چیکار کنیم ؟؟؟اون را که نمیتونیم بندازیم بیرون اون یه دختره

هیچ کدوم اعضا دلشون نمیخواست اتفاق بدی برای نفس بیفته چون همه  بهش عادات کرده بودند (فقط عادت کردند لطفا منحرف نشوید)

اما  صدای داد هیون که تا الن خواب بود وبا جیغ و فریاد های بچه ها بیدار شده بود بهشون مجال فکر کردن نداد

هیون:چه خبره اینحا خونه را گذاشتین روسرتون ؟؟

بچه ها به من من افتاده بودند ...هیون که این حالت بچه ها را دید گفت:هیونگ اومده؟؟؟

اما بچه ها هیچی نگفتن هیون که دید هیچی نمیگن بهشون گفت:درو یاز کنیین

یونگ سنگ:ببین اگه میخوای دعوا راه بندازی ما حوصله نداریم

کیو:راست میگه

جونگمین:در ضمن هیونگ از اینجا بره منم میرم(پ.ن:من تو عشق این دوتا بهم موندم نه از همین چند دقیقه پیش که بیرونش میکرد نه به الان که میگه اون بره منم میرم)

هیون:نخیر خیلی کار خوبی کره میخوام ازش تقدیر وتشکر کنم

کبو:خوب ببین........

اما با داد هیون حرفش نصفه موند

هیون:باز کن درو

کیو  دیگه حرفی نزد و رفت درو باز کرد  هیونگ دید در باز شده سریع وبا عصبانیت اومد بالا که حال کیو را بگیره نفس هم فقط پشت سرش راه افتاد واومد دنبالش  هیونگ تا رسید بالا درو با عصبانیت باز کرد و اومد تو و شروع کرد به داد و هوار کردن

هیونگ:یک ساعته مارا کاشتی دم در .................

که وقتی نگاهش به هیون افتاد حرفش نیمه تموم  موند              

هیون یه نگاهی به نفس وبعد هم یه نگاهی به هیونگ اندخت وپوزخندی زد و گفت:بگو خجالت نکش...ادامه بده ...ما واقعا متاسفیم که شما را پشت در نگه داشتیم ..معذرت خواهی مارا قبول میکنی؟؟؟؟

هیونگ چیزی نگفت ...چیزی نداشت بگه...نفس عصبانی شد وگفت:معلومه باید معذرت خواهی کنی میشه بپرسم واسه چی پشت در گذاشتینش؟؟؟

هیون از عصبانیت سرخ شد کلافه بود

هیون:تو چجوری این همه رو داری؟؟؟میشه  راز موفقیتتو به منم بگی؟؟؟اون ابروی مارا برد و ما به یه گروه دختر با ختیم فکر کن فردا تو روزنامه ها مینویسن پرتجربه ترین گروه موزیک بانک به یک گروه نوپا دختر باخت واشاره کرد به هیونگ وگفت:فقط به خاطر این شخص

نفس:چرا این شخص ؟؟؟من افتادم زمین چرا این شخص ؟؟؟همیشه زورت به این میرسه؟؟؟فکر میکنی کی هستی که به هرکی که دلت میخواد هرچی دلت میخواد میگی؟؟بهتره اول حرفتو مزه مزه کنی بعد به زبون کثیفت بیاری پسره ی خودخواه

همه اعضا  به نفس زل زدن همه میدونستن هیون رو کلمه خودخواه خیلی حساسه مطمعن بودن الان هیون دیگه جنون میگیره مخصوصا ا این که نفس تمام اون حرفا را بلند گفته بود وداد زده بود طوری که صداش تو خونه میپیچید

هیون خون از چشماش میبارید کم مونده بود دود از کلش بیرون بیاد الان دیگه واقعا رفتارش دست خودش نبود  چند قدم اومد جلو و دستشو برد بالا ومیخواست بزنه تو دهن نفس که نفس پوزخندی زد و گفت:اره بزن ...تو به جز داد زدن سر هیونگ که از همه کوچیکتره و  زدن دخترا دیگه چی بلدی فکر کردی میزنی و همه چی تموم میشه؟؟/دهن منم بسته میشه؟؟خیالبافی نکن چون همه میدونن تو چفدر پست وخودخواهی

نفس دوباره کلمه خودخواه را گفت واتیش هیون بزرگتر شد دفعه اول نمیخواست بزنه اما الان تصمیمش قطعی شده دستشو بالا تر بردو میخواست  یکی بخوابونه تو گوش نفس که دستش توسط یه نفر گرفته شد برگشت دید هیونگه ...اونم خون از چشماش میبارید ..حقم داره فکر کنینین دوستت بخواد بزنه تو گوش عشقت ....هیون یه خنده  ی تحقیر امیزی کرد وگفت:وای خدای من اومدی از دوست دخترت دفاع کنی چه رمانتیک ...اینو از تو فیلما یاد گرفتی بچه کوچولو؟؟؟

هیونگ:تو که خیلی ادعای بزرگیت میشه احترام بزرگی خودتو نگه دار

هیون :من با تو کاری ندارم و دستشو از دست هیونگ کشید و رو کرد به نفس و تا خواست حرفی بزنه هیونگ دوباره دستشو کشید

هیون از شدت حرص دندوناشو روی هم فشار میداد که نزنه یه بار هیونگو بکشه در مقابلش هیونگ هم خیلی عصبانی بود

هیون:ولم کن ..حوصله ی بچه بازیاتا ندارم

هیونگ:میشه بپرسم چرا نمیخوای با من طرف شی وهمش میخوای تو روی یه دختر وایستی؟؟؟تمام جرعتت همینه؟؟؟؟ا. اون دختر بیچاره چه گناهی کرده ...گناهش گفتن واقعیته؟؟؟خوب راست میگه خودخواهی..اگه خیلی ادعات میشه با من حرف بزن  منو بزن

هیون هم نامردی نکرد  و تمام اغده هایی که از اول ورود نفس داشت  جمع کرد وهمچین خوابوند تو گوش هیونگ بیچاره که جای چهارتا انگشتش دقیق رو صورت هیونگ موند (نفس فدات بشه ...الهی دست این هیون  بشکنه )هیونگ دستشو گذاشت رو لبش که یکم ورم کرده بود و خون تو ش جمع شده بود وبا بهت به هیون نگاه کرد همه اعضا هم هاج وواج مونده بودند وخیره شده بودن به هیون

هیون:اینو زدم که بفهمی من خودخواه نیستم بچه

نفس هم به شدت عصبانی بود اگه زورش به هیون میرسید همونجا لت و پارش میکرد...ولی حیف که همیشه دخترا بدبختن ...اشک تو چشمای نفس جمع شده تمام عصبانیتشو جمع کرد و حالا که فهمیده بود هیون روی کلمه خودخواه حساسه با تمام وجود داد زد :فقط زورت به اون میرسه؟؟؟تو یه خودخواه به تمام معنای ...وبعد با صدای خیلی بلند دادزد :خودخواه ..خودخواه ..خودخواه هیون که وقتی هیونگو زد حرصش خالی شد گفت:صداتو بیار پایین ..اصلا تو تو خونه ی ما چیکار میکنی؟؟؟؟اصلا چه نسبتی با ما داری ؟؟؟تو هم مثل بقیه دخترایی که میخوان خوشونو قالب کنن به ما یه دفعه یونگ سنگ داد زد :بس کن هیون..بسه دیگه هر چرت وپرتی که گفتی..

هیون یه نگاه وحشتناکی به یونگ سنگ کرد وگفت:تو خفه لطفا من امروز باید تکلیفمو با این دختره ی هر....میخواست بگه هرزه که هیونگ یقشو گرفت و چسبوندش به دیوار این  دفعه هیون یکم اروم بود وهیونگ برای اولین بار طول عمرش عصبانی بود هیونگ با چشمای به خون نشسته به هیون گفت:هر وقت دلت خواست هرچیزی  بهم گفتی و من چیزی نگفتم ....با تمام پرروییت دست روم بلند کردی چیزی نگفتم ولی اگه حتی یه بار فقط یه بار دیگه جرعت کنی وبه یه دختر بیگناه که بهت پناه اورده و مخصوصا اگه اون دختر دختری مثل این دختر پاک باشه  تهمت بزنی ...بلند میشم میرم و کاری میکنم که نه تنها گروهت از هم بپاشه بلکه ابروت تو تموم دنیا بره و چهره واقعیتو همه بشناسن و تا اخر عمرت به غلط کردم بیفتی....هیونگ این حرفا را قدری جدی گفته بود که حتی هیون هم نزدیک بود از تعجب شاخ در بیاره ...اخه هیونگ وجدی بودن؟؟؟

هیون یه پوزخندی زد وگفت :هر غلطی که نکردی بکن

هیونگ تا اومد جوابشو بده نفس از اونور داد زد :ولش کن ...من میرم ...میرم که دیگه هرکس وناکسی جرعت نکنه تهمت هرزه بودن بهم بزنه



... ادامـ ه حرفـامـ ...
+ چهار شنبه 5 تير 1392برچسب:, ساعت 10:43 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

نفس و هیونگ همینجور افتاده بودن و هنگ بودن بچه ها که این صحنه را دیدن دست از رقص برداشتن  با این وضع خرابی هم که وجود اومده بود بازم صدای جیغ طرفدار ها کم تر که نشده بود بیش تر هم شده بود .هیونگ نفسو بلند کرد وخودش هم بلند شد..نفس هم یه دستش  تو دست هیونگ بود یه دستش به لباسش که بندش پاره شده بود ..هیونگ یه تعظیم کوتاهی کرد و با گفتن متاسفم دست نفسو گرفت وبردش بیرون از صحنه ...حالا نوبت چی بود؟؟؟نوبت هیون که با یه عالمه بلف وچاخان و چرب زبونی صحنه را به حالت اول برگردونه ..هیون اومد جلو ومیکروفون هم گرفت دستش و شروع کرد به حرف زدن

هیون:اه ...من و.اقعا نمیدونم چی بگم ..خوب واسه این اتفاق متاسفم ....اجرای زنده است .و اتفاقاتش دیگه ....هیون این حرفا را یه جوری با مزه میگفت که هیچ کی باورش نمیشد این همون هیونیه که با یه کیلو عسل هم نمیشه خوردش با این حرف هیون همه سالن شروع کردن به جیغ زدن

هیون که به خاطر رقص به نفس نفس افتاده بود یه نفس عمیقی کشید ودوباره شروع کرد:خوب ..کی اولین اجرای زنده مارا یادشه؟؟؟من که نزدیک بود گریم بگیره از اضطراب .......

باز همه جیغ زدن یه دفعه جونگمین هم اومد جلو وگفت:وای واقعا سخت بود .....

یونگ سنگ:با این حال ما کم نیوردیم

کیو:چون به هم قول دادیم که تا اخرش پیش هم باشیم

خود اعضا هم مونده بودن چظوری اینقدر خوب بلدن طرفدارا را خر کنن

هیون:پس تا فعالیت دوباره دابل اس

همه اعضا  دستاشونو مشت کردن وباهم گفتند :فایتینگ

طرفدارا دیگه کلا اون اتفاق را از یاد بردن وگرم حرف زدن اعضا شدن ...در اخر هم ایقد جیغ زدن که هم هنجره خودشون پاره شد هم گوش این دابل اس بدبخت و هم استادیوم رفت رو هوا

حالا بشنویم از زوج خرابکار گروهمون .....هیونگ ونفس تا از روی صحنه اومدن بیرون همه سرا چرخید طرفشون اما هیونگ بی توجه به اونا دست نفس و محکم گرفته بود ..اصلا واسه خودش ناراحت نبود ...میترسید هیون از روی عصبانیت به نفس حرفی بزنه .....هیونگ ونفس رفتن تو رختکن ....نفس واقعا ناراحت بود دلش میخواست از ناراحتی گریه کنه ....نزدیک بود اشکاش  بریزن

هیونگ هم  از دست نفس عصبانی بود  اگه دوستش نداشت همونجا یکی میزد تو دهنش  ...

هیونگ:میدونستم نباید به تو اعتماد کنم ...نباید به یه ادم بی عرضه ای مثل تو اعتماد کنم

نفس خیلی عصبانی شد دیگه اصلا ناراحت نبود ونمیخواست گریه کنه با یه لحن خشمگینی به هیونگ گفت:خوب پس چرا اعتماد کردین اقای کیم هیونگ جون ....؟؟؟/چرا وقتی خواستم برم نذاشتین؟؟؟

هیونگ:بس که نفهم بودم

نفس : این مشکل خودتونه که نفهمید ...برید خودتونو به یه روانشناس نشون بدید چون شما خود درگیری دارین .......اشک تو چشم های نفس جمع شده بود

هیونگ با کلافگی گفت:اخه دختر تو چرا همیشه باید خرابکاری کنی؟؟چرا نمیتونی عادی زندگی کنی ؟؟؟؟چرا باید متفاوت باشی؟؟؟

نفس:به خودم مربوطه که چحوری هستم یا نیستم .....

هیونگ یه ان چشمش به پوستر هیورین افتاد که رو زمین بود ...میدونست به خاطر برخورد قبلی هیورین نفس رو این دختر حساسه اشاره کرد به پوستر و گقت:ببین اینم مثل تویه دختره هم خوش اندامه هم خوشگله ..همه خوش اخلاق و کم دردسره ......نفس با نگاه کردن به پوستر اخماش رفت تو هم وتا خواست یه جواب دندون شکن به هیونگ بده  یه دفعه در یه طوری باز شد که بیچاره ها زهرشون ریخت دیدن هیورین عین جن پرید تو وگفت:راست میگی اوپا؟؟؟یعنی من بهتر از دوست دخترتون هیورینم؟؟؟

بعد یه دفعه انگار چیزی یادش اومده باشه گفت:اوپا دقت کردی اسم من ودوست دخترتون یکیه؟؟

اوففففف این دختره یه وری از کجاش پیداش شد یه دفعه ...تو این اوضاع ...

هیونگ یه لبخندی زد ....و هیچی نگفت اما داشت دیوونه میشد از دست این دختر ..اخه الان وقت اومدن بود ؟؟؟؟

نفس :ببخشید هیورین جان شما فالگوش وایستاده بودین؟؟

هیورین که به من من افتاده بود گفت:نه اومدم به اوپا خبر بدم ما توی موزیک بانک برنده شدیم

نفس دیگه جوش اورده بود ..خوب به اونا چه که شما برنده شدین

نفس:تبریک میگم ..امر دیگه ای ندارین ؟؟؟؟

هیورین:من داشتم با اوپا حرف میزدم ...

نفس:من و اوپاتون یه نفریم ..امرتون؟؟

هیورین که دید داره ضایع میشه ..خیلی سنگین ورنگین دروبست ورفت  ...هیونگ سریع  کت خودشو برداشت برداشت انداخت رو شونه  نفس و گفت:زود باش باید بریم وگرنه بیرون رفتن از اینجا برامون سخت میشه

نفس حس لجاجتش فعال شد و گفت:با همون هیورین خانم خوش اندام و خوشگل و خوش اخلاقت برو بیرون

هیونگ:بسه دیگه ...این ادا ها را بذار برا بعد فعلا باید بریم

نفس هم قبول کرد وگفت:با این لباس که نمیتونم جایی بیام بذار عوضش کنم

هیونگ سراسیمه گفت:نه وقت نداریم همینو بنداز رو شونه هات

نفس چیزی نگفت  هیونگ  سوییچ ماشن گروهو برداشت و دستشو انداخت رو شونه ی نفس ورفت بیرون بازم همه سرا چرخید طرف هیونگ ونفس(پ.ن:ای بابا اینا کار ندارن دم به دقیقه سرشون میچرخه اینور واونور)هیونگ احساس کرد نفس الان بیش تر از همه به یه حامی نیاز داره .از این اتفاق ها زیاد برای هیونگ افتاده اما نفس نه...اون الان تنهاست و هیچکی را نداره پس تصمیم گرفت هر اتفاقی افتاد کنار نفس بمونه ...... به هزار تا بدبختی رفتن بیرون وسوار ماشین شدن ......

از اینور هیون وبچه ها بعد از سه ساعت دروغ بافتن و فیلم هندی بازی تونستن بیان بیرو.ن ...همینطور که از صحنه خارج شدن سریع رفتن رختکن وبعد از این که لباساشونو عوض کردن

هیون به جونگمین گفت:سوییچ را پیدا کن زود بریم وگرنه حالا حالا ها همینجا موندگار میشیم

جونگمین هرچی گشت سوییچو پیدا نکرد به هیون گفت:هرچی میگردم پیداش نمیکنم

چند لحظه همه ساکت شدند ...یونگ سنگ سکوتو شکست وگفت:بچه ها شما  هم دارین به همون چیزی که من فکر میکنم فکر میکنین؟؟

جونگمین نشست روصندلی وگفت:من دارم به این فکر میکنم که اولش هیونگ و اون دختره..پشه ...کنسرت مارا بهم زدن وبعد هم به اتفاق هم تشریف بردن یا یه جورایی جیم زدن وحالا هم ماشینو بردن وما موندیم واین طرفدارای وحشی ورم کرده وخبرنگارا........

هیون که واقعاا خون از چشماش میبارید گفت:ولی من دارم به این فکر میکنم که چطوری خفش کنم

یونگ سنگ:هیونگو یا صاعقه؟؟؟

هیون:میشه تو این موقعیت تو بیست سوالی نپرسی؟؟؟

کیو سریع گوشیشو در اورد وگفت:جوش نخورین واسه پوستتون خوب نیست الان درستش میکنم

-الو کجایی؟؟

-زودباش بیا اینجا ....سریع

-ببین یه چندتا بادیگارد هم همرات  بیار ..

-اره ..اره ..فقط سریع

و تلفنو قطع کرد

همه اعضا به کیو نگاه کردن....کیو :چیه اهو ندیدین؟؟؟باز بگین من ادم بدیم!!!!!

هیون:خداروشکر این یه جا بدرد خورد

کیو :من همیشه یه ادم بدرد بخور بودم ..شما چشم دیدنمو نداشتین

تا بچه ها اومدن حرف یزنن یه دفعه در باز شد یه اقای هیکلی  اومد تو و پشت سرش هم چند نفر دیگه ..همون شکلی اومدن تو ..اون مرد اولی به محضی که وارد شد اومد جلوی کیو وگفت:در خدمتم

بچه ها نزدیک بود از تعجب چشماشون بیفته ....اخه به این سرعت.....کیو که  دید بچه ها زیادی تعجب کردن گفت:ما اینیم دیگه ....

هیون:حالا که فکر میکنم میبینم یه جورایی بدرد بخوری

کیو:بی لیاقت ها ..دارم نجاتتون میدم اونوقت میگین یه جورای بدرد میخوری

جونگمین:بابا بیخیال تو همه جوره بدرد میخوری

یه دفعه اون بادیگارد اولیه  روکرد به کیو گفت:هماهنگ کردم باید سریع از در پشتی بریم با این حرف بچه ها سریع رفتن بیرون وبا هزار زحمت تونستن خارج بشن البته اگه از این بگذریم که یه ده بیست نفری بین اون جمعیت از بس که اینور اونور شدن ..و در اخر هم زیر دست وپا له شدن و در نتیجه شهید در راه دابل اس شدن وبه رحمت ایزدی پیوستن

نفس و هیونگ تو ماشین پشت ترافیک گیر کرده بودند وشیشه های دودی ماشین اینجا بهشون کمک میکردند که شناخته نشند

نفس خیلی ناراحت بودواقعا دلش نمیخواست اینجوری بشه اما من که گفتم ذات ادما عوض بشو نیست

هیونگ عصبی بود وپشت این ترافیک لعنتی عصبی تر هم شده بود ....

هیونگ اخرش تحمل نیورد و از عصبانیت دوتا دستشو محکم زد رو فرمون وداد زد :خسته شدم

نفس یه نیم نگاهی به قیافه عصبانی هیونگ انداخت وسرشو انداخت پاییین نمیتونست تو چشماش نگاه کنه ...خوب واقعا گند زده بود به همه چی ...

هیونگ که دید نفس تو اون اوضاعه ..ناراحت شد به خودش گفت از این اتفاقا زیاد برای من افتاده بار ها شده خودم صدتا از این سوتی ها دادم حالا چرا سر این دختر که اولین بارش بوده عصبانی بشم؟؟پس سعی کرد با شوخی همه چیزو تموم کنه .....

هیونگ:نمیخوای چیزی به من بگی؟؟؟

نفس با یه صدای گرفته ای:مثلا؟؟

هیونگ:مثلا یه کلمه ی شریفی مثل غلط کردم ..نفس وقتی دید هیونگ داره شوخی میکنه خوشخال شد میدونست شوخی کردن هیونگ = بخشیدمت

پس نفس هم خودشو زد به کوچه علی چپ و گفت:واسه چی ؟؟؟مگه من کاری کردم؟؟/

هیونگ یه نگاهی بهش انداخت وگفت:خیلی پررویی

نفس هم یه لبخنی از سر خوشحالی زد وگفت:ممنون ....

هیونگ:واسه این که بخشیدمت ؟؟؟

نفس:اوهو یه جوری میگه بخشیدمت انگار که ادم کشتم ..اصلا تقصیر خودته ..چرا منو گرفتی ؟؟؟اگه نمیگرفتی من خودم تعادلمو نگه مبداشتم ونمیفتادم زمین ..بعدشم گفتم ممنون واسه تعریفت

هیونگ:واقعا که خیلی پررویی ...گناه کار هم که شدیم

نفس : به یه چیزی دقت کردی؟؟؟

هیونگ:چی؟؟

نفس:ما ماشین گروهو برداشتیم

هیونگ:خوب>؟؟؟

نفس:الان اون بیچاره ها چیکار کنن؟؟

هیونگ:اشکال نداره ..

نفس:چی چی رو اشکا نداره نامرد؟؟؟

هیونگ:تو هم حالت خوب نیست ها ..مگه میشه چهارتا سوپراستار معروف نتونن یه ماشین گیر بیارن

نفس:اهان ....حواسم به معروفیشون نبود

هیونگ:گیریم که ماشین گیرشون نیاد ...اون هیون یکم پیاده روی کنه حالش جا میاد تا دیگه مار نذاره وبره

نفس یه لبخندی زد ولی با یاد اوری اخلاق گند هیون لبخندش رو لبش ماسید

هیونگ که انگار فکرشو خونده بود گفت :اونقدرام که فکر میکنی بد نیست ........

.......................................................................................................

+ یک شنبه 26 خرداد 1392برچسب:, ساعت 18:17 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

دیگه توماشین حرفی بین هیونگ و نفس رد وبدل نشده تا وقتیکه رسیدن نفس حتی الان هم هیچ استرسی نداشت ...بالاخره رسیدن به محل کنسرت نفس میخواست پیاده شه که هیونگ دستشو گرفت نفس اجازه نداد که هیونگ حرف بزنه وشروع کرد به حرف زدن

نفس:میدونم....خواهش میکنم خرابکاری نکن ...ابرومو نبر ...همین یه ذره ابرویی که برام مونده را نگهدار ....درسته؟؟؟همینارامیخواستی بگی؟؟؟

هیونگ:نه میدونم هرچی از این حرفا بزنم بازم تو کتت نمیره و بالاخره یه جوری باید ضایع بازی در بیاری خواستم بگم من که میدونم بالاخره تو یه جوری ابرومو میبری پس اگه خواستی خرابکاری کنی اول به من خبر بده که من در برم ...باور کن حوصله ی غر غر های هیونو ندارم

نفس:اگه خبر بدم در میری و منو میذاری؟؟؟

هیونگ:به نظر تو نباید در برم؟؟؟مگه مریضم که بمونم؟؟

نفس:خاک تو سر نامردت

هیونگ:درست صحبت کن ها

نفس بدون توجه به هیونگ پیاده شد که یه دفعه حدود پونصد ششصد نفر ادم ریختن دور ماشین و شروع کردن به جیغ وو داد زدن هیونگ و نفس  با کمک راننده کیو و بادیگاردا تونستن از بین اون همه جعمیت رد بشن

بالاخره رسیدن داخل ساختمون خیلی از گروه های موسیقی اونجا بودن snsd.sistar.superjonior.ukiss.miss a .4minute.fx.t-ara-2pmو……

تقریبا همه ی گروه ها بودن به جز گروه های تازه بوجود اومده و بی تجربه نفس وقتی این همه خواننده را یه جا دید واقعا شکه شد ....باورش نمیشد وقتی بیاد کره یه همچین اتفاق هایی براش بیفته 

هیونگ:زهر مار ببند اون دهنتو ابرومون رفت ناسلامتی گروه ما الان با تجربه ترین گروه تو این گروهاست.....

نفس:ببین....من واقعا تحمل این همه شک را باهم ندارم...

هیونگ:شک چیه دختر مگه جن دیدی؟؟؟

نفس:یکی بزن تو گوش من

هیونگ:وای خدا یکی بیاد اینو جمع کنه

نفس :تراخدایزن و بیدارم کن یه بار سکته میکنم تو خواب جوونمرگ میشم ها

هیونگ:با این که خیلی علاقه دارم بزنم تو گوشت وهمین وسط لهت کنم ولی حیف که الان موقعیتش نیست الان من وتو به حساب زوج هنری هستیم

نفس:زوج هنری کیلو چنده ؟؟؟من دارم سکته میکنم

هیونگ:خواهش میکنم ضایع بازی در نیار ..به احتمال زیاد الان همه میریزن دورت ....این تن بمیره همین یه دفعه را ادم باش و ندید بدید بازی در نیار

نفس دیگه حرفی نزد با خودش عهد کرده بود که این یه دفعه را به خاطر هیونگ یه دختر سربه زیر باشه تا یه دختر کارخراب کن و دردسر ساز ولی خوب جنس ادما که عوض نمیشه

نفس وهیونگ رفتن به رختکنی که مخصوص گروه دابل اس بود همینجور که وارد شدن هیون گفت:به به گنجشکای عاشق ...پیاده روی دونفرتون خوش گذشت ؟؟؟؟؟

نفس:نخیر به لطف کیوجونگ ما حتی یه قدم هم راه نرفتیم.......

هیون تا اینو شنید یه نگاه وحشتناکی به کیو کرد که بچه بیچاره سکته ناقص وغیر ناقص و کامل را همه را باهم زد

کیو:ای بابا واسه چی اینجور ی نگاه میکنی؟خیلی چشای وزغی قشنگی داری که اونجوری به ادم زل میزنی

هیون:اوندفعه هم همینکارا کردی ...یه بار این بلا سر خودت بیاد دیگه از این کارا نمیکنی

کیو:جرعت  داری این بلا را سر من بیار تا ده برابرش به سرت بیاد

هیون :میبینم زبونت دراز شده..

کیو:اره شده حالا که چی

یه دفعه جونگمین از اونور اومد و تبلتشو گرفت جلوی هیونگ وگفت:هیونگ(توضیح:اعضا همدیگه را هیونگ یا برادر صدا میکنن پس اگه این کلمه اومد اسم خود هیونگ نیست منطور همون برادره)

هیونگ:چیه ؟؟؟حالا فهمیدیم تبلت داری

جونگمین:تبلتو نمیگم ...اینو میگم ...این نمایش هندی چیه راه انداختی...؟؟؟؟

هیونگ به تبلت نگاه کرد با این حرف جونگمین بقیه هم اومدن تا ببینن چه خبره و دیدن که کلیپ حرفایی که هیونگ به فروشنده زده داره پخش میشه و عنوانش اینه:بشر دوستی وتواضح درمیان ستارگانK-POP

 جونگمین شروع کرد به خوندن متن خبر :امروز قبل از کنسرت مهم در موزیک بانک عضو گروه معروف کی پاپ <دابل اس فایو او وان>کیم هیونگ جون از یک فاجعه جلوگیری کرد او مانند یک شوالیه مقابل یک فروشنده که با بی احترامی کامل با خریدارن صحبت میکرد ایستاد و دوست دختر اون نیز او را دراین راه سخت همچون شوالیه سفید کمک کرد .....او از بشر دوستی سخن گفت وثا بت کرد که سوپراستار های کی پاپ از انسانیت دور نشده اند

نفس:این چرت و پرتا چیه؟؟؟شوالیه کیلو چنده ....بشردوستی دیگه چیه؟؟؟انگار با لشکر سیاهی ها جنگیده .....کی اینا را نوشته؟؟؟

حالا این وسط یکی باید یچه ها را جمع کنه ...بس که خندیدن ...افتادن رو زمین و هی میخندن..خوب حقم دارن ...یه لحظه فکر کنیین ....هیونگ .....و......بشردوستی؟؟؟؟

ده دقیقه کامل بچه ها داشتن میخندیدن  اینقدر خندیدن که اشک از چشم هاشون در اومد بعد از ده دقیقه جونگمین که داشت میمرد از خنده بلند شد به بچه ها گفت:بچه ها یه لحظه هیونگ را تولباس شوالیه در نظر بگیرین با این حرف صدای خنده بچه هابلند تر شد

یونگی:این بچه بدبخت از سربازی در رفته حالا یه دفعه شد شوالیه...؟؟؟؟

کیو:من تو کار این طرفدارا موندم

هیونگ:حال کردین طبق یه نقشه بسیار ظریف  خودمو تبدیل کردم به یه شوالیه

نفس:واقعا که ...همین کارا را کردین که که جوونایی مثل من بدبخت دبوونتون شدن اگه یه روز از اینجا رفتم به همه ی دنیا میگم چه چهره ها دارین

هیونگ باز اخماش رفت تو هم با خودش گفت:باز این دختره در مورد رفتن حرف زد  ولی تحمل کرد وهیچی نگفت بچه ها یکم رقصو تمرین کردند و اقای کیم هم چندتا توصیه بهشون کرد وقت ناهار شد ...ناهار هم خوردن ساعت حدودای دوبود وکنسرت دابل اس اخرین کنسرت بود ... میشد حدودای ساعت هشت یه ده دقیقه گذشت بعد سوزان با یه عالمه دختر دیگه اومدن تو

سوزان:بچه ها زود لباساتونو عوض کنین اماده بشین برای گریم وبعدش هم کنسرت

با این حرف  سوزان اون دخترا اومدن جلو و لباسای بچه ها و نفس را دادن دستشون لباس نفس مثل لباس تو موزیک ویدیو بود با این تفاوت که اینجا لباس هیونگ ونفس سفید بود ولباس بقیه اعضا مشکی ....این کارا کرده بودن که هیونگ و نفس بیش تر تو چشم بیان این کنسرت واسه ارومتر کردن طرفدارا به خاطر خبر یهویی دوستی هیونگ ونفس بود پس تو این کنسرت مهره های اصلی نفس و هیونگ بودن بچه ها لباساشونو عوض کردن وهمینطور که اومدن بیرون دخترا افتادن به جونشون یکی از این ور کمربند میبست یکی  از اون ور کرم میمالید به صورتشون یکی میکروفونو درست میکرد بیچاره ها داشتن دیوونه میشدن البته برا اعضا عادی بود ولی برای نفس سخت بود نفس این لحظه های اخر یکم استرس داشت(پ.ن:زحمت کشیده ...میخواست همین یه ذره هم نداشته باشه)

نه به خاطر خودش به خاطر هیونگ ...میترسید هر حرکتش برای هیونگ بد بشه ..پس سعی کرد مواظب حرکاتش باشه

نفس ودابل اس بعد از یه عالمه گریم ودم ودستگاه از رختکن رفتن بیرون ...همینطورکه رفتن بیرون

همه ی سرا چرخید طرفشون ..خوب این جا سوژه ی اصلی هیونگ ونفس ودابل اس بودن برق نگاه دخترا به اعضای دابل اس کاملا واضح بود اخه بچه ها خیلی خوشطیپ شده بودن وهمینطور نگاه حسادت وار پسرا به اونا هیونگ دست نفسو گرفته بود .....همینطور که اومدن بیرون خبرنگارا افتادن به جونشون ولی خوب بعد از یکم تحویل نگرفتن دوباره متفرق شدن همه ی گروه های دختر اومدن پیش دابل اس.... ته یان ، لیدر اس ان اس د،اومد جلو و به هیون دست داد

ته یان:مثل اینکه سوژه اصلی این موزیک بانک شمایین ...هیون فقط یه لبخندی زد

وبعد یه نگاهی به هیونگ ونفس که دست در دست هم بودن کرد و نگاهشو روی نفس ثابت کرد و دستشو اورد جلو و گفت:شا باید کیم هیورین شی(خانوم کیم هیورین)باشین .....

نفس دستشو از تو دست هیونگ کشید وبه ته یان دست داد وگفت:خوشبختم ته یان شی

ته یان:مثل این که من میشناسین

نفس :بله ....نفس باورش نمیشد داره به لیدر اس ان اس دی دست میده ولی خوب اصلا به ظاهر نیورد که هیجان زده است ...باید ابروی هیونگ را میخرید .....یه دفعه هیورین از گروه سیستارکه یه لباس خیییییییلی کوتاه و تنگ پوشیده بود وباعث میشد اندام  ...سانسور ....یش بیشتر تو ذوق بزنه اومد جلو وگفت

هیورین:پس شما همون دختر خوشبختی هستین که دل اوپا هیونگ جون مارا دزدیدین و تورش کردین؟؟؟

همه اعضا با شنیدن این حرف عصبانی شدند و به دهن نفس خیره شدن .چون میدونستن الان با اون زبون درازش غوغا میکنه ....نفس از شدت عصبانیت لبشو گاز گرفت که نزنه تو دهن  هیورین وبا یه ارامش ساختگی که خودش هم نمیدونست از کجا اورده گفت:فکر کنم یه اشتباهی پیش اومده

 هیورین  با تعجب:چطور مگه؟؟؟

نفس:اخه اوپا هیونگ جون شما اون شاهزاده ای که قلب منو دزدیده....وتورم کرده .

با این حرف همه شروع کردن زیرلب خندیدن به هیورین .... اعضای دابل اس هم که توقع این رفتارا از نفس داشتن شروع کردن خندیدن ...هیورین بیچاره سنگ رو یخ شد ...تا اون باشه از این حرفا نزنه ..چه معنی داره به دوست پسر مردم بگه ...اوپا هیونگ جون ما ....تیفانی که یه دوستی قبلی با هیونگ داشت (فقط دوستی ....لطفا منحرف نشین) اومد جلو وبه هیونگ دست داد وگفت:اوپا وقتی شنیدم خیلی خوش حال شدم ...مبارک باشه

هیونگ هم یه لبخند اجباری زد وگفت:ممنون

و زیر لب طوری که فقط نفس که کنارش بود بشنوه گفت:باید بدبخت شدنم را تسلیت بگی

نفس یه اخم غلیظی کرد که بیچاره هیونگ به غلط کردم افتاد......

مجری موزیک بانک ueeاز افتر اسکول و جی دراگون از گروه بیگ بانگ بودند ...اجراشون واقعا قشنگ بود ...به هم میومدن ...همه رفتن رو صحنه واجراشون را انجام دادن همه اجرا ها قشنگ بود اما اجرای گروه سیستار از همه بهتر بود ...واقعا عالی بوداما نفس هنوز حس خوبی نسبت به هیورین نداشت.....بالاخره نوبت به اخرین اجرا یعنی اجرای دابل اس رسید بچه ها خیلی اضطراب نفس را داشتن ...ولی نفس ....انگار نه انگار ........راه رفتن با اون پاشنه ها واقعا واسه نفس سخت بود بالاخره لحظه ی طلایی فرا رسید

جی دراگون:وبالاخره ....سوپرایز امشب

یو ای ادامه داد:اجرای جدیدترین اهنگ گروه معروف دابل اس

هردوباهم:با حضور افتخاری دوست دختر کیم هیونگ جون ...کیم هیورین ...

وبالاخره وقتش فرا رسید اول طبق برنامه اعضای دابل اس وارد  شدند وپشت سرشون هیونگ و نفس دست در دست هم وارد شدند ........با وارد شدن هیونگ ونفس صدای جیغ و داد طرفدار رفت بالا طوری که نزدیک بود استادیوم  بره رو هوا ....نفس اون یکی دستشو که ازاد بود  گرفت روگوشش و گفت:این دیوونه ها چشونه؟؟؟

هیونگ دست نفسو محکم فشار داد و زیر لب گفت:دیوونه شدی این چه کاریه؟؟؟میخوای بریزن سرت بکشنت؟؟؟

نفس هم سریع دستشو انداخت پایین یه ان دختری تو ردیف اول توجهشو جمع کرد دقیق تر نگاه کرد دید راضیه است ... پیش خودش گفت:تو   ردیف اول چیکار میکنه ؟؟؟اوه حتما کار این یونگ سنگه ..باز میخواد در مورد کفشاش باهاش حرف بزنه...تو همین فکرا بود که دید راضیه داره براش دست تکون میده با همه ی تنفرش از راضیه ادمی نبود که پشت کسی را خالی کنه پس واسه همین جوابشو با یه لبخند داد

ااجرا خوب پیش رفت و اخرین لحظه نفس باید یه کم راه میرفت وادا درمیورد  و میومد جلوی هیونگ وایمیستاد و سراشونو میذاشتن روشونه هم نفس تا اومد یکم قر بیاد وادادر بیاره پاش به خاطر پاشنه بلند پاهاش پیچ خورد و داشت میفتاد که هیونگ لباسشو گرفت که به خاطر تنگی لباس بند لباس دکلتش پاره بشه .....و نفس داشت میفتاد که هیونگ گرفتش و نفس افتاد توبغل هیونگ و با هم افتادن زمین(پ.ن:گند از این بد تر میشه ؟؟؟)
+ شنبه 25 خرداد 1392برچسب:, ساعت 20:53 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

نفس:چیه فکر کردی یادم رفته قراره ظرفای یه روز بشوری؟؟؟

هیونگ:نوبت ما که میرسه تو از اون دختره ی فضایی خنگ تبدیل میشی به این دختره ی فضایی باهوش و خوش حافظه

نفس:عقل من میدونه کجا و چی یادش بمونه وبدون توجه به هیونگ رفت و اون دستکشا را برداشت و رفت طرف فروشنده و دستکش و نوشیدنی را گذاشت رو پیشخون و گفت:چند میشن؟؟؟

هیونگ هم اومد کنار نفس وایستاد ..فروشنده که یک دختر جوون بود با دیدن هیونگ نفسو فراموش کرد و نفس هم چون کلاه سوییشرتش هنوز روسرش بود نشناخت اما هیونگ به قدری معرروف بود که از پشت عینک هم شناخته بشه .....

فروشنده با دیدن هیونگ گل از گلش شکفت ویه لبخند پهنی زد که نزدیگ بود دهنش پاره بشه

فروشنده :باورم نمیشه ...شما اقای کیم هیونگ جون هستید؟؟؟

هیونگ:بله ...خودمم

فروشنده:من یکی از طرفداراتونم ...اهنگاتون حرف نداره  اوپا.....

هیونگ:ممنون از تعریفتون ویه نگاه طعنه امیزی به نفس کرد و برای این که حرص نفسو در بیاره گفت:شما ادم خوشبرخوردی هستید

نفس با این تعریف هیونگ جا خورد و سرشو اورد بالا اما میدونست قصد هیونگ زنده کردن حس حسادت ...حسی که تو وجود همه دخترا هسته....اما این حس توی وجود نفس وجود نداشت ...اصلا فعال نبود سعی کرد مثل همیشه وعادی رفتار کنه فزوشنده باز یه لبخندی زد که همه دندوناش دیده شدن  هیونگ نزدیک بود از این همه عشوه و لبخندای مذخرف دختره بالا بیاره

فروشنده:خیلی ممنون ...شما هم هم صداتون خوبه هم خوش قیافه این هم خوش اندا....

نفس که دیگه کلافه شده بود از لاس زدنای این دختر ....کلا از دخترایی که اینجوری میچسبسدن  لاس میزدن متنفر بود دستشو محکم زد رو پیشخون و داد زد :ببخشید میشه بگین اینجا مغازه است یا جایی واسه لاس زدن؟؟؟وهمین حرف نفس باعث شد حرف دختره که داشت از هیونگ تعریف میکرد نصفه بمونه ..........

دختره با شنیدن این حرف عصبی شد وگفت:تو دیگه کی هستی؟؟؟اصلا به توچه؟؟

نفس صداشو بلند کرد:من؟؟من یه مشتری که به خاطر لاس زدنای جنابعالی مجبوره اینجا وایسته و بعد بلند دتر داد زد :اینجا صاحب نداره؟؟؟

صاحب مغازه با داد زدنای نفس اومد سمتی که هیونگ ونفس بودن وگفت:مشکلی پیش اومده؟؟؟؟

نفس:یه چیزی فراتر از مشکل.....شما اینجا به کارکنانتون یاد میدید که لاس بزنن یا به مشتری هاشون برسن؟؟

صاحب مغازه:خانوم حتما اشتباهی پیش اومده ..کارکنان ما  هیچ وقت اینجوری نیستند

نفس یه نیشخندی زد و گفت:اشتباه؟؟اشتباه کدومه اقا...این خانوم به جای این که جواب منا بده در حال تعریف کردن و دل و قلوه رد وبدل کردن بود..

دخترفروشنده:چی دارین میگین خانوم؟؟من فقط داشتم به یکی دیگه از مشتری ها میرسیدم

نفس:ببخشید شما خیلی خوش صدا وخوش اندام و خوش قیافه این جزو رسیدن به مشتری هاست؟؟؟

دختر فروشنده:اصلا ربطش به شما چیه ؟؟معلوم نیست یه دفعه از کجا پیداتون شد وهدفتون چیه ؟؟؟؟

نکنه برا خرید پول کم دارین ومیخواین با این کار نسیه بگیرین

نفس یه لحظه برق از سرش پرید میخواست بره بزنه تو گوش دختره که یه دفعه هیونگ هم که همون احساس نفس را داشت وخیلی عصبانی بود دستشو انداخت روشونه ی نفس وبا یه حالتی که میخواست به دختره بفهمونه چقدر منزجر کننده است گفت:میفهمید ربطش چیه؟؟ربطش اینه که مردی که تا حالا داشتی باهاش لاس میزدی وعشوه میرختی متعلق به این خانومه وبعد کلاه سوییشرت نفس را از سرش برداشت که بشناسدش

دختره بیچاره سکته ناقص را زد به تته پته افتاده بود ونمیدونست چی بگه با من من گفت:این خانوم........هم..............ون....دوست .....دختر......

صاحب مغازه هم که حالش بهتر از اون دختره نبود گفت:شما؟؟؟کیم هیونگ جون؟؟؟و این خانوم ؟؟؟دوست دخترتون؟؟؟

هیونگ:بله این خانوم دوست دختر من وکسی که بهش تعلق دارم...شما به کارکنانتون یاد نمیدید یکم با ادب تر باشن وکمتر عشوه بیان؟؟؟وبعد یه تراول از تو جیبش در اورد وانداخت رو میز و گفت:فقط به خاطر همین یه تیکه کاغذ له شده هرچی تو مغذ پوکت میگذره به زبون کثیفت میاری؟؟؟

دختره زرد شده بود نمیدونست چی بگه

صاحب مغازه که میخواست گندی که کارگرش زده بود را یه جوری جمع کنه گفت:من واقعا از شما معذرت میخوام وسعی مبکنم از این به بعد بیشتر با کارگرام صحبت کنم که با ادمای با شخصیت ...

که صدای بلند هیونگ حرفشو قطع کرد:فقط با ادامای با شخصیت ؟؟؟یعنی بقیه ادم نیستنن؟؟؟فقط هر کی که از این کاغذا تو جیبش بود ولباسش یکم زرق وبرق داشت ادمه؟؟؟

صاحب مغازه هی رنگ عوض میکرد....نزدیک بود همونجا غش کنه واقعا کم اورده بود و نمیدونست چی بگه.....

صاحب مغازه:بله حرف شما درسته ...من واقعا متاسفم ومعذرت میخوام

هیونگ با یه لحن خشن ومحکمی گفت:از من نه از این خانوم و بعداشاره کرد به نفس ...

صاحب مغازه زد به بازوی دختر وگفت:از خانوم معذرت خواهی کن

دختر یه تعظیم کوتاهی کرد وگفت:متاسفم

نفس:من نیاز به تاسف تو وامثال تو ندارم فقط سعی کن یکم شبیه انسان باشی.... با این حرف نفس همه کسایی که توی مغازه بودن شروع کردن به دست زدن وسوت ودادو  صدا کردن هیونگ

و بعضی ها هم میگفتن:اوپا اوپا .....

نفس با یه حالتی که انگار داره به یه اشغال نگاه میکنه به دختره وصاحب مغازه نگاه کرد و بعد نوشیدنی ودستکششو برداشت وبا هیونگ داشتن میرفتن بیرون که فروشنده داد زد :کیم هیونگ جون شی(اقای کیم هیونگ جون)پولتون یادتون رفت

هیونگ برگشت وگفت:ارزونی خودت ونگاهی به نفس کرد وباز گفت:من چیزای با ارزش تری تو زندگیم دارم با این حرف هیونگ دوباره همه شروع کردن به دست و جیغ وسوت زدن

از اونور تو دل نفس غوغا بود از خوشحالی تو دلش پارتی داشت  به خودش میگفت حداقل یکم براش ارزش دارم اما خبرنداشت شده همه چیز هیونگ ....هیونگ هم تودلش خیلی میترسید که نفس از علاقه اش بویی برده باشه خیلی سربع از اونجا دور شدن تا گرفتار طرفدارا نشن و رسیدن به خونه ودیدن که یه ماشین وایستاده دم در رفتن جلو تر یه اقای قدبلند وهیکلی اومد پایین و گفت:من راننده اقای کیم کیو جونگ هستم دستور دادن بیام دنبال شما

هیونگ:بله ...میدونم وبعد دست نفس را گرف توباهم سوار شدن صندلی عقب ...وراه افتادند نفس هی با خودش همینجور ریز ریز میخندید

هیونگ:رو اب بخندی ...زهرمار ...چته؟؟؟

نفس:قیافه دختره واقعا دیدنی بود ...چقدر کم اورده بود ..بیچاره نمیدونست چی بگه

هیونگ:تا اون باشه از این غلطای اضافی نکنه

نفس:ولی یه چیزی مشکوکه ..قضیه یه جورایی بوداره

هیونگ:اوه اوه کاراگاه گجت نبودی که شدی ....خوب بگو ببینم گجت جون کجاش بو داره ....ای وای فهمیدم

نفس:چی .؟؟؟

هیونگ:غذا سوخته ....بو از اونجا میاد

نفس:من چندمین نفریم که بهت گفتم خیلی خنکی ؟؟؟؟یه بار یخ نزنی///

هیونگ:  تو نگران خودت باش ...حالا چی مشکوکه؟؟؟

نفس:نمیدونستم انقدر دوستم داری که اونجوری ازم طرفداری میکنمی.....

هیونگ:میدونی الان دارم به چی فکر مبکنم؟؟

نفس:این که چقدر دوستم داری؟؟؟

هیونگ :نه دارم به این فکر میکنم که تا الان خبرا تو اینترنت پخش شده یا نه...

نفس:چه ربطی داشت؟؟؟منظورتو نمیفهمم .... داری بحثو عوض میکنی؟؟؟

هیونگ:بعد از این خبر به نظرت واسم چه لقبی میذارن؟؟؟مرد فداکار کره.؟؟؟...نه .....فرشته الهی ؟؟؟؟نه نه زیادی معنوی میشه....بیبی بشر دوست..(نکته:لقب هیونگ بیبی یا همون بچه است). خودشه ...همین عالیه...

نفس ناخودگاه دلش گرفت دلش میخواست همونجا بزنه زیر گریه امانمیتونست ....

نفس:پس ؟؟یعنی همه ی اون کارا را به خاطر شهرت بیشتر و لقب واسه خودت کردی؟؟؟؟؟

هیونگ:چه دلیل دیگه ای میتونه داشته باشه؟؟؟دقت کردم ...همه داشتن ازمون فیلم میگرفتن

نفس:خیلی مذخرفی ...منو بگو فکر کردم مرد شدی

هیونگ:مگه قبلا زن بودم؟؟؟

نفس:معلومه خیلی دلت خوشه که همه چی را به شوخی میگیری

هیونگ :چرا خوش نباشه ؟؟؟خونه دارم .....ماشین دارم......زندگی دارم ...دیگه چی دارم؟؟؟

نفس:یه مغز پوک دارم...بگو....اخلاق گند دارم.....بازم بگم؟؟

هیونگ:تو که معلومه مغز پوک واخلاق گند داری  ولی من ندارم ....

نفس تا اومد حرف بزنه هیونگ گفت:میدونم الان میخوای بگی اعتماد به نفس کاذبت تو حلقم ....لازم نیست بگی ...خودم میدونم....خوب داشتم مگفتم ....خونه دارم ....ماشین دارم زندگی دارم...

نفس :اینا را که همین الان گفتی

هیونگ:چرا الکی میگی؟؟؟ببین تو هی میخوای شخصیت منو مورد تهاجم قرار بدی و بگی اینا را ندارم....

نفس کلافه سرش رو گذاشت رو پاهاش و هیونگ دوباره شروع کرد

هیونگ:تازه ....خونه دارم ...ماشین دارم .....زندگی دارم

نفس:ای بابا غلط کردم فقط تراخدا تو بس کن

هیونگ خیلی اهسته وزیرلب  طوری که هیچ کی صداشو نمیشنید گفت:از همه مهمتر یه دختره ی فضایی مثل تو دارم

نفس:هوی هوی به من فحش نده من دارم میشنوم

هیونگ :نترس اگه بخوام بهت فحش بدم جلو روت با صدای بلند ورسا میگم

...................................................................................................................  

بقیشو بعد میزارم....اگه نظر ندین دعا میکنم که ....

.

.

.چهار سال تموم مجبور باشین مذخرف ترین وچندش اور ترین و حال بهم زن  ترین ادم جهان را تحمل کنین و اون همش جلوتون رژه بره .....شاید درک نکنین ولی نفرت انگیز ترین کار دنیا ست ...اخه همین بلا سر خود بدبختم اومده           

+ دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:, ساعت 13:6 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

شب قبل از کنسرت تمام اعضا نشسته بودن و داشتن در مورد کنسرت و کارایی که نفس باید بکنه و کارایی که نباید بکنه با نفس حرف میزدن اما کو گوش شنوا؟؟؟نفس هنوزم همون نفس یه دنده و دردسر ساز بود و اصلا به حرف های بچه ها گوش نمیکرد ...کلا در یک عالم دیگه سیر میکرد هر فکری کرد به جز فکر گوش دادن به حرف های بچه ها از ذهنش میگذشت....

بالاخره شب تموم شد و نفس طبق معمول حتی بدون یه ذره اضطراب یا استرس خوابید از اون ور هیونگ و بقیه اعضا با هزار تا دلشوره بالاخره به خواب راضی شدن

صبح روز بعد

نفس با صدای زنگ گوشیش بیدار شد ...بدون این که به شماره نگاه کنه برداشت ...

-الو ؟؟؟؟تا کی میخوابی دختره ی فضایی ؟؟؟؟؟ بلند شو باید بریم واسه کارای کنسرت

نفس:این موقع ؟؟؟کنسرت که نزدیکای شبه

هیونگ:اخه عقل کل تماشاجی ها هم ازظهر اونجان اونوقت تو میخوای شب بری؟؟؟؟

نفس:خیلخوب حالا ..الان بلند میشم ..اصلا واسه چی زنگ زدی؟؟؟ مگه پا نداری؟؟؟همش چند تا پله بینمونه ها...

هیونگ:اوووووووووووووووووه کی میره این همه راهو وقتی که یه چیز به این خوبی به نام تلفن همراه ساخته شده....و بدون اینکه خداحافظی کنه تلفنو قطع کرد

نفس پیش خودش فکر کرد اینهمه خودش بدون خداحفظی تلفنو رو راضیه  قطع کرده حالا یکی پیدا شده که تلفنو رو خود نفس بدون خداحافظی قطع میکنه با این فکر به خودش گفت:عمرا بذارم بزنی رو دست من و تلفنشو برداشت وزنگ زد به هیونگ وبدون این که سلام کنه یا بذاره هیونگ حرفی بزنه سریع گفت:قبلنا یه کلمه به نام خداحافطی تو دیکشنری بود ..مثل این که حذف شده و بعد یه خنده ی مسخره ای کرد وگفت:ای وای ببخشید یادم نبود اون دیکشنری شامل حال ادم ها میشد ..مثل اینکه اشتباه گرفتم و سریع قطع کرد

هیونگ هم با دیدن واکنش اینجوری نفس یه لبخندی به این همه لجاحت و حاظر جوابی نفس زد و پیش خودش مرحبایی به این زبون دراز نفس گفت و قبول کرد که واقعا کم اورده

نفس از تخنش بلند شد و دستی به سر و روش کشید اما هنوزم یخچال خالی بود و چیزی واسه خوردن پیدا نمیشد تصمیم گرفت بره بالا و اونجا یه چیزی بخوره با بی حوصلگی پله ها را رفت بالا و یه تقه ای به در زد و رفت تو و با دیدن همه بچه ها سر میز صبحونه خیلی تعجب کرد اخه این اولین باری بود که همه بچه ها اینقدر زود بیدارشدن با تعجب به بچه ها گفت:چی شده؟؟؟واسه چی اینقدر زود بیدار شدین؟؟

جونگمین با یه حالت مسخره ای مثل بچه مدرسه ای ها انگشت اشارشو گرفت بالا و گفت:خانم اجازه ..ببخشید بهتون نگفتیم زود بیدار میشیم دفعه بعد حتما اجازه میگیریم امر دیگه ای نیست خانوم؟؟؟

یونگی بی توجه به مزه پرونی های جونگمین گفت:با این بی خیالی که من از این میبینم امروز کارمون زاره ...مثلا امروز کنسرت داریم ها میخواستی تا  لنگ ظهر بخوابیم؟؟؟

نفس:اوووووووووو کو حالا تا کنسرت هنوز یه ده دوازه ساعتی وقت داریم....

هیون:تا تو بخوای در ماشینو باز کنی بری بیرون میشه 24 ساعت حالا به نظرت دوازده ساعت خیلیه؟؟؟

هیونگ:ولش کنین بابا تا صبح هم تو گوش این حرف یزنین همون اش و همون کاسه

کیو:حالا چی میخوای؟؟؟

نفس یه لبخندی زد و با چرب زبونی  گفت : هیچی دلم برای اوپاهای خودم تنگ شده بود اومدم ببینمشون 

جونگمین سریع بلند شد وگفت:بچه ها جمع کنین در بریم وقتی این مهربون شده یعنی دنیا داره تموم میشه یعنی ارامش قبل از طوفان

هیونگ :راست میگه احتمالا از سیارشون دستور حمله دادن ...بلند شین بریم بلند شین

یونگ سنگ:مسخره بازی در نیارین بشینین ببینم با این حرف یونگ سنگ جونگمین و هیونگ نشستن سر جاشون و یونگ سنگ رو کرد به نفس و گفت:بگو

نفس:چی بگم؟؟

یونگی :خودتو به اون راه نزن بگو چی میخوای؟؟؟

نفس:شما چه قدر فهمیده این .....

هیونگ:خوب واضحه وقتی یه دختر فضایی زبون دراز بیاد بگه دلم براتون تنگ شده یه چیزی میخواد

نفس:کی باتو بود؟؟در ضمن زبون دراز خودتی

کیو یه صندلی از زیر میز عقب کشید وگفت:بچه ها بسه ...چقد اذیتش میکنین ؟؟بذارین بخوره

نفس:از کجا فهمیدین که صبحانه میخوام؟؟؟

بونگ سنگ:از اونجایی که من دیروز اومدم دیدم یخچالت خالیه

نفس:اهان...........................و بعد اومد نشست روی صندلی ...

هیونگ:اقققق این مربای هویجو بردار از اینجا حالم بهم میخوره

جونگمین:از خداتم باشه ...هویح به این خوشمزگی

هیونگ:کجاش خوشمزه است:؟؟؟مزه سم میده

جونگمین:هر چی باشه بهتر از کرفس که تو دوست داری و بعد رو کرد به نفس وگفت:پشه تو چی میگی؟؟؟کرفس یا هویج ؟؟؟؟

هیونگ و جونگمین همینطور به دهن نفس خیره شده بودن نمیدونستن چرا اینقدر براشون نظر نفس مهم بود هیونگ پیش خودش فکر میکرد اگه کرفسو انتخاب کنه منو بیشتر دوست داره و اگه هویج انتخاب کنه جونگمین را بیشتر دوست داره ...توی ذهنش به این فکر احمقانش خندید ....جونگمین هم خیلی دوست داشت نفس هویج را انتخاب کنه

نفس:اوممممممممممممممممم نمیدونم ...خوب هردوشون خوبن ...........جونگمین و هیونگ کلافه شدند

هیونگ:یعنی چی هردوشون خوبن ؟؟؟

جونگمین:یکی را انتخاب کن دیگه پشه

نفس اعصابش خورد  وگفت:تا وقتی اینجوری صدام کنی کرفس بهتره

جونگمین قیافش رفت تو هم ولی هیونگ یه لبخندی از سر خوشحالی زد تو دل هیونگ جشن به پا بود

جونگمین صداشو مظلوم کرد وگفت:مگه چیه ؟؟؟پشه که بهتر ازدختره ی فضاییه ...خوب هیونگ هم دختره ی فضایی صدات میکنه

تا نفس اومد دهنشو باز کنه کیو گفت:بسه دیگه دیوونش کردین

 نفس از این که کیو ازش طرفداری کرد خوشحال شد و متعجب ....به خودش گفت  این پنج تا چشون شده؟؟؟نه به اون روزی که سایمو با تیر میزدن نه به الان که چقدر مهم شدم واسشون بعد با خودش گفت حتما واسه کنسرت امشبه  تو همین فکر ها بود که کیو یه لیوان اب پرتغال گرفت جلوش :بیا بخورش

نفس باز هم با همون تعجب چند دقیقه پیش لیوانو گرفت اما اینقدر  تعجب کرده بود که حواسش نبود و لیوان از دستش افتاد زمین و صد تیکه شد نفس که تازه فهمیده بود چیکار کرده و منتظر دعوا های گروه بودبلند شد تا جمعش کنه اما با فریاد هیون سر جاش میخکوب شد

هیون:دست نزن زخمی میشی

هیون اینقدر این جمله را بلند گفت که پاهای نفس لرزید یونگ سنگ از جاش بلند شد و یه جارو دسته بلند که باهاش کار کردن نیازی به خم شدن نداشت ویه خاکروبه همون شکلی از گوشه ی اشپزخونه برداشت و اومد کنار نفس و گفت:راست میگه زخمی  میشی...من جمع میکنم و شروع کرد به جارو کردن نفس از تعجب اب دهنشو قورت داد ..هیون که اون تعجب و حالت نفس را دید گفت:واسه تو نگفتم میترسیدم یه چیزیت بشه بابات بیاد یقه ی مارا بگیره و یونگ سنگ پشت سرش گفت:راست میگه زیاد به خودت نگیر

نفس که خیالش راخت شده بود همون لحظه هم دست از لجبازی و زبون درازی برنداشت و گفت:حالا نکه من خیلی دوست دارم شما نگرانم باشین

اما همشون دروغ  میگفتن همه ی اعضا به عنوان یه دوست وهمخونه به نفس علاقه مند شده بودند وبهش عادت کرده بودند اما علاقه هیونگ به نفس وبالعکس یه جور دیگه بود یه جوری که خودشون هم نمیدونستن چشونه

برای دین ادامه داستان برین ادامه مطلب


... ادامـ ه حرفـامـ ...
+ پنج شنبه 16 خرداد 1392برچسب:, ساعت 20:40 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

یونگ سنگ:دقیقا من میخواستم همینو بگم...و رو کرد به راضیه و گفت:شما خیلی با فهمید

راضیه پشت چشمی نازک کرد و موهای کنار صورتشو زد پشت گوشش و با ناز گفت:خیلی ممنون

نفس:ببینم بقیه بیدار نشدن؟؟؟

یونگی:فکر کنم تا الان بیدار شده باشن بریم بالا تابقیه هم این راج کاپور خانوم را بشناسن

راضیه:راج کاپور نه راضیه

یونگی:خوب حالا راجیه خانوم(کره ای تو افباشون ز ندارن وبه جای ز از سیا ج استفاده میکنن)

راضیه:راجیه نه راضیه

یونگی:اهان فهمیدم راسیه خانوم

راضیه یه پاشو کوبید زمین و گفت:راسیه نه راضیه ...راضیه ....راضیه

نفس:بس کنین اه اصلا صداش کنین پارازیت...

راضیه:نفس میکشمت ها

نفس زود تر از یونگ سنگ و راضیه رفت طبقه بالا و کیو را دید که نشسته پای میز تو اشپزخونه و جونگمین هم داره تمام اشپزخونه  را زیر و رو میکنه واسه صبحونه با چشم دنبال هیونگ گشت ولی پیداش نکرد تو این فکرد بود که وقتی بابا ش پول خونه را بهش داده یعنی باید از این خونه بره و این واقعا واسش سخت بود خودش هم نمیدونست چرا اینقدر به هیونگ وابسته شده....

نفس:جونگمین ..هیونگ کجاست؟؟

جونگمین:به به پشه خانوم....دنبال اقاتون میگردی؟؟

نفس:میزنمم میکشمت ها ....تو کلا علاقه شدیدی به مرگ داری که این حرفارا میزنی؟؟؟

حونگمین :راستش قبلا داشتم ....اخه همه بهم میگفتن اضافی...اما با وجود تو اعتماد به نفسم رفت بالا و فهمیدم اضافی تر از منم پیدا میشه واسه همین دیگه مرگو دوست ندارم

نفس:بروبابا ...یه سوال کردم......کیو جونگ تو نمیدونی هیونگ کجاست؟؟

کیو:توالت اتاقش ......داره صورتشو میشوره

نفس:ممنون ....خدارا شکر هنوز ادامای با فرهنگی مثل شما پیدا میشه ...وبعد نگاه طعنه امیزی به جونگی کرد  و گفـت:البته ادام های بی فرهنگ هم باید باشن که ادمای با فرهنگی مثل شما بدرخشن

کیو :اوه اوه جنبه نداری بهت جواب سوالت را بدن... ببین چه فرهنگ فرهنگی به پا کرده

نفس:خاکتو سر بی لیاقتت ...مثلا داشتم ازت تعریف میکردم

کیو:تعریف هات هم مثل خودت چرت و پرتن....

نفس دیگه حرفی نزد و پشتشو کرد به کیو و جونگی و میخواست بره که یه دفعه یاد اون روزی افتاد که رفت هیونگ را بیدار کنه  و اون افتضاح به بار اومد به خاطر این فکر برگشت و گفت:ببینم بیداره که؟؟؟

جونگمین:نه بیدار نیست یه بار فکر نکنی بیداره ها .....

کیو:په نه په صورتشو تو خواب میشوره...

همین لحظه یونگ سنگ و راضیه او مدن تو ....یونگ سنگ همینجور که میومد تو گفت:بچه بیاین میخوام یه نفر باهاتون اشنا کنم...

نفس:ببخشید ها میشه بپرسم چرا شما معرفیش میکنین ؟؟؟مثل اینکه مهمون منه ها ....

راضیه:تو که گفتی من مهمونت نیستم و خودم خود مو دعوت کردم

نفس:هنوزم میگم

یونگ سنگ بی توجه به دعوای راضیه و نفس گفت:این خانوم اسمش راج کاپوره ....دوست صاعقه است...

همه اعضا با شنیدن این اسم شروع کردن به خندیدن...

راضیه:راج کاپور نه راضیه

یونگ سنگ:بله بله راجیه

راضیه:راجیه نه راضیه

یونگ سنگ :باشه بابا راسیه خانوم

راضیه:وای دیوونه شدم ....اه ......بگو ز

یونگ سنگ:ج (کره ای ها ز ندارن و به جای اون از س یا ج استفاده میکنن)

راضیه بلند دادزد :ج نه ز

یونگ سنگ:س

راضیه:  کلافه دستاشو تو موهاش کشید و موهاشو بهم ریخت و داد زد :ز .. ز...ز ...راضیه

نفس داد زد:وایییییییییییی بس کنید ....من که گفتم یا پارازیت صداش کنین یا راج کاپور

و بعدشم عصبانی و کلافه رفت تو اتاق هیونگ ...اما هرچی گشت هیونگ را ندید و تازه یادش اومد کیو گفت داره صورتشو میشوره همینجور از سر بیکاری داشت اتاق را برانداز میکرد که هیونگ در و باز کرد و اومد بیرون ....هیچی تنش نبود به جز یه شلوارک پایین زانوی تنگ و یه حوله رو سرش که داشت باهاش موهاشو خشک میکرد نفس با دیدنش یه جیغ بلندی زد و هیونگ هم که صدای جیغشو شنید روشو کرد به طرف نفس و وقتی نفس را دید شروع کرد به دادزدن ...نفس پشتشو کرد به هیونگ و رو شو کرد به طرف در

هیونگ:تو اینجا چیکار میکنی دختره ی فضایی؟؟؟؟بهت یاد ندادن بدون اجازه وارد اتاق کسی نشی؟؟؟

نفس:اخه من از کجا میدونستم تو اینجوری هستی ...وایسا ببینم اصلا این چه طرز لباس پوشیدنه؟؟؟

هیونگ:ببینم شما وقتی میخوای بخوابی با پالتو میخوابی؟؟؟

نفس:الان که بیداری

هیونگ:مثل اینکه هنوز الان بلند شده بودم و داشتمم صورتمو میشستم

نفس:حالا میشه زود تر لباستو بپوشی میخوام باهات حرف بزنم

هیونگ هم حرفی نزد ورفت سمت کمد لباسیش و داشت لباساشو زیر و رو میکرد نفس که هنوز روش به طرف در بود خسته شد و گفت:میشه زود تر یکی بپوشی

هیونگ:فکر کردی الکیه؟؟؟یه ذره دندون رو جیگر بذار

و بالاخره انتخاب کرد و داشت لباسشومیپوششید که به نفس گفت:هوی هوی ....زیر چشمی نگاه نکن ...هیز

نفس:اخه یه موجود لاغر مردنی مثل تو دیدن داره؟؟

هیونگ:به من میگی لاغر مردنی؟؟نمیدونستی نصف دخترای کره ارزوشونه که بدن منوببینن 

نفس:به من چه؟؟مهم اینه که من نمیخوام ببینم

هیونگ:چون تو ادم نیستی....

نفس:پوشیدی؟؟

هیونگ :نمیدونم ...باید فکر کنم ....به نظر تو پوشیدم؟؟؟

نفس:خیلی مذخرفی و از اونجای که فهمیده بود هیونگ پوشیده و داره اذیتش میکنه برگشت اما با دیدن هیونگ با نیم تنه لخت جا  خورد و خیلی تعجب کرد .... و سریع دوباره روشو کرد به طرف در و گفت:یه اهمی ....اوهومی ...مثل این که خیلی دلت میخواد من بدنتو ببینم؟؟

دوستان عزیز بقیش  داخل ادامه مطلب


... ادامـ ه حرفـامـ ...
+ سه شنبه 14 خرداد 1392برچسب:, ساعت 11:56 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

قسمت بیست ودوم

بالاخره موزیک ویدیو هم ظبت شد و بچه ها رفتن خونه و نفس و هیونگ هم رفتن خونه..... رفتار هیون با هیونگ مثل قبل بود اما بقیه اعضا دیگه با هیونگ عادی رفتار میکردن گاهی اوقات خود هیونم تو این می موند که واسه چی یه چند وقتیه با هیونگ این جوری میکنه و پاچشو میگیره....اما...مگه این غرور مذخرف بی جا میذاره ادم زندگیشو بکنه ظبت موزیک ویدیو خیلی طول کشیدو وقتی بچه ها رسیدن خونه تقریبا ساعت یک نصف شب بود ....

نفس و بچه ها داخل خونه شدند نفس راهشو کج کرد که بره تو خونه و بچه ها هم برن بالا که یه دفعه هیونگ با یه صدای ارومی به نفس گفت ....خداحافط ..شب بخیر .....این حرف هیونگ نفسو سرجاش میخکوب  کرد باورش نمیشد هیونگ بهش گفته شب بخیر...........هیونگ اصلا تا حالا با نفس اینجوری حرف نزده بود فقط وقتی بهش نیاز داشت یا مجبور بود باهاش حرف میزد اونم خیلی سرد اما لحن امشبش کاملا فرق کرده بود نفس با بهت و تعجب هیونگو صدا زد ....

هیونگ:ها ؟؟؟چیه؟؟؟

نفس:هیچی میخواستم مطمعن شم خودتی

هیونگ:باز زده به سرت ؟؟؟؟؟

نفس:اره ...فکر کنم ...ببینم تو گفتی شب بخیر؟؟؟؟

هیونگ: په نه په عمم گفت

نفس:حدس میزدم...

هیونگ:خدا شفات بده....خودم بودم بابا

نفس با یه ذوقی دستاش.و جلوی صورتش بهم گره زد و گفت:واقعا؟؟؟؟

هیونگ:غلط کردم

نفس:چی؟؟؟؟

هیونگ: غلط کردم.... خوبی به تونیومده پررو میشی

نفس قیافش باز رفت تو هم  همون لحطه صدای بسته شدن در طبقه بالا اومد

هیونگ:اوه اوه من رفتم الان راهم نمیدن و شروع کرد به دویدن و پله ها را دوتا یکی کرد

بعد از رفتن هیونگ نفس دستشو گذاشت روی قلبش و اهی کشید و گفت:ای کاش همیشه همینجور بد اخلاق باشی و هیچ وقت روی خوب بهم نشون ندی چون میترسم اوضاع  برام از این سخت تر بشه و رفت توی خونه

صبح روز بعد

نفس با صدای تلفش بلند شد چشماشو ریز کرد و وقتی شماره را چند بار نگاه کرد متوجه شد راضیه است... اخماش رفت تو هم برداشت و گفت:دختر مگه تو خواب نداری این موقع صبح؟؟؟؟

راضیه:جدیدا به ساعت یازده میگن صبح؟؟؟؟

نفس:یازده ؟؟؟یعنی من این قدر خوابیدم؟؟؟

راضیه:از من میپرسی چقدر خوابیدی؟؟؟

نفس:خوب؟؟؟

راضیه:به جمالت که نداری....

نفس:امرتون؟؟؟

راضیه:دیوونه ی احمق.....اصلا معلوم هست اینجا چه خبره ؟؟؟یک ماه نیست اومدی کره ولی عکست روهمه مجله ها وشبکه ها هست ....دیروزم که با کیم هیونگ جون بودی..و بعدشم که یه چیزایی در مورد اهنگ و موزیک ویدیو بلغور میکردین....و منو ول کردی رفتی....میشه توضیح بدی؟؟؟

نفس:خوب خودت که دیدی تو مجله ها چی نوشته ...قضیه همونه..

راضیه:نمیخوای باور کنم با کسی که فقط تو روباهات بوده دوست شدی"؟؟؟؟

نفس:خوب باور نکن

راضیه:اصلا الان کجایی؟؟؟

نفس:خونه

راضیه : ادرس بده

نفس هم ادرسو بهش دا و بازم بدون خداحافظی قطع کرد

از اون ور راضیه خیلی حرصش گرفته بود و با خودش میگفت:دختره ی دیوونه ....انگار اگه خداحفظی کنه چیزی ازش کم میشه وبعد گوشی را محکم پرت کرد رو تخت

...............................................................................................................

نفس از رو تخت بلند شد و دستی به موهاش کشید و به ساعت نگاه کرد راضیه راست میگفت ساعت یازده ست ...نفس با خودش فکر کرد خیلی خوابیده......رفت توالت و صورتشو شست و اومد بیرون لباسشو عوض کرد و رفت تواشپزخونه تا یه چیزی پیدا کنه واسه خوردن اما دریغ از حتی یه تیکه نون ....وقتی نفس اومد طبقه پایین اینجا پر از غذا بود اما الان دیگه همشون تموم شده بودن تو همین فکرا بود که گوشی زنگ خورد برداشت راضیه بود

نفس:میشنوم

راضیه:نه سلام بلدی نه خداحافظی؟؟؟؟

نفس:سلام.!!!!!!!..کارت همین بود ؟؟؟وبعد گوشی را قطع کرد با خودش فکر کرد اگه علاقه ای بین اون و راضیه باشه علاقه به همبن حرص داداناشه...منتظر بود که راضیه دوباره زنگ بزنه اما به جاش صدای زنگ ایفون اومد .....رفت و با دیدن راضیه لبخندی زد و با خودش زیر لب گفت:رو در رو حرصش دادن بیش تر حال میده و در و واسش باز کرد و در ورودی خونه هم باز کرد و خودش دم در وایستاد راضیه داشت میومد داخل که نفس با دیدنش گفت:به به سلام خانوم پارازیت

(این لقبی بود که نفس از دوران مدرسه واسه راضیه گذاشته بودش و اینجوری صداش میکرد)

راضیه سریع دوید و نفسو بغل کرد و گفت:وای چند ساله همو ندیدیم....از دبیرستان.....دیروزم که تو گذاشتی رفتی....راستشو بگم ....دلم برات خیلی  تنگ شده بود  ....

نفس صداشو مسخره کرد و گفت:اینجا هندوستان است

راضیه با دست زد به شونش و هلش داد عقب و گفت:چه ربطی داشت دیوونه؟؟؟

نفس:اخه این کارایی که تومیکنی کپی فبلم هندیه...چه خبرته ؟؟؟فیلم هندی که بازی نمیکنی؟؟؟؟

راضیه:بی احساس....منو بگو به کی ابراز دلتنگی میکنم

نفس:خوب باشه منم یکم برام سخت بود که نمیبینمت

راضیه:جدی میگی؟؟؟

نفس:اره ..جدی میگم ...نمیدونی چقدر سخت بود واسم صبحا از خواب بلند شم و نبینمت و متاسفانه نتونم اذیتت کنم و حرصتو در بیارم اصلا زندگی من با حرص دادن تو جریان داشت

راضیه :خبلی مذخرفی.

نفس:نه به اندازه تو

نفس همیشه میتونست راضیه را حرص بده اما راضیه هیچ وقت نمیتونست اینکارو بکنه کلا نفس ادمی نبود که سریع کم بیاره و حرص بخوره وقتی چیزای بهش میگفتن که عصبی میشد متقابلا همون عصبانیتی که بهش وارد شده بود را به طرف مقابل با حرفاش وارد میکرد و هیچ وقت حرص نمیخورد..

راضیه:نمیخوای دعوتم کنی بیام تو  ؟؟؟؟

نفس :نه

راضیه همینجور با خشم بهش خیره شده  

نفس:خوب به من چه من که دعوتت نکردم ....خودت خودتو دعوت کردی...حالاهم خودت خودت را دعوت کن

راضیه:باشه اگه تو دعوتم نکردی پس من رفتم...

نفس:خوش اومدی....به سلامت....نفس میدونست راضیه نمیره و برمیگرده همینجور داشت پیش خودش میشمرد و میگفت الان برمیگرده که یهو راضیه کیف دستیشو محکم پرت کرد طرف نفس و خورد بهش..

نفس همینظور که دستشو گذاشته بود پشت سرش وسرشو میمالید گفت:چته؟؟؟هار شدی؟؟؟

راضیه اومد تو و نشست رو مبل و گفت:خجالت نمیکشی من مثلا مهمونتم

نفس هم طبق معمول کم نیورد و رفت یکی زد به پای راضیه و گفت:اخه کجای جهان مهمونی وجود داره که خودش خودشو دعوت کنه و تازه صاحب خونه را هم بزنه؟؟؟؟

راضیه:این خونه مال خودته؟؟؟

نفس:بحثو عوض نکن

راضیه:سوال کردم...

نفس:نه

راضیه :پس اجاره کردی ؟؟

نفس :نه

راضیه:خوب از کجا اوردیش؟؟

از اون ور یونگ سنگ که صبح زود بلند شده بود و میخواست بره اون کفش اسپرت زنونه را بخره داشت از پله ها میومد پایین که دید در بازه و صدای جرو بحث نفس با یه دختر دیگه هم هست اولش

خواست بی تفاوت رد شه بره اما کفشای دم در توجهشو جلب کرد رفت نزدیکه ...دقیقا همون کفشایی بودند که تو مغازه دیده بود یه چند دقیقه ای فقط کفشارا نگاه میکرد یونگ سنگ کفش زیاد داشت و هرروز یکی میپوشید اما این به دلش نشسته بود و به خاطر مخالفت بچه ها که میگفتند زنونه است نمیتونست بخرش امروز تصمیم قطعی گرفته بود که بره بخرش تو همین فکرا بود که دید صدای دعوا دیگه نمیاد از سر کنجکاوی رفت داخل و همینجور که میرفت سرش پایین بود و مگفت:مثل این که جنگ جهانی سوم تموم شده...و سرشو بلند کرد و گفت:کجایی صاعقه ؟؟؟و با چشم دنبال نفس میگشت که دختری با اندام معمولی و موهای بلند توجهشو جلب کرد...راضیه هم با دیدن یونگ سنگ از جاش بلند شد و روبه نفس کرد و گفت:نمیخوای بگی که اینم هئو یونگ سنگه؟؟؟

نفس:اتفاقا میخواستم الان همینو بگم...راستی خونه مال ایناست

راضیه باز دهنش وا موند و همونجور هنگ بود دوباره اروم نشست رو مبل ...

نفس:اگه قرار باشه هرقت یکی از اینا را میبینی اینجوری بشی که ما باید یه تیمارستان باز کنیم واسه تو....

یونگ سنگ به راضیه اشاره کرد و گفت:نمیخوای معرفی کنی....؟؟؟؟؟

نفس:چرا...ولی بقیه کجان ؟؟؟میخوام وقتی همه باشن معرفیش کنم اخه اگه بخوام دونه به دونه معرفیشون کنم این ده بیسنت بار غش میکنه .....

یونگ:مسخره بازی در نیار ...این کیه؟؟؟؟

نفس:خوب باشه معرفی میکنم این دشمن خونی منه اسمش راضیه است  یه ذره دیوونه البته یه ذره نه بیش تر از یه ذره یعنی خیلی بیش تر از یه ذره کلا به تیمارستان نیاز داره شباهت عجیبی به مار داره البته یه فرقی باهاش داره مار سال به سال پوست میندازه این ثانیه به ثانیه ......اومممم دیگه....اها خیلی لوسه....خیلی فیلم هندیه....دیگه چی بگم؟؟؟اها یه چیز دیگه اعتماد به نفسش سر به فلک کشیده..کلا دچار بیماری اعتماد به نفس کاذبه... فکر میکنه خوشگله...اما بی خبر از اون چشم های تخم مرغیش و دماغ پنجش....  و به خاطر همین مثل تو دقیقه به دقیقه دنبال اینه است بازم بگم؟؟؟

یه دفعه راضیه داد زد :بسه دیگه ......یه دفعه میگفتی غولم

نفس:وای خاک به سرم این چه حرفیه میزنی نگووووو غول بدش میاد....

یونگ سنگ:اسمش چیه؟؟را چی چی؟؟(کره ای ها تو الفباشون حرف ز ندارن )

نفس:ای وای یادم نبود شما ز ندارین.....راحت باشین شما راجی صداش کنین

یونگ سنگ:یه دفعه بگو راج کاپور

نفس:اینجوری هم صداش کنین عیب نداره.....یه دفعه راضیه با عصبانیت بلند شد و یه پاکت از تو کیفش در اورد و گذاشت رو میز و گفت:اومدم ابینا بهت بدم بابات  داد توش دوتا عابر بانکه که بابات گفت یکیشون توش پول اندازه ی خرید یه خونه است و اون یکی  هم هر ماه واست توش پول میریزه برا خرجت همچنین گفت اگه کاری یا مشکلی داشتی به شماره داخل پاکت زنگ بزن شماره قبلیش عوض شده....

در ضمن واسه دیدن تو نیومدم برا دادن این امانتی ها بهت اومدم وداشت میرفتم که نفس احساسکرد باهاش بد رفتارکرده و گفت:به به میبینم پارازیت خانوم قهر کرده کجا با این عجله ؟؟؟تشریف داشتین فعلا.....

پشت سر اون یونگ سنگ گفت:راست میگه صبر کنین با این حرف یونگی هم نفس و هم راضیه تعجب کردن.....و راضیه سرجاش وایستاد

یونگی با من من گفت:میخوام در مورد کفشاتون باهاتون حرف بزنم

راضیه:کفشام؟؟؟؟حالتون خوبه؟؟؟؟؟

یونگی:اخه من الان داشتم میرفتم یکی مثل اینا بخرم که اخریش بود از کجا خریدین؟؟؟

راضیه:از یه فروشگاه بزرگ هیمنجا. البته خیلی گرون بودن

یونگی با کف دست زد تو پیشونیش و گفت:ای وای همون بود

نفس:تو هنوز دست از سر اون کفشا بر نداشتی؟؟؟راضیه کفش پاشنه بلند هم میپوشه اونارا هم میخوای؟؟بگو...خجالت نکش.....

راضیه:چه ربطی داره کفش اسپرت زنونه یا مردونه نداره....

یونگ سنگ:دقیقا من میخواستم همینو بگم...و رو کرد به راضیه و گفت:شما خیلی با فهمید

,

ساعت 11:23 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

قسمت بیست و یکم

محل ظبت موزیک ویدیو :

نفس و هیونگ تو ماشین نشسته بودن و هیونگ خواست دستگیره ماشینو بگیره و در و باز کنه و پیاده شه که نفس دستشو گرفت و گفت:خوب حالا من اونجا باید چکار کنم؟؟؟

هیونگ:اینم بلد نیستی....؟؟؟؟

نفس اخمی کرد و گفت:نه متاسفانه من وقت اضافی نداشتم که صرف یاد گرفتن کارهای بیهوده ای مثل این کنم.....

هیونگ از روی عصبانیت نفسشو داد بیرون و گفت:میشه بدونم وقتتون را صرف چه کارهایی میکردین؟؟؟

نفس خواست بگه درس میخوندم که حرفشو خورد چون میدونست هیچ وقت درس حسابی نخونده که بخواد الان بگه درس میخوندم.....وتصمیم گرفت واقعیت را بگه....

نفس:از اون جایی که من بسیار تا بسیار نفهم بودم پیگیر خبرا و موزیک ویدیو های جنابعالی بودم....و تنها چیزی که یادگرفتم وب گردی و دانلود کردن و خلاصه هرچیزی که تو اینترنت مربوط به شما باشه بوده...

هیونگ یه لحظه احساس گناه کرد با خودش گفت این دختر تمام زندگیشو به پای من ریخته و ازا.ون سر دنیا پاشده اومده این سر دنیا به خاطر من اونوقت من اینجوری باهاش رفتار میکنم یه لحطه از خودش خجالت کشید که همچین ادم پستیه...اما سعی کرد با شوخی بحثو عوض کنه و گفت:اون که حتی یک درصد هم شکی توش نیست.....

نفس:تو چی شکی نیست؟؟؟

هیونگ:در نفهمی تو حتی یک درصد....حتی یک صدم درصد هم شکی نیست...

نفس:منو بگو با چه دیوونه ای حرف میزنم.....اصلا ارزش نداری..

هیونگ یه لحطه ناخود اگاه سرشو انداخت پایین و این سوالو به زبون اورد:پشیمونی؟؟؟

نفس:واسه چی؟؟

هیونگ:از این کارایی که واسه من کردی پشیمونی؟؟؟

نفس خواست با تمام وجود داد بزنه:نهههههههههه ولی این کارا نکرد چون با خودش فکرد اگه این کاررا کنه که هیونگ مال اون نمیشه ....پس سعی کرد تا دیگه دست از شکستن غرورش برداره با اینکه نمیخواست این حرف رو بزنه ولی برخلاف میلش گفت:تو اگه جای من بودی پشیمون نمیشدی؟؟

هیونگ که جوابشو گرفته بود بحثو عوض کرد و گفت:نه من ازخدامم بود که کنار یه همچین ادم مهمی نشسته باشم....

نفس هم خواست جواب شوخیشو با شوخی بده و بحث عوض بشه و گفت:اعتماد به نفس کاذبت تو حلقم...

هیونگ:این چه طرز حرف زدنه؟؟؟اینو تو فضا بهت یاد دادن؟؟؟ و درو باز کرد و پیاده شد نفس هم پیاده شد و از هیونگ پرسید:نگفتی من اونجا چیکار کنم؟؟؟

هیونگ:همون کاری که بقیه دخترا تو موزیک ویدیو ها میکنن...

نفس:خوب ...حالا دخترا چیکار میکنن؟؟؟؟

هیونگ :دور من میگردن برام اسفند دود میکنن....

نفس:شوخی نمیکنم مسخره ....لو میریم ها...

هیونگ یه قیافه ی جدی گرفت و گفت:من شوخی نکردم

نفس از لحن جدی هیونگ ترسید و گفت:یعنی میگی من دور تو بچرخم و.....برقصم؟؟

هیونگ:په نه په تو اونجا هیچ کاره ای ما واسه خوشگلی میبریمت.....نکنه میخوای من دورت بگردم؟؟؟

نفس:اره

هیونگ:خجالتم نمیکشه...بچه پررو

نفس:این که یه پسر دور یه دختر بگرده منطقی تره یا یه دختر دور یه پسر بگرده؟؟؟

هیونگ:معلومه گزینه دو

نفس:ولی من مطمعنم گزینه اول میشه

هیونگ:اگه نشد چی؟؟؟

نفس:هر چی تو بگی...

هیونگ:یعنی اگه من بردم حاطری کلاغ پر بری؟؟؟

نفس:چی ؟؟؟؟کلاغ پر؟؟؟؟خجالت نمیکشی به به دختر میگی کلاغ پر برو؟؟؟اصلا دلت میاد من لاغر کلاغ پر برم؟؟؟

هیونگ:نگاه کن چجوری خودشو به موش مردگی میزنه....تو اندازه ما پنج تا که هیچ  پنج برابر ما غذا میخوری...اونوقت به خودت میگی لاغر؟؟؟

نفس:خوب این سخته یه چیز دیگه...

هیونگ:من که چیزی به جز این به ذهنم نمیرسه ...تو یه چیزی بگو...

نفس:اگه باختی حاظری ظرف های یه روز خونه را بشوری...؟؟؟؟؟

هیونگ دستشو به نشونه موافقت اورد جلو و گفت:قبوله ....

نفس هم یاهاش دست داد و گفت:از همین الان باختی

هیونگ:زهی خیال باطل 

همون لحطه یه دختر خوش اندام با صورتی خوشگل و قدم های انتیک داشت می اومد طرف نفس و هیونگ هیونگ دستشو زد به پهلوی نفس و گفت:الان معلوم میشه کی ظرفا را میشوره...

اون خانوم اومد جلو و دستشو گرفت جلوی نفس و گفت:سلام من لی سوزان هستم طراح رقص و لباس گروه دابل اس ....نفس هم بهش دست داد و گفت :منم نف....خواست ادامه بده که هیونگ پاشو زد به پاش و نفس متوجه شد که میخواست چه سوتی بزرگی بده حرفشو تصحیح کرد و گفت :منم هیورین هستم و دوست....که سوزان حرفشو قطع کرد و گفت:بله میدونم ....دوست دختر هیونگ جونی....نفس هم یه لبخندی زد سوزان گفت:زود برین اتاق پرو که خبلب دیر کردین هم مدیر کیم(مدیر برنامه دابل اس) و هم هیون جونگ خیلی عصبانین....هیونگ:چشم الان میریم فقط نونا(خواهر بزرگتر..به صورتی همون ابجی خودمون)میشه درمورد رقص موزیک ویدیو یه توضیحی بدی هردوتاشون خیره شدن به دهن سوزان هردوشون خیلی کنجکاو بودن...

سوزان:خوب به خاطر کم تجربگی هیورین و سفارش هیون جونگ که گفته بود رقص هیورین را سبک طراحی کنم  هیورین متحرک نیست فقط باید وایسته و هرجا که میره تو بری کنارشو بقیه اعضا هم دروش میرقصن...رقصش قشنگه نه؟؟؟

نفس نمیدونست چرا اما نزدیک بود از خوشحالی پر در بیاره دلش میخواست بره هیون را بغل کنه ...با خودش گفت بالخره این پسره ی غد سنگ دل یه جا بدرد خورد از اون ور قیافه ی هیونگ واقعا دیدنی بود فکراین که با این شلختگی بقیه اعضا چقدر باید ظرف بشوره دیوونش میکرد.....نفس یه لبخند پیروزمندانه ای زد و به جاش هیونگ لب و لوچه اش اویزوون شد

سوزان که قیافه ی هیونگ را دید با تعجب گفت:چی شد؟؟؟خوشتون نیومد؟؟؟

نفس یه خنده ای کرد وگفت:نه اتفاقا خیلی هم خوشمون اومد..ما دیگه داریم میریم و دست هیونگ را گرفت وبرد و در حالی که میرفت اهسته به هیونگ گفت :دیدی گفتم؟؟؟؟حالا چه میکنی با اون همه ظرف؟؟؟
هیونگ:خفه شو

نفس :اشکال نداره درکت میکنم خودتو خالی کن

هیونگ:خفه میشی یا خفت کنم؟؟؟

نفس که دید هیونگ عصبانیه سکوت کرد و با هیونگ وارد اتاق گریم شد و تا وارد شد دید بقیه اعضا اماده شدن ولباساشونو پوشید ....و فقط نفس و هیونگ موندن هیون با دیدنشون پوز خندی زد و طوری که بقیه نشنون گفت:چه عجب افتخار دادن....

یونگ سنگ با دیدن اون دوتا گفت:به به بالاخره مرغ عشقا تشریف فرما شدن........کجا بودین تا حالا؟؟؟

جونگمین:چیکارشون داری ؟؟؟؟حتما سر عشق بازیشون بودن...

هیونگ:دلت میخواد بمیری؟؟؟

کیو:تراخدا دوباره شروع نکنین به جای اینکارا اماده شین با این حرف کیو بچه ها بلند شدن و رفتن و هیونگ هم شروع کرد به عوض کردن لباساش و یک دختر با عشوه اومد و شروع کرد به گریم کردن هیونگ و دختری هم مشغول ارایش نفس شد بعد از مدتی هردوشون اماده شدن و رفتن پیش بقیه  که یه اقای نسبتا میانسال که نفس تازه فهمیده بود فامیلش کیم هست و مدیر برنامه ی دابل اس شروع کرد به حرف زدن

اقای کیم:سلام بچه ها .....این دفعه کاراتون با گندی که هیونگ زده خیلی سخت تر شده و بعد رو کرد به هیونگ وگفت:اصلا تو چرا بدون هماهنگی همچین غلطی کردی؟؟؟؟

هیونگ:ای بابا خودت که داری میگی غلط کردم....وبعد اقای کیم رو کرد به هیون و گفت:شنیدم حقوق سه ماهت کسر شده ....واسه چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟هیون یه نگاهی به هیونگ و نفس کرد و گفت:با تشکر از زحمات بعضیا.....اقای کیم که انگار تازه نفسو را دیدیه بود دستشو جلوی نفس گرفت و گفت:سلام من مدیر برنامه ی گروهم شما باید هیورین باشید درسته

نفس:بله ..از اشناییتون خوشبختم و بعد اقای کیم رو کرد به هیون و گفت:اخه قضیه اینا چه ربطی به تو داره...؟؟؟؟

هیون:یکی نیست اینا به مدیر کمپانی بگه.....ولش کن من دیگه عادت کردم به اینکه تاوان بچه بازیای بچه های اطرافما بدم با این حرفش هیونگ خیلی عصبانی شد و با یه لحن تندی گفت:راست میگه ما هم دیگه عادت کردیم به رئیس بازی و غد بازی بعضیا....

هیون:چی گفتی؟؟؟؟

اما با صدای اقای کیم هردوشون دیگه بس کردن اقای کیم داد زد :بس کنید دیگه .....چرا افتادین به جون هم؟؟؟من دوروز نبودم ببین چه بلاهایی سر گروه اومده....خوب اینارا ول کنین داشتم میگفتم به خاطر گندی که هیونگ زد اوضاع یکم سخت میشه باید هفته ی دیگه توی یه فستیوال که برگزار میشه اجرای زنده همین اهنگ را داشته باشین بعد به دفتری که دستش بود نگاهی کرد و ورقش زد و گفت:هفته ی بعدش هم میتینگ دارین بعد از اونم که هفته ی اخر ماهه که طبق معمول شماها میرین خونه خودتون وپیش خانوادتون  اما هفته ی بعد از اون اگه بخواین میتونم یه سفر براتون جور کنم برای جزیره جیجو ...اخه سه هفته پشت سر هم کار دارین وبیکار نیستین احساس میکنم براتون سخت باشه و به این سفر نیاز دارین

با این حرف اقای کیم جونگمین با اشتیاق اومد جلو گفت:اره اره .....میخوایم بریم لطفا جورش کن

هیون  گفت:چی چی رو جورش کن؟؟؟من نمیام.....

یونگی:اخه چرا ؟؟؟خوبه که

کیو:بعد از این همه کار حال میده....

هیونگ:منم موافقم

اقای کیم:نمیشه که نصفتون بیاد نصفتون نیاد هر کی موافقه دستش بالا

همه ی اعضا به جز هیون(طبق معمول)دستشون را گرفتن بالا

اقای کیم:چهار به یک...پس جورش میکنم....هیون جونگ تو هم حق نداری حرف بزنی باید بیای وبدون این که منتظر جواب هیون باشه رفت....هیون هم با این کار اقای کیم اخماش رفت تو هم

 

بچه ها فقط یک بار رقص موزیم ویدیو را تمرین کردن و خوب یادش گرفتن چون اسون بود

لباس نفس با بقیه اعضا دابل اس ست بود همشون رنگ لباساشون سبز بود بعد از چند دقیقه سوزان اومد و گفت:اخر موزیک ویدیو هیونگ جون و هیورین روبه روی هم قرار میگیرین و هیونگ سرشو میذاره روشونه هیونگ جون وهیورین هم همینطور و موزیک ویدیو با این جلوه تموم میشه وبعد دستاش و طوری که بخواد به اونا بفهمونه شروع کرد به تکون دادن و گفت:لطفا سعی کنید که یکم احساساتی تر رفتار کنین ...میدونین که منظورم چیه؟؟.بعد رفت با رفتن سوزان هیونگ گفت:اقققق احساسی دیگه کیلویی چنده؟؟؟حالم بهم خورد

نفس:نه که من خیلی خوشم میاد...اما داشت دروغ میگفت..هیونگ هم همینطور هردوشون دچار یه حس خاص بهم شده بودن اما نمیدونستند معنی این حس چیه و هردوشون سر درگم بودند.....

 بالاخره موزیک ویدیوظبت شد ......

+ دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:, ساعت 17:45 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

قسمت بیستم

نفس هنوز نیومده سریع شروع کرد به بحث و جدل با راضیه کلا این دوتا هیچ وقت باهم جور نبودن اگه راضیه میگفت مرغ دوتا پاداره نفس میگفت نخیر یکی داره......خوب راضیه هم ادم خیلی نرمالی نبود هیچ وقت یه حرف نمیزد هر ثانیه حرفشو عوض میکرد و هر دقیقه یه چهره داشت و عین مار پوست مینداخت و برای نفس سخت بود که همه ی اون چهره هارا به یاد نگهداره به همین خاطر بود که یه مشکلاتی بینشون بود گاهی اوقات نفس با خودش فکر میکرد چه جوری یه ادمی مثل راضیه را تحمل میکنه و اخر هم به هیچ نتیجه ای نمیرسید خلاصه بگم داشتن با هم دعوا میکردن که هیونگ اومد جلو و بدون در نظر گرفتن راضیه رو کرد به نفس و گفت:زودباش باید واسه ظبت موزیک ویدیو بریم کمپانی...

نفس:اه موزیک ویدیو دیگه چه صیغه ایه؟؟؟مگه من چه گناهی کردم که هر دقیقه باید بیام همراه تو؟؟؟

هیونگ:مثل این که یادت رفته این گند را خودت بالا اوردی خودتم باید جمعش کنی!!!!مثل این که یادت رفنه جلوی اون همه خبرنگار چه جوری بل بل زبونی میکردی ها؟؟؟بعدشم  دهنشو کج کرد و شروع کرد به مثلا در اوردن ادای نفس:اوپا من و تو خیلی همدیگه را دوست داریم نه؟؟؟

نفس:تقصیر از منه که خواستم تو را نجات بدم ...اصلا بیا بریم به همه بگم قضیه دروغ بوده

هیونگ:الان که دیگه کا از کاز گدشته فسفرای مغزت به این نتیجه رسیدن؟؟؟

راضیه که از اون موقع با بهت و تعجب به اونا نگاه میکرد اومد جلو و گفت:خیلی ببخشید ها بازم ببخشید ولی حتی یه درصد احتمال نمیدین من بدبخت اینجا ادمم و چند ساعته اینجا الافم؟؟؟بعد رو کرد به هیونگ و گفت:وای خدای من شما چقد شبیه کیم هیونگ جون خواننده معروفید...

هیونگ پوزخندی زد و گفت:ببخشید ها ولی خودمم

راضیه دهنش یه متر باز شد و گفت:ها؟؟؟

هیونگ:من کیم هیونگ جون هستم خواننده معروف.میخوای واست شناسنامه بیارم ؟؟

راضیه:مطمعنی خودتی؟؟

هیونگ:نه بابا کپی برابر اصلم.

راضیه  چشماش گرد شده بود و دهنش یه متر باز بود یه دفعه نفس گفت:افتادن 

راضیه با بهت و تعجب:چی؟؟

نفس:چشمات دارن میفتن مواظبشون باش

راضیه هنوز هم دهنش باز بود و هی چشماشو بهم میمالید که شاید خواب باشه چند بار که این کارو تکرار کرد و وقتی فهمید واقعیت داره سریع دوربینشو برداشت مثل همین قحطی زده ها شروع کرد به عکس گرفتن از هیونگ فلاش دوربین چشای هیونگ را خیلی اذیت میکرد راضیه هم هی از این ور میپرید اون ور و عکس میگرفت همینطور هیونگ که دستش رو چشماش بود گفت:چته دیوونه؟؟و رو کرد به نفس گفت :زود این دوست دیوونت را جمع کن الان همه میشاسنمون ابرومون میره....نفس هم سریع رفت دست راضیه را گرفت بردش راضیه همینجور خم شده بود طرف هیونگ و هی عکس میگرفت و به نفس گفت:اه چته ؟؟خوب بذار عکسمو بگیرمو الان مرغ از قفس میپره ها .....نفس یکی زد به بازوش و و گفت:مگه من برات توضیح ندادم؟؟؟ای بابا بیا بریم الان ابرومون میره ...هیونگ هم عینک دودیشو زد و دستشو به صورت سایبونی گرفت رو سرش تا شناخته نشه و چند قدم دورتر از اون دوتا داشت میرفت..بالاخره رسیدن به ماشین و سوار شدن هیونگ و نفس جلو سوار شدن و راضیه با اینکه هنوز خیلی تعجب کرده بود و نمیدونست داره سوار چه ماشینی و خونه چه کسی میره سوار شد عقب ....هیونگ وقتی سوار شد سرشو به محافظ صندلی تکیه داد و گفت:خودت کم بودی یه نفر دیگه هم از سیارتون اوردی دختره ی فضایی؟؟

نفس:منظورت چیه ؟؟؟نترس نمیاد پیش تو...خودش خونه داره ...منم به محض این که کارتمو ازش بگیرم از پیشت میرم...گفتن این کلمات برای نفس واقعا سخت بود اما نمیدونست چطور میتونه این قدر سرد و محکم به زبون بیارشون به خودش میگفت شاید واسه اینه که غرورش داشت جریحه دار می شد از اون ور هیونگ با شنیدن این حرف دلش لرزید به خودش گفت چه مرگته ؟؟؟مگه تو ارزوت نبود از دست این دختر نجات پیدا کنی ؟؟پس یه دفعه چت شد؟؟؟اما حتی خودش هم جوابی برای این سوالا نداشت تصمیم گرفت بهش بگه نره اما به خودش گفت چی بهش بگم؟؟بگم نرو من دلم برات تنگ میش؟اخه مگه میشه؟؟تا همین چند دقیقه پیش سایشو با تیر میزدی میخوای الان بهش بگی نرو.....اونم حتما قبول میکنه...بعد از چن لحظه به خودش امد و تصمیم گرفت تا به یه بهونه ای راضیش کنه بمونه و یالاخره رو کرد به نفس و گفت:اوهوی پیش خودت چی فکر کردی؟؟؟حالا حالا موندگاری اینجا..منو بدبخت کردی و حالا میخوای در بری ؟؟؟و منتظر جواب نموند و ماشین را روشن کرد و اینقدر گاز داد که نفس به صندلی چسبید و بی خیال درگیری شد بین راه راضیه را توی یه هتل پیاده کردن و رفت واسه ظبت موزیک ویدیو................................

+ جمعه 3 خرداد 1392برچسب:, ساعت 17:18 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

قسمت نوزدهم

-الو نفس خودتی؟من راضیه ام خواستم بگم الان تو فرودگاهم.

نفس:واقعا؟؟راضیه ای؟؟

راضیه:پ نه پ خر فرجم میخواستم امتحان کنم ببینم چقد راضیه را دوست داری!!

نفس:هه هه هه. خندیدم.

راضیه:مگه واسه خنده گفتم؟؟

نفس:بسه حالا نمیخواد نیومده شروع کنی به مزه پروندن خانوم با مزه.

راضیه :وای نفس چقد خوشگلن!!

نفس:چی؟؟

راضیه:علف هایی که زیر پام سبز شدن!!!

نفس:خوب که چی؟؟نگو که میخوای بیام دنبالت؟؟؟

راضیه:پس کی بیاد.

نفس:چه میدونم.بگو خرفرج بیاد. راستی مواطبشون باش.

راضیه:مواظب چیا؟؟

نفس:علفای زیر پاتو میگم مواطبشون باش خشک نشن.

راضیه که حرف نفسو جدی گرفته بودگفت:واقعا میخوای منو توی یه کشور غریب تنها بذاری؟؟

نفس که همیشه از اذیت کردن راضیه لذت میبرد لبخندی زد و گفت:حالا این دفعه را میام ولی یه بار فکر نکنی چون دوستت دارم میام ها.

راضیه:نترس.از تنفر شما نسبت به خودم اگاهی کامل دارم

نفس:خوبه که خودتم میدونی.و بدون این که منتظر جواب راضیه باشه تلفنو قطع کردو داشت به این فکر میکرد که چطوری بره فرودگاه یه دفعه نگاهش به هیونگ افتاد و رو کرد به هیونگ و گفت:اوپا منو تایه جایی میرسونی؟؟ هیونگ یه کمی سکوت کرد و بعدش نگاه کرد به نفس و گفت:من همین الان یه کشف بزرگ کردم.

نفس:اخه الان وقت کشف کردنه؟؟؟کشفیات را بذار واسه یه وقت دیگه اقای ادیسون.

هیونگ:به به میبینم خانوم فضای زبون در اورده.جواب میده

نفس:خیلخوب حالا زود کشفتو بگو من میخوام برم کار دارم

هیونگ :دقت کردی تو هروقت به من نیاز داری بهم میگی اوپا؟؟؟.و بازم دقت کردی که من هیچ وقت خر اوپا گفتنات نمیشم!

نفس خیلی عصبانی شد و بدون این که به هیونگ و حرفاش توجهی کنه رفت تو اتاقش و درو بست و بعد از مدتی که لباسشو عوض کرد و اومد بیرون و داشت از خونه میرفت بیرون هیونگ که اصلا توقع همچین رفتاری رو نداشت و منتظر اصرار دوباره ی نفس بود داد زد :هوی دختره ی فضایی کجا میری؟؟؟نفس بدون این که به هیونگ توجهی کنه رفت بیرون هیونگ یه چند دقیقه ای تو خونه تنها موند و لی اخر به این نتیجه رسید که تنهایی تو خونه اصلا حال نمیکنه واسه همین رفت طبقه بالا که لباسشو عوض کنه و بره دنبال نفس از اونور تو خونه دابل اس هیون به همه گفته بود که هیونگ با پای خودش میاد و معذرت خواهی میکنه وقتی در باز شد هیون رو به بچه ها کرد و گفت:دیدین گفتم.وبعد بلند شد و جلوی هیونگ ایستاد و گفت :واسه معذرت خواهی یکم دیر.....تا خواست حرفشو ادامه بده دید هیونگ بدون هیچ توجهی از جلوش رد شد و رفت تو اتاق و لباسشو عوض کرد و از خونه بیرون رفت بعد از رفتن هیونگ همه بچه ها شروع کردن خندیدن به هیون!!! جونگمین در حال خنده:عجب معذرت خواهی جانانه ای !!کیو ادامه داد:اصلا من تحت تاثیر این معذرت خواهی قرار گرفتم هیون که خیلی عصبانی بود بالشت کنارشو زد به طرف جونگی و رفت تو اتاق و درو محکم بست 

هیونگ سوار ماشین شد و ماشین را روشن کرد خداروشکر چون ساعت دو ظهر بود هیچکی تو خیابونا نبود هیونگ همینجوری تو خیابونا داشت دنبال نفس میگشت تا این که توی عابر پیاده دیدش که داشت میرفت و با خودش کلنجار داشت معلوم بود که از دست هیونگ خیلی عصبانیه.هیونگ با دیدن نفس سرعتشو کم کرد و نزدیک عابر پیاده شد و شیشه را اورد پایین و به نفس گفت:اهای خانوم خوشگله افتخار میدی؟؟

نفس نیم نگاهی به ماشین انداخت و تا دید هیونگه روشو کرد اونور وزیر لب گفت:عمتو مسخره کن پسره ی مذخرف.

هیونگ:واسه چی ناز میکنی خانوم خوشگله؟؟؟و وقتی دید نفس محلش نمیده عصبانی شد و داد زد»هی دختره ی فضایی نکنه بهت گفتم خوشگل واقعا فک کردی خوشگلی!!واسه چی جو گیر شدی ها ؟؟ نفس با دیدن چند تا دختر که از اون طرف داشتن میومدن سرجاش میخکوب شد.هیونگ وقتی اون حالت نفسو دید به همونجا که نفس خیره شده بود نگاه کرد و با دین اون دخترا دادزد:اوه اوه دختره ی فضایی بدو بیا الان میریزن رو سرمون لو میریم . نفس هم بدو بدو اومد طرف ماشین و درو باز کرد و سوار شد و هیونگ هم تا میتونست گاز داد تو ماشین نفس رو کرد به هیونگ و گفت:چی شد؟؟تو که خر اوپا گفتنای من نمیشدی.

هیونگ:ها؟نکنه تو فکر کردی واسه این اومدم که تورو ببرم؟؟

نفس:پس واسه چی تشریف اوردین؟؟؟

هیونگ :اگه اینجور فکر کردی باید بگم که خیال برت داشته. حوصلم تو خونه سر رفته بود اومدم بیرون یکم چشم چرونی کنم ببینم دختر خوشگلی پیدا میشه.یه دفعه تو که مثل بختک افتادی رو زندگی من پیدات شد!!

نفس:چشم چرونی؟؟اونم ساعت دو ظهر.

هیونگ که به من من افتاده بود گفت:اصلا به تو چه ؟؟ حالا کجا میخوای بری؟؟

نفس :فرودگاه.دوستم از ایران اومده

هیونگ:به به چه عجب دوست شما افتخار دادن تشریف اوردن

نفس:از خداتم باشه.


فرودگاه

راضیه دستشو گذاشته بود رو لبش و با بهت به اطراف نگاه میکرد و دنبال نفس بود که با دیدن نفس دستشو تکون داد و قدماشو تندتر کردتا به جایی که نفس هست برسه همین موقع گوشی هیونگ زنگ خورد

هیونگ :بله؟؟

که دید جونگمین پشت خطه جونگمین:الو هیونگ کجایی؟؟پاشو بیا مدیر واسه ضبط موزیک ویدیو زنگ زده

هیونگ:الان؟؟؟ 

جونگمین:پس کی؟؟؟

هیونگ:باشه بابا اومدیم و بعد یه نگاهی به  نفس و راضیه کرد که داشتن باهم حرف میزدن و به جونگمین گفت:فقط ما سه نفریم

جونگمین:چشمم روشن چی شد که تو و اون پشه دو نفری رفتین یه دفعه شدین سه نفر؟؟

هیونگ:چرت و پرت نگو دوست این دختره ی فضایی هم اومده!!

جونگمین:به من ربطی نداره زودباش بیا.  

+ جمعه 27 ارديبهشت 1392برچسب:, ساعت 12:9 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

سلام بچه ها امروز داستان نمیذارم یعنی تا یه هفته نمیتونم بزارم اخه هفته بعد همین موقع یعنی پنج شنبه هفته بعد امتحان ورودی مدارس خاصه میدونین که؟؟؟؟حال میکنم یه سال کامل درس نخوندم و ریلکس گشتم حتی الان هم ریلکسم!!!حالا اینو بی خیال من تا هفته بعد داستان نمیذارم یعنی کلا نت نمیام بچه ها لطفا برام دعا کنین خواهش میکنم!!!چون اگه تو امتحانا قبول نشم توسط مامان و بابام ترور میشم همیشه من بقیه را ترور میکردم خدا رو شکر یکی پیدا شد منو ترور  کنهخلاصه دیگه نمیام تا یه هفته!!!اگه بیاین وبلاگم و برام دعا نکنین حلالتون نمیکنم!!!خوب  تا یه هفته دیگه بای

 

            یادتون نره واسه قبولیم دعا کنین

+ پنج شنبه 12 ارديبهشت 1392برچسب:, ساعت 14:0 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

قسمت هجده

هیونگ وقتی دید اون چهارتا خیلی راحت دارن بدون اون غذا میخورن عصبانی شد و رو به هیون کرد و گفت:میشه بپرسم دلیل این رفتار مسخرتون چیه؟؟همش به خاطر اون دختره؟؟اخه اون چه ضرری به شما رسونده؟تنها کسی که این وسط داره اذیت میشه منم و فک میکنم تنها کسی هم که باید ناراضی باشه باید من باشم!!!وبدون این که منتظر جوابی بشه سریع رفت بیرون و درو محکم بست بع از این که هیونگ رفت بیرون تا یه مدتی سکوت بود تا این که جونگمین سکوتوشکست و قاشقشو محکم زد روی و میز و گفت:حالا که فک میکم میبینم اون هیچ گناهی نکرده یونگی پشت سرش گفت:علاوه بر اون تنها کسی که توی این قضایا اذیت شده کیو حرف یونگی رو ادامه داد:ومن احساس میکنم توی یه همچین موقعیتی ما میاست کنارش باشیم تا اینکه اذیتش کنیم!!!وبعد هرسه تاشون به هیون خیره شدند هم هیون و هم بقیه اعضا میدونستن که هیونگ بیگناهه!!!وهمشون هم میدونستن که درگیر جاه طلبی ها و غرور مذخرف هیون شده اند هیون با این که میدونست گناه کاره محکم دستشو زد روی میز و گفت :نکنه فک میکنین تقصیر منه؟؟؟و بعد بلند شد و رفت توی اتاقش بعد از این که هیون رفت تو اتاقش یونگی سرشو گذاشت رومیز و کیو گفت:فک کنم همینجور که پیش بره گروهمون از هم بپاشه!!جونگی:همین الانش هم داره ازهم میپاشه از اونورهیونگ پشت در وایستاده بود داشت به غلط کردم میفتاد اخه هرچی میگشت هیچ جایی پیدا نمیکرد که بره یه لحظه نفس اومد تو ذهنش بدون این که فک کنه سریع شروع کرد به پایین رفتن از پله هاو بدون در زدن سریع رفت تو خودشو پرت کرد رو مبل نفس  نزدیک بود از تعجب سکته کنه اخه از وقتی که نفس اومده بود طبقه پایین این اولین باری بود که یکی از اعضای دابل اس پاشو میگذاشت اونجا نفس با تعجب به هیونگ گفت :خجایت نمیکشی اینجوری بدون این که در بزنی میای خونه یه دختر جوون ؟؟؟؟هیونگ :دختر جوون ؟؟کدوم دختر جوون ؟؟؟من که دختر جوونی نمیبینم !!!!نفس :پس من اینجا چغندر قندم ؟؟؟هیونگ :تو؟نفس:اره من!!هیونگ:تو همه چی هستی از جمله جوجه ,صاعقه ,فضایی,پشه ....خلاصه واسه خودت یه پا اچار فرانسه ای و همه چی هستی به جز یه دختر جوون !!!!نفس که لجش گرفته بود گفت:ها!؟چیه؟؟  حالا چی میخوای؟؟؟هیونگ :هیچی عزیزم دلم واست تنگ شده بود اومدم ببینمت !!!به نظرت واسه چی اومدم؟؟نفس :لابد دلت واسم تنگ شده بود دیگه!!!هیونگ:من دلم حتی واسه مارمولک تو خونمون  هم تنگ میشه ولی برا تو نمیشه !!!! حالا اینا رو بی خیال برو واسه من یه چی بیار بخورم !!!نفس:به من چه برو از مارمولک خونتون بگیر!!!هیونگ با عصبانیت بلند شد و رفت تو یخچال را گشت و در حالی که اس و پاس دنبال خوراکی میگشت رو به نفس کرد و گفت:من هرچی بیارم به تو نمیدم  ها!!نفس :نه ترا خدا بیا بده !!!هیونگ پس از مدت ها جست و جو بالاخره یه تخم مرغ پیدا کرد و انداختش تو ماهیتابه و گذاشتش رو گاز!!!!و وقتی که کامل پخت با چندتا نون تست برشون داشت اومد نشست کنار نفس و شروع کرد به خوردن نفس همینجور داشت نگاه غذا خوردن هیونگ میکرد به طوری که خود هیونگ هم در عذاب بود و نمیتونست غذاشو بخوه یه دفعه یه اس ام اس واسه گوشی هیونگ اومد هیونگ بازش کرد یه اس ام اس تبلیغاتی بود نفس:کیه؟؟هیونگ :دوست دخترم !!!نفس که میدونست هیونگ داره شوخی میکنه عکس العملی نشون نداد بعد از چند دقیقه هیونگ گفت :شوخی کردم مارمولک خونمون بود گفتخ این دفعه را به خاطر من ببخشش و بهش یه کم بده بخوره !!!بعدش ماهیتابه را گذاشت جلوی نفس نفس هم با شنیدن این حرف شروع کرد به خندیدن هیونگ هم با هاش خندید نفس برای اولین بار احساس کرد که دیگه هیونگ را به چشم خواننده مورد علاقش نمیبینه و هیونگ هم احساس کرد دیگه نفس را به چشم یه دختر عادی نمیبینه تو همین حال و هوا غذاشون را خوردن بعد از غذا نفس نشست پای تلویزیون تلویزیون داشت گروه یوکیس را نشون میداد یه دفعه نفس داد زد :وای اونا را نگاه کن اونا یوکیسن خدای من نگاه کن چقد جذاب و خوش اندامن!!!و نگاهی طعمه امیز به هیونگ انداخت و گفت:بر خلاف بعضیها !!هیونگ کنترل رو برداشت و کانال عوض کرد و گفت :تو به این لاغر مردنیا میگی خوش اندام ؟؟؟و زد یه کانال که داشت گروه گرلز جنریشن را نشون میداد هیونگ به تلویزیون اشاره کرد و گفت :نگاه به اینا میگن خوش اندام ببین پاهاشون چقد خوشگله!!!این دفعه نفس کنترل رو برداشت و شبکه را عوض کرد که اون شبکه داشت یه فیلم نشون میداد که جای خیلی زشتی  بود(سانسوری)هیونگ از ته گلو سرفه ای کرد و گفت اصلا چه لزومی داره تلویزیون نگاه کنیم و بعد تلویزیون را خاموش کرد و به نفس گفت:یه سیدی یا فیلم نداری که نگاه کنیم؟؟؟نفس:من فقط یه سیدی دارم اونم موسیقی ارامبخش اونو بذارم؟؟هیونگ:اخه تو چجور دختری هستی که این قد دمده ای؟؟حالا همونو بذار!! نفس با اعتراض بلند شد و سیدی را گذاشت تا چند دقیقه نفس و هیونگ ساکت شده بودند و به موسیقی گوش میدادن تا خوابشون برد!!!هیونگ خواب بود که یه دفعه سرش افتاد رو شونه ی نفس نفس هم سرش افتاد رو سر هیونگ !!!فضا بسیار تا بسیار رمانتیک بود تا این که یه پارازیت زنگ زد و فضا را بهم زد نفس وهیونگ با صدای زنگ گوشی کم کم چشماشون را باز کردن و و قتی همدیگه را اونجوری تو بغل هم دیدن از جا پریدن نفس تلفنش رو جواب داد:

-الو نفس خودتی؟؟من راضیه ام خواستم بگم الان تو فرودگاهم!!!

نفس:واقعا؟؟


بالاخره این پارازیت هم وارد داستان شد خوب ادامش واسه بعد

+ چهار شنبه 11 ارديبهشت 1392برچسب:, ساعت 18:44 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

دوستان عزیز ببخشید که یه مدت طولانی نبودم به خاطر این بود که فلش اینترنتمون گم شده بود و تازه پیدا شده شما هم که ماشا... حتی واسه دلخوشی منم یه نظر ندادین خدابگم چیکارتون کنه حالا بریم سراغ ادامه داستان


وسط ضبط اهنگ نفس خیلی بچه هارا اذیت کرد چون هیچی از خوانندگی بلد نبود بالاخره به هر سختی بود ضبط اهنگ به پایان رسید هیون زود تر از همه اومد کنار ماشین وایستاد بقیه بچه ها هم چند لحظه بعد از هیون به  اونجا رسیدند هیونگ و نفس در حالی که داشتن با هم کلنجار میرفتن به  ماشین نزدیک میشدن که یه دفعه هیون سوییچ ماشینو پرت کرد طرف هیونگ و از اونجایی که میدونست هیونگ مخالفت میکنه عمدا این کارو کرد تا دوباره بیفته به جون هیونگ یونگ سنگ که میترسید باز دعوا بشه اومد جلو و گفت :من میرونم و خواست سوییچ رو از دست هیونگ بگیره که یه دفعه هیون گفت :خودش میتونه!!! اعضای گروه و نفس با شنیدن این حرف عصبانی و معترض شدن یه دفعه کیو گفت:درسته که هیونگ خیلی اذیتمون میکنه ولی ما نمیتونم واسه این بهش امرو نهی کنیم بهتره0000تا خواست حرفشو ادامه بده نفس که فهمیده بود هیون قصدش از این کار فقط درست کردن دعواست برای این که لجش در بیاد یه قیافه ی با اعتماد به نفسی گرفت و گفت :چرا که نه؟؟هیونگ ماشینو میرونه منم جلو میشینم بعدش دست هیونگو گرفت و بردش سوار ماشین کرد قیافه ی هیون توی اون صحنه واقعا دیدنی بود نفس اولین کسی بود که اینجوری میتونست فکر هیون رو بخونه و اینجوری اذیتش کنه تمام صورتش از عصبانیت سرخ شده بود و زیر لب با خودش هی میگفت :میکشمش بالا خره این دختره را میکشم !!همه ی اعضا که متوجه اتفاقی که واسه هیون  افتاده بود خندشون گرفته بود ولی تنها کاری که میتونستن بکنن این بود که زیر لب یه یه لبخند بزنن هیونگ ماشینو روشن کرد و اهسته از نفس که بغل دستش نشسته بود پرسید میشه به منم بگی چه خبره ؟؟؟نفس همه ی قضیه را برای هیونگ توضیح داد هیونگ وقتی قضیه را فهمید شروع کرد به بلند بلند خندیدن نفس هم شروع کرد همراش به خندین هیون باشنیدن صدای بلند خنده نفس و هیونگ بلند دادزد :ببخشید میشه برین خنده هاتون بیرون از یه محل عمومی انجام بدین که دیگران رو اذیت نکنه با شنیدن این حرف هیون همه ی اعضا شروع کردن به خندیدن که یه دفعه هیون دادزد ساکت!!!که  با شنیدن داد بلند هیون همه سکوت کردن بالاخره رسیدن خونه تو خونه هیون هیچ حرفی با هیونگ نمیزد بقیه اعضا هم میترسیدن با هیونگ حرف بزن وقت ناهار شد هیون واسه همه بشقاب چید اما واسه هیونگ نیورد اصلا هیچکس صداش نکرد واسه غذا خوردن هیونگ با شنیدن صدای قاشق و چنگال اومد بیرون و وقتی دید همه دارن غذا میخورن ولی اونا صدا نکردن خیلی عصبانی شد 


بچه ها بقیش صب دیگه خسته شدم 

+ سه شنبه 10 ارديبهشت 1392برچسب:, ساعت 20:59 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

قسمت هفدهم

نفس:چرا که نه!!!!!چرا و چطور فکر میکنی که هروقت خواستی میتونه دل هرکسی را بشکنی و ازش نخوای که ببخشدت اگه دل کسی را شکستی باید تاوانش را حتی اگه به قیمت شکستن غرورت باشه بپردازی!!!همه اعضا از عصبانیت نفس به این شدت تعجب کرده بودن هیون نیشخندی زدو روبه نفس کرد و گفت:اهای دختر فکر کردی کی هستی که با من اینجوری حرف میزنی معلوم نیست یه دفعه  چجوری و از کجا پیدات شده و هنوز هیچی نشده شدی معلم ادب من؟؟؟؟نفس :ببین حتی الان هم به حرف دیگران گوش نمیدی خسته نشدی بس که به خودت فکر کردی.بعد نگاهش به کیف پول و موبایل هیونگ افتاد اونا را برداشت و رو به هیون گفت :برای اونایی که فقط ظاهر تورا میبینن و مثل پشه دورت میگردن متاسفم و دلم میسوزه و از ماشین پاده شد و یه لگد محکم به ماشین زد هیون که خیلی عصبانی شده بود سریع ماشینو روشن کرد و تا جایی که میتونست گاز داد نفس نمیدونست چیکار کنه کمی فک کرد و پیش خودش گفت هیونگ راهی نداره تا همین خیابونو ادامه بده منم این خیابون را برمیگردم و بهش میرسم و شروع کرد به راه رفتن بعد از حدود نیم ساعت در حالی که نفس نفس میزد هیونگ را دید هیونگ تا چشمش به نفس افتاد رو شو کرد اون ور و با خودش زیر لب گفت این دختره دوباره پیداش شد !!!نفس که احساس میکرد در همه در حق هیونگ ظلم میکنن سعی کرد باهاش خوبتر رفتار کنه رفت نزدیک و گفت چقدر بده ادم خودشو تحویل بگیره نه ؟؟؟؟هیونگ :تو دوباره پیدات شد ؟؟وایسا ببینم اصلا این جا چیکار میکنی نکنه هیون تو هم بیرون کرده!!!نفس:چی میگی اون دیوونه چجوری جرعت میکنه منو بیرون کنه خودم اومدم!! هیونگ دهنش وا موند و گفت:مگه بیماری ؟؟نکنه با هیون دعوا کردی؟؟نفس :تقریبا !!!!چطور مگه؟؟؟هیونگ:حالا چرا اومدی اینجا؟؟؟نفس :کیف پولت و موبایلتو اوردم هیونگ نگاهی به کیف وموبایل دست نفس انداخت و هی میخواست از نفس تشکر کنه اما غرورش نمیگذاشت  همش به چشم های نفس نگاه میکرد و میخواست بگه ممنونم اما نمیتئنست نفس با طرز نگاه های هیونگ قضیه را فهمید و گفت :قابلی نداشت هیونگ متعجب شد و گفت:حالا کی ازت تشکر کرد که این حرف رو میزنی!!!نفس خندید و گفت:چشمات !!!!!هیونگ :بسه بسه خودتو لوس نکن و دستشو رو به خیابون برای گرفتن تاکسی بلند کرد و یه تاکسی وایستاد نفس توقع داشت که هیونگ درو براش باز کنه و رفت جلوی در و منتظر شد تا درو براش باز کنه و چشماش رو بست که هیونگ از کنارش رد و شد رفت از اون طرف سوار ماشین شد  و قبل از اینکه سوار بشه به نفس گفت:اهای دختره ی فضایی نه من شاهزاده سوار براسب سفیدم نه تو سیندرلا پس بهتره تا دیر نشده سوار شی !!!نفس قیافش رفت تو هم و و با نارضایتی در ماشین را باز کرد و نشست تو ماشین  /////هیونگ :چیشد؟؟؟ بهت برخورد سیندرلا ؟؟؟؟؟نفس بهش توجهی نکرد و روشو کرد به طرف پنجره ماشین !!!!راننده ماشین تو اینه نگاهی به عقب کرد و گف :خدای من شما اقای کیم هیونگ جون و اون خانوم دوست دخترتون نیست ///نفس و هیونگ با شنیدن این حرف چشاشون گرد شد و کپ کردن کاملا یادشون رفته بود که مثلا با هم رابطه دارن یه دفعه برای این که لو نرن جفتشون پریدن تو بغل هم و طوری که میخواستند نشون بدن صمیمی هستن دستشون را گذاشتن رو شونه ی همدیگه و هیونگ با حالت خنده گفت:بله شما مارو میشناسین. راننده که فردی مسن بود گفت :بله نوم عاشق شماست بعد یه کاغذ داد عقب و گفت ببخشید میشه اینو امضا کنید.هیونگ:بله چرا که نه !!!!وبعد کاغذو گرفت و امضا کرد نفس بادیدن امضای هیونگ شروع کرد به خندیدن اما هیونگ نمیتونست جوابشو بده چون ممکن بود لو بره که رابطه اشون واقعی نیست بالاخره رسیدن به محل ظبت اهنک همون لحظه ماشین دابل اس هم رسید اون جا همه اعضا از ماشین پیاده شدن هیونگ هم از ماشین همراه نفس پیاده شد هیون بدون این که به نفس و هیونگ توجه کنه زود تر از همه رفت هیونگ و نفس به بقیه اعضا پیوستن وهرماه اونا رفتن تو و بالاخره به هر سختی بود اهنگ را ظبت کردن


بای تا قسمت بعد راستی دست من شکست بس که نوشتم حداقل یه نظر بدین

+ جمعه 25 اسفند 1391برچسب:, ساعت 18:45 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

قسمت شانزدهم

طبق معمول دوباره سر این که کی رانندگی کنه دعوا بود و بازم طبق معمول هیونگ میاست این کارو بکنه !!!هیونگ:این دفعه من رانندگی نمیکنم !!چیه مطلوم گیر اوردین اون دفعه من اینکارا کردم حالا نوبت یکی دیگست !!!!!همه اعضا بدون توجه به هیونگ سوار ماشین شدن نفس هم که اعصابش از دست هیونگ خرد بود رفت و سوار شد هیون وقتی میخواست درو ببنده سوییچ را انداخت طرف هیونگ و گفت :مواظب دست اندازها باش و مثل ادم رانندگی کن هیونگ خیلی عصبانی بود زیرلب با خودش گفت :باشه خودتون خواستین و رفت سوار صندلی جلو شد و درو محکم بست و راه افتاد هیونگ میخواست کاری کنه دابل اس از این که گفتن رانندگی کن پشیمون شن تو راه خیلی بد میروند و بچه ها همش میخوردن به شیشه و در ماشین !!!همینجور داشت میرفت که رسید به یه دست انداز و از عمد سرعتشو بیش تر کرد یه دفعه ماشین رفت بالا و اومد پایین و همه سرشون خورد به سقف ماشین و از دماغ نفس خون اومد هیون وقتی  این صحنه را دید اعصابش خیلی خرد شد و داد زد :بزن کنار هیونگ که صدای خشمگین هیون را شنید ترسید و زد کنار . هیون با عصبانیت پیاده شد و در ماشین رو باز کرد و یقه ی هیونگ رو گرفت کشیدش بیرون و گفت گمشو بیرون و خودش سوار شد و ماشینو روشن کرد هیونگ :اهای کجا میری یادت رفته منم عضو این گروهم این ماشین مال منم هست . هیون نگاهی وحشتناک به هیونگ انداخت و نیشخندی زد و  هیونگ هم گفت:اگه الا بری پشیمون میشی هیون بدون حتی یه ذره توجه ماشینو گاز داد و رفت هیونگ هم پشت سرش دازد :مطمعن باش پشیمون میشی . بعد خواست گوشیشو بر داره تا زنگ بزنه به مدیر ولی هرچی گشت نه گوشیشو دید نه کیف پولش وتازه فهمید بله بدون گوشی و حتی یه سکه پول تو خیابون گیر کرده و همه مردم هم داشتن نشونش میدادن و وقتی فهمیدن اون کیم هیونگ جون بهش حمله کردن تا ازش عکس و امضا بگیرن از اون طرف تو ماشین هیچکی جرعت حرف زدن نداشت همه از عصبانیت هیون میترسیدن یه دفعه نفس سکوت و شکست و گفت :فکر نمیکنین زیاده روی کردیم  هیون:به تو ربطی نداره !!!!!!نفس:ببخشید ها کسی که خون از دماغش اومد من بودم باید به من ربط داشته باشه به کسی که ربط نداره تویی!!!هیون پیش خودش گفت:راس میگه ها اصلا به من ربطی نداره بعد رو به نفس کرد و گفت :منظورت از زیاده روی کردن چیه حالا میخوای برم جلوش زانو بزنم؟؟؟


بجه ها بقیشو بعد میزارم الان دستم میدرده 

+ پنج شنبه 24 اسفند 1391برچسب:, ساعت 11:17 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

قسمت پانزدهم

همه تعجب کرده بودن و خیلی هم عصبانی بودند هیونگ با نگاهی غضبناک رو به نفس کرد و گفت:ببخشید خانوم فضایی میخوام یه سوال تست هوش فنی ازتون بپرسم ولی خواهش میکنم خیلی به خودت فشار نیار چون ممکنه به مغزت اسیب برسه شما کلا چیکار بلدین ؟؟؟نفس دهنشو کج کرد و گفت :خودت چی ؟به نظرت خیلی باهوشی؟؟؟هیونگ :هرچی باشم به ضایعی تو نیستم !!!!نفس اعصابش خورد شد و وسایل رو برداشت و رفت تو اتاق حدود نیم ساعت نفس توی اتاق بود بعد از نیم ساعت نفس از اتاق اومد بیرون همه اعضا انتظار یه دختر ارایش کرده زیبا را داشتن اما با دیدن نفس همشون دهناشون وا موند همه کپ کرده بودن قیافه نفس تو اون لحظه واقعا دیدنی بود زیر چشماش خیلی سیاه بود دورلباش هم قرمز و  صورتش هم مثل این بود که سرش رو تو کیسه ی اردی کرده باشه جونگی با دیدن نفس با دهن باز رو به هیونگ کرد و گفت :فک کنم این اولین بار و اخرین بار طول عمرم باشه که باهات موافقم ولی احساس میکنم حرفت در مورد فضایی بودن این دختره درست باشه . هیونگ:دیدین راست میگفتم این از فضا اومده فقط و فقط به خاطر نابود کردن گروه ما!!!هیون یکی زد توسر هیونگ و گفت:خاکتوسرت خودت کم نبودی جونگمین هم دیوونه کردی یه نفر به زنجیری های گروهمون اضافه شد . هیونگ:حالا هی تو به من گیربده!!اگه یه روز به من گیر ندی میمیری؟؟؟یه دفعه یونگی بلند شد و بالشت رو زد و توسر هیونگ و گفت:از اولش هم کار خودم بودو رفت دست نفسو گرفت و کشید همه متعجب بودند نفس هم هی میخواست دستشو ازدست یونگ سنگ بیرون بیاره اما موفق نمیشد!!!!یونگی نفسو برد توالت و شیر اب را با فشار گرفت روبه روی صورت نفس و محکم نفس رو گرفت . نفس هی دست و پا میزد اما زورش به یونگی نمیرسید نفس:وای یکی منو از دست این زنجیره ای نجات بده. اگه گیرت بیارم خونت حلاله پسره ی دیوونه!!!یونگی یا کمال ارامش نیشخندی زد و گفت:کی به کی میگه دیوونه؟؟؟؟یونگی بعد از این که صورت نفس کاملا تمیز شد شیر اب رو بست نفس کامل خیس شده بود. بعد یونگی نفسو برد بیرون و و یه حوله پرت کرد طرفش و گفت :خودتو خشک کن. نفس خودشو خشک کرد یونگ سنگ دست نفس رو گرفت و نشوندش روی مبل و رفت تمام لوازم اریشی که نفس خریده بود را اورد نفس نگاهی به لوازم ارایشی کرد و وقتی قصد یونگی را فهمید بلند شد تا فرار کنه ولی یونگی دستشو گذاشت رو شونه اش و نفس هم که صورت ترسناک یونگی را دید و حشت کرد و نشست گروه هم خیلی تعجب کرده بودن تاحالا یونگی را اینقدر جدی ندیده بودن یونگی خیلی جدی به نفس گفت:می شینی سرجات یا کاری کنم دیگه نتونی بلند شی؟؟؟نفس:اهای هرچی بهت هیچی نمیگم پررو تر شدی .....تا خواست حرفشو ادامه بده یونگی حرفشو قطع کرد و گفت مطمعنی از حرفات پشیمون نمیشی؟؟نفس:معلومه که نه مثلا چیکار میخوای بکنی؟؟؟؟یونگی با شنیدن این حرف نیشخندی زد به چشمای نفس خیره شد وصورتشو اورد جلوی صورت نفس هیونگ با دیدن این صحنه عصبانی از جاش بلند شد و اومد جلو .یونگی صورتشو اورد جلوی صورت نفس طوری که میخواست ببوستش!!!!نفس هم که منظور یونگی را تازه فهمیده بود ترسید و دستشو گرفت جلوی صورت یونگی و سرشو برد عقب و گفت:باشه باشه غلط کردم هر کاری میخوای بکن خواهش میکنم اینکارا نکن !!!از اون طرف هیونگ بادیدن این صحنه میخواست بیاد و جلوی یونگی را بگیره اومد جلو و یونگی را هل داد اما دست و پاش را گم کرد و پاش پیچ خورد  و افتاد تو بغل نفس همه چشماشون گرد شده بود نفس محکم پاشو زد تو پای هیونگ !!!هیونگ  افتاد رو زمین واز درد به خودش میپیچید نفس خیلی عصانی بود و وقتی هیونگ رو تو اون وضع دید اصلا براش مهم نبود یه لگد دیکه هم بهش زد هیونگ داد زد:اهای یادت رفته من الان داشتم تورا نجات میدادم ؟؟نفس:برام مهم نیست داری کمک میکنی یا نه درست و مثل ادم کمک کن.یونگی اعصابش خورد شد و دست نفس رو کشیدو نشوندش رو مبل و گفت :اه بسه دیگه مسخره بازی در نیار و مثل یه ادم بشین سرجات نفس سکوت کرد  یونگی گفت :سکوت علامت رضایت و شروع به انجام کارش کرد بعد از مدتی تموم شد و نفس رفت و لباسش را پوشید و اومد بیرون همه ی دابل اس داشتن اماده میشدن که با دیدن نفس تعجب کردن اون کاملا یه ادم دیگه شده بود نفس یه دفعه نگاهش به هیونگ افتاد روشو اون ور کرد و گفت:چیش پسره ی منحرف این بار دومشه!!!! هیونگ با دیدن این رفتار نفس  عصبانی شد و بلند گفت:چقدر بده ادم اعتماد به نفس زیادی داشته باشه ها؟؟همه اعضا که دلشون از هیونگ پر بوده با خشم و تعجب بهش نگاه کردن هیون:تو دوباره حرف مفت زدی؟؟؟؟جونگی:وافعا که دیگه داری حالمون را بهم میزنی .کیو بالشتو محکم زد تو سر هیونگ نفس با دیدن این صحنه کلی خندید هیونگ رو به نفس:ضحرمار!!نفس:تو دلت یه دفعه یونگی گفت:تراخدابس کنین فعلا یه مسئله مهمه اونم اینه که حالا که من این همه زحمت کشیدم اون کفش خوشگله را برام میخرین؟؟؟هیون :نه دیگه پررو نشو !!!بونگی با قیافه ای مظلومانه:ای بابا من گناه دارم ها این همه زحمت کشیدم!!!کیو:ایقد حرف مفت نزن بلند شو اماده شو بریم >>>>>>>>>>بعد از مدتی همه اعضا اماده شدن و سوار ماشین شدن رفتن برای طبت اهنگ


تا قسمتی دیگر انیانگ

+ چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:, ساعت 17:51 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

قسمت چهاردهم

هیونگ دم در یه مغازه خیلی بزرگ وایستاد همه اعضا به جز هیون پیاده شدن کیو رو به هیون کرد و گفت:تونمیای ؟؟؟؟؟؟هیون گفت:نه مگه مثل شما دیوونه ام که با این پشه بگردم که همه بچه ها دستشو گرفتن و کشیدنش بیرون و یونگی گفت :مگه میشه دابل اس بدون لیدرش جایی بره که هیون گفت من نمیام خودتون گمشین برین. نفس با شنیدن کلمه ی گمشین اعصابش خورد شد و با صدای بلند گفت : یعنی چی این دیگه چه جورشه ؟ تو مهدکودک بهت یاد ندادن با دوستات درست رفتار کنی و بعد رو به بچه ها کرد و گفت بیاین بریم و دست بچه ها را گرفت اعضا هم راهی جز رفتن نداشتن قبل از اینکه بره زبونشو واسه هیون در اورد و رفت هیون همینجور هاج و واج نگاه اونا میکرد یه دفعه داد زد هی ساعقه چطور جرعت میکنی اینجوری با من حرف بزنی ؟؟؟بعد زیر لب گفت:دختره ی دیوونه حالا دیگه گروهمم ازم گرفته. از اون طرف نفس وقتی وارد فروشگاه شد دهنش وا موند یه ساختمان چند طبقه که هر طبقش اختصاص به یه چیزی داشت طبقه همکف مال لباس بود دابل اس همراه با نفس وارد فروشگاه شدن هیونگ که دید نفس داره از تعجب میمیره رفت جلوی نفس گفت:ببند اون دهنتو زشته ابرومونو میبری یه جوری نگاه میکنه انگار ندیده بعد نفس نگاه متعجبی به هیونگ کرد و گفت مگه دیدم ؟یه دفعه یونگی دست نفسو کشید و گفت وقت نداریم بیا بریم و نفس برد جلوی یه اینه قد و گفت همینجا وایسا بعدش همه اعضا شروع کردن به برداشتن لباس یونگی یه لباس فانتزی صورتی اورد جلوی نفس گرفت و به بچه ها گفت این چجوره که هیونگ گفت:مگه الیس در سرزمین عجایبه؟؟؟؟کیو یه لباس بلند مشکی اورد و جلوی نفس گرفت و گفت این چطوره. یونگی: مگه هیونگ مرده ؟؟؟ مشکی دیگه چه رنگیه؟؟؟یه دفعه هیونگ زد تو سر یونگی و گفت :خودت بمیری. یونگی :خجالت نمیکشی بزرگترو تو میزنی ؟ هیونگ یه نگاهی به دور و برش کرد و گفت :حیف که مردم میبینن زشته وگرنه حالیت میکردم جونگمین از اون ور داد زد:اینا را بی خیال این چطوره؟جونگمین یه لباس کوتاه و تنگ و اندام نما اورد و جلوی نفس گرفت نفس خجالت کشید و لباسو زد کنار و گفت :من حتی اخرین روز عمرم اینو نمیپوشم بعد کیو از او ور گفت:راست میگه مگه میخواد بره هتل یا کلوب ؟هیونگ یه لباس بندی با رنگ ابی روشن و تا روی زانو برداشت و گرفت جلوی نفس و گفت :این چطوره؟همه اعضا باهم:خودشه!!!!کیو گفت : ولی برای میتینگ و جاهای دیگه هم لباس نیاز داریم باید بیشتر برداریم یونگی سرشو تکون داد و گفت :موافقم!!!جونگی:اره من که نمیخوام دوباره بیام اینجا بهتره زیاد برداریم همه اعضا شروع کردن به برداشتن لباس و هر کی لباس برمیداشت میداد به نفس ///نفس با تعجب به اونا نگاه میکرد و هی میگفت بسه ولی هیچکی گوش نمیکرد و همه به کارشون ادامه میدادن نزدیک یه چمدون لباس برای نفس گرفتن و بعد لباسا را دادن تا براشون جعبه کنن تو این فاصله یونگی نگاهی به ساعتش انداخت و روبه هیونگ کرد و گفت وای بدبخت شدیم الان میاست واسه ظبت اهنگ تو کمپانی باشیم کیو گفت:اینجوری که نمیشه به مدیر زنگ بزنیین بگین سه چهار ساعت دیگه میایم هیونگ گوشی رااز تو جیبش در اورد و بعد از یک مدت کلنجار رفتن با مدیر بالاخره راضیش کرد جونگی:خوب لباس که تموم شد بریم طبقه بالا که نفس با تعجب گفت: مگه بازم هست؟کبو : پس چی فک کردی فک کردی ما الکی مشهور شدیم؟؟برای مشهور شدن خیلی راه ها هست که باید بری نفس اهی کشید و گفت :اوففف به خاطر شما ها مجبور به انجام چه کارا که نمیشم همه اعضا با خشم به نفس نگاه کردن و هیونگ با خشم فراوون به نفس گفت فک کنم این حرفیه که من باید بزنم !!دیالوگ منو اشتباهی نگفتی؟نفس بدون اینکه نوجهی کنه رفت و سوار اسانسور شد طبقه بعدی فرو شگاه کفش یود یونگی چشمش به یه کفش اسپرت زنونه افتاد و محوش شد به بقیه اعضا گفت بچه ها من اینو میخوام یه دفعه کیو زد تو سرش و گفت :خجالت بکش مثلا اسمت مرده یونگی با بغض گفت:چه ربطی داره من اینو میخوام !هیونگ دست یونگی و گرفت و گفت بیا بریم فک کنم ده دیقه دیگه اینجا باشی میخوای ازین کفش پاشنه بلندا هم بپوشی . هیونگ متناسب با رنگ لباس نفس کفش هم براش انتخاب کرد یه کفش خیلی ظریف و زیبا نفس از سلیقه هیونگ خوشش میومد و هرچی انتخاب میکرد قبول داشت علاوه بر اون کفش دابل اس کفش های زیادی برای نفس گرفتن خرید کفش هم تموم شد همه اعضا سوار اسانسور  شدن تا برن طبقه بعدی.تو اسانسور:جونگی اهی کشید و گفت :خسته ام .یونگی :بچه ها دقت کردین از صبح که اومدیم تو فروشگاه همه دارن ازمون عکس میگیرن ولی ما اصلا حواسمون نیست نفس قیافه ی متعجبی به خودش گرفت و گفت:ولی یه چیزی عجیبه من تو فیلما دیدم که دور سوپراستار ها یه عالمه مردم جمع میشن و ازشو عکس و امضا میگیرن ولی الان ....هیونگ : اخه خنگه این یه فروشگاه با کلاسه اکثر افرادی که اینجان همشون مشهورن چرا باید دنبال ما راه بیوفتن.نفس:اهان الان فهمیدم !!!!////طبقه بعدی واسه زیورالات بودو مثل بقیه چیزا تموم شد و اما طبقه بعد فروشگاه لوازم ارایشی بود هیونگ گفت بچه ها اینو چیکار کنیم؟؟؟یونگی: من تو این چیزا مهارت دارم میخوای برم بخرم ؟؟کیو:خجالت بکش میخوای صب اول جلد مجله ها بنویسن : هئو یونگ سنگ ارایش میکنه.یونگی باتعجب:مگه کسی هم هست که ندونه جونگی: این جا را نمیتونیم همراش بریم خودش باید بره نفس گفت:خب باید چی بگم ؟؟؟هیونگ با تعجب:نگو که هیچ وقت ارایش نکردی>؟؟؟؟نفس : خوب من خودم هیچ وقت اینکارو نکردم همیشه کس دیگه ای واسم اینکارا کرده یونگی: میخوای بهت یادبدم اول...که جونگمین یکی زد تو سر یونگی . گفت:بلا نسبت اسمت مرده ها !!!یونگی قیافه مظلومانه ای گرفت و گفت:چیکار به من دارین؟؟؟نفس رفت داخل مغازه و گفت هرچی برای ارایش یه دختر نیازه بدین بطفا. فروشنده:بله؟؟؟؟؟بعد از مدت کوتاهی نفس با یه عالمه وسیله ارایشی اومد بیرون و اعضای دابل اس از فروشگاه اومدن بیرون دم در ماشین هیون با عصبانیت : مگه رفتین لباس بسازین. نفس دهنشو به طوری که میخواست نشون بده براش مهم نیست کج کرد و گفت:به ماچه میاست بیای !!!و همه ی اعضا با دیدن رفتار نفس شیر شدن و بدون توجه به هیون سوار ماشین شدن دابل اس و نفس رفتن خونه تا نفس لباساشو عوض کنه داخل خونه نفس بین وسیله ها داشت دنبال لباس ابی که هیونگ انتخاب کرده بود میگشت که چشمش به یه رژلب افتاد اونا تو دستش گرفت و گفت ولی یه جای کار میلنگه من از این کارا بلد نیستم!!!


 

+ شنبه 19 اسفند 1391برچسب:, ساعت 20:27 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

قسمت سیزدهم

هیونگ در اتاقش رو محکم بست و صدای بسته شدن در توخونه پیچید همه ی اعضا تعجب کردن نفس هم خیلی تعجب کرد همه سکوت کرده بودن که جونگی گفت :ولش کنین بابا این هیونگ باز سیماش اتصالی زدن بیاین ادامه بدیم. هیون هم که با شنیدن حرف نفس نارااحت شده بود بلند شد و گفت :من حوصله ندارم و سریع رفت تو اتاقش نفس گفت مثل این که شما همتون با هم اتصالی میزنین و بلند شد و گفت منم میرم بدون هیونگ اصلا حال نمیده و رفت یونگی به جونگی گفت فک کنم منم باید برم جونگی با عصبانیت :همتون دیوونه این!!روانی ها و اونم بلند شدو رفت تو اتاقش تو خونه دابل اس یه مدتی سکوت بود هیونگ بیشتر از همه ناراحت بود و همش به این فک میکرد که چه جوری از دل نفس در بیاره واخرش هم به این نتیجه رسید که باید سعی کنه باهاش بهتر رفتار کنه تو همین فکر بود که یه دفعه تلفن خونه زنگید همه اعضا اومدن بیرون و هیون نگاه شماره کرد و گفت شماره مدیره من ایندفعه جواب نمیدم اون دفعه که جواب دادم  حقوق سه ماهم کسر شد ایندفعه اگه بردارم حتما اخراجم همه ی  اعضا میترسیدن جواب بدن که یونگی رو به هیون کرد و گفت تو که لیدری و رئیسی و خوشگلی و پولداری ....یه دفعه هیون گفت خیلخوب بسه ایقد پاچه خواری نکن بر میدارم هیون تا گوشی رو برداشت جیغ زد :چییییییییییی؟ هیونگ گفت نچ نچ نچ فک کنم ایندفعه اخراج شده. که هیون گوشی را گذاشت و گفت بد بخت شدیم هیونگ گفت چی شده اخراجت کردن هیون با ناراحتی گفت مدیر گفته این دختره صاعقه بیاد برای ضبط اهنگ همه اعضا:چی؟هیونگ با اضطراب حالا چیکار کنیم ؟یه دفعه نفس در باز کرد و گفت :خوب میام میخونم هیونگ با عصبانیت :خجالت نمیکشی با این سنت فالگوش وای میستی؟نفس گفت :نه ....داشتم که هیون گفت :بله همه ما میدونیم که داشتی رد میشدی و اتفاقی شنیدی.نفس :حالا فعلا مسئله این نیست دنبال راه چاره باشین یونگی:من یکی که دیگه مخم هنگ کرده هیون :از وقتی که این دختره صاعقه وارد گروه ماشد همه چیز بهم ریخت . جونگی :اره عین پشه میمونه هی از این ور میپره به اون ور.نفس با عصبانیت جیغ زد:واقعا که .....من  فقط دو هفته هست که اینجام هر کدومتون یه اسم واسم انتخاب کردین  اون بهم میگه فضایی اون یکی بهم میگه پشه یک دیگه بهم میگه صاعقه . یه دفعه هیونگ گفت:راس میگه ها بچه ها اصلا یادمون رفت ازش بپرسیم اسمش چیه یونگی گفت:مگه اسمش هیورین نبود خودش جلوی خبرنگارا گفت نفس :من اون اسم را از خودم ساختم اسم واقعیم نفسه .هیونگ گفت:چی؟چه اسم مسخره ای همون دختره ی فضایی بهتره.کیو پرید وسط حرفشون و گفت:ببخشید مزاحم بحثتون شدم احیانا فکر نمیکنیین که ما باید چند دقیقه دیگه بریم واسه ظبت اهنگ و این دختره هم که هیچ بلد نیست باید همراهمون بیاد. یونگی:خوب میتونه فقط همخونی کنه!جونگمین:عمرا مدیر قبول کنه این دختره فقط به خاطر یه همخونی بیاد همراهمون هیونک :فقط یه نفر میتونه راضیش کنه!اونم فقط یه نفر بعد همه اعضا نگاهشون رفت طرف هیون .هیون با یه غضبی نگاهشون کرد و گفت :به من نگاه نکنین چون اینکارا نمیکنم یه دفعه نفس گفت :پس میخوای ببینی که این اهنگ خونده نشه و  همه فکر کنن قضیه من و هیونگ دروغ بوده وفکر کنن دابل اس اون شب بایه دختر گذرونده و هیونگ اخراج میشه بعدش منو واسه مصاحبه میبرن منم میگم که همتون خبر داشتین و در اخر هم گروه از هم میپاشه بعدش هم .....که هیون داد زد :بسه دیگه باشه باشه قبول با مدیر صحبت میکنم همه ی اعضا شروع کردن به دست زدن برای نفس هیونگ گفت :باورم نمیشه تو فوق العاده ای چطور تونستی متقاعدش کنی نفس با یه قیافه ی مصمم گفت:بله دیگه ما اینیم بهتره منو هیچ وقت دست کم نگیرین. بعد از نیم ساعت همه اعضا اماده شدن ولی نفس همه لباساش پوشیده بودن و لباسی مناسب اینجورجا ها نداشت اعضای دابل اس پایین منتظر نفس بودن نفس یه پالتو ی بلند و کلاه و شالگردن پوشیده بود وقتی نفس اومد بیرون همه اعضا تعجب کردن هیونگ گفت :نگو که میخوای با این لباس ها بیای جلوی اون همه خبرنگار .نفس گفت مگه لباسام چشون ؟یونگی با حالتی تعجب امیز به قد و قواره نفس نگاه کرد و گفت :باور کن من که یه مردم لباسام از این روباز ترن تو چجوری میخوای با این لباس ها بیای همراه ما؟نفس گفت :چه ربطی داره؟مگه همه زن ها باید لباس رو باز بپوشن من با همین لباسا هم قشنگم.جونگی:کی گفته تو قشنگی؟تو اگه صد تا لباس خوشگل برات بپوشن همین پشه ای که یودی هستی.نفس:چی گفتی ؟جونگی: همین که شنیدی.تا نفس و جونگی میخواست دعواشون شدت بگیره کیو گفت :مدیر داره زنگ میزنه بهتر نیست به جای اینکه اینجا وایسیم بریم برای این دختره یه لباسی بگیریم و دستی به سرو روش بکشیم هیونگ نگاهی به ساعتش کرد و گفت اره زود بریم خیلی دیر شده و بعد همه اعضا سوار ماشین گرو هیشون شدن که هیون گفت:کو راننده؟کیو:یادت رفته به خاطر این که نفهمه رابطه هیونگ و این دختره دروغه فرستادیمش بره. یونگی:پس کی برونه؟همه ی اعضا به هیونگ نگاه کردن هیونگ گفت :اخه چرا من؟چرا هروفت مسابقه ای هست اگه ما باختیم من باید مجازات بشم و چرا من همش باید کارای سختو بکنم؟و چرا بلا ها باید همیشه سر من بیاد جونگی گفت :اینش به ماربطی نداره مهم اینه که باید الان ماشینو برونی!هیونگ:نمیخوام به من چه !که هیون بهش چپ نگاهی کرد و هیونگ هم که کارش پیش هیون لنگ بود گفت :باشه بابا دارم میرم و رفت سوار صندلی راننده شد نفس هنوز بیرون وایستاده بود یه دفعه کیو گفت:بچه ها پشه نیست . جونگی دست گذاشت رو سرش و گفت :تبم نداری پس چرا هذیون میگی؟کیو گفت: ای بابا این پشه را نمیگم اون دختره را میگم یه دفعه یونگی گفت:راس میگه نیسته. همه اعضا در ماشین را باز کردن و دیدن نفس بیرون وایستاده هیونگ گفت:شاهزاده خانوم ببخشید یادم رفت درو باز کنم تشریف فرما نمی شوید نفس گفت ببخشید ها شما پنج نفرین و تمام ماشین رو پر کردین من چه جوری بین پنچ تا پسر بشینم یه دفعه کیو گفت :اوه اوه از کی تا حالا برات مهمه مثل اینکه یادت رفته تو کنار ما زندگی میکنه بعدش دست نفسو کشید و کشیدش تو بعد هیون به هیونگ گفت بریم یه مغازه ای جایی واسه این دختره لباس بگیریم اینجوری ابرومون میره


بقیش قسمت بعد.تا قسمت بعد انیانگ

+ چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:, ساعت 19:5 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

قسمت 12

همه ی اعضا با دیدن هیونگ و نفس تو اون صحنه خیلی تعجب کردن نفس هم که اعضا را دید صدای داد و هوارش بلند تر شد هیونگ که صدای نفسو شنید سرشو از زیر پتو کشید بیرون و وقتی نفسو دید با خودش گفت نچ نچ نچ این دختره فضایی با هام کاری کرده که حتی تو خوابم کابوسه شو میبینم بعد نفس خودشو کشید بیرون و از رو تخت بلند شد و گفت پسره ی منحرف دیوونه گمشو ازت بدم میاد!!اعضا همینجور هاج و واج به هم نگاه میکردن یه دفعه هیون اومد جلو و گفت خاکتو سرت هیونگ ابروی گروهمون و هرچی خواننده را بردی هیونگ گفت منظورت چیه یعنی من خواب نیستم جونگمین از اون ور اومد جلو ومحکم زد تو گوش هیونگ وبعد گفت خواب نیستی حالا فهمیدی چه غلطی کردی ؟؟یه دفعه نفس پرید وسط حرفشون و گفت منظورتون از غلط چیه؟؟من فقط اومدم هیونگو بیدار کنم  که تعادلم را از دست دادم و افتادم رو تخت هیونگ کیو گفت :اینو نگی چی بگی؟یونگی پشت سر اون گفت : ماالان کاملا خر شدیم وباور کردیم که تودیشب پیش هیونگ نبودی!هیونگ تازه از جریان خبر دار شده بود با عصبانیت از رو تخت بلند شدو گفت من حتی اگه یک ماه با این دختره ی فضایی تو یه اتاق قرنطینه بشم حتی حاضر نیستم حتی حاظر نیستم کنارش بشینم چه برسه به اینکه بخوام یه شب باهاش بخوابم و بهتره هیچ کدومتون فکر بد نکنیین چون خودم میکشمتون یه دفعه جونگمین کفت بله ما کاملا باور کردیم.هیونگ با عصبانیت: باور نکن تا مرگتو به چشم ببینی !جونگمین عصبانی بلند شد و گفت :چی گفتی ؟هیونگ هم در جوابش گفت همین که شنیدی بعد جونگمین یقه ی هیونگ رو گرفت هیونگ هم افتاد به جون جونگمین هر دو تاشون داشتن همدیگه را میکشتن ولی هیچکی اهمیت نمیداد یه دفعه نفس جیغ زد :دارن همدیگه را میکشن ها. هیون گفت خوب؟؟نفس با تعجب خوب؟؟هیون : مگه چیه بذار بکشن دونفر کمتر زندگی بهتر!!یونگی پشت سرش گفت :نترس بابا اینا فقط یکم به جون هم میفتن بعد به پای هم میفتن که همدیگرو ببخشن بعد یونگی و کیو و هیون رفتن بیرون نفس اومد جلو و گفت تراخدا بس کنین هیونگ بلند شد و وایستاد و گفت به تو چه دختره ی فظایی ها؟بعد ادامه داد نفس که دید فایده نداره گفت باشه دعوا کنین ولی اون غذا های خوشمزه ای که من درست کردم را هیون و یونگی و کیو دارن بدون شما دوتا میل میکنن یه دفعه هیونگ و جونگمین با هم گفت غذا ؟؟؟؟و سریع رفتن که به غذا ها برسن ولی وقتی رسیدن و دیدن سر کاریه خیلی خورد تو حالشون و نفس اومد و گفت تنها راه نجاتتون بود متاسفم وبعد دست هیونگ روگرفت و گفت اوپا من میخوام برات یه روز خوب درست کنم تا به خاطر دیروز ببخشیم که جونگمین با این حرف شروع کرد به خندیدن هیونگ بهش چپ نگاهی انداخت و گفت ضحرمار کجاش خنده داشت ؟؟بعد رو کرد به نفس و گفت یکبار دیگه این کلمه را بگی چشاتو از کاسه در میارم!!نفس با عصبانیت گفت چجور وقتی اون دختر ها بهت گفتن چشاشونو از کاسه در نیوردی>؟ هیونگ گفت به تو چه ؟؟نفس گفت حالا اینو بی خیال برو لباستو بپوش بریم بیرون که هیونگ گفت نمیخوام مگه من بیکارم ؟؟؟نفس گفت باشه پس من میرم با مدیر کمپانی کار دارم میخوام یه چیزی بهش بگم که هیونگ دستشو گرفت و گفت خیلخوب حالا !!بعد جونگمین گفت اره منم موافقم دلم خیلی گرفته نفس به هر بدبختی که بود دابل اس کشوند بیرون و باهاشون کلی خوش گذروند و همه به جز هیون خوشحال بودن بعد از دو سه ساعت دابل اس و نفس برگشتن خونه که نفس رفت طبقه پایین و با دوتا قابلمه اومد بالا و گفت بفرمایین براتون غذای ایرانی درست کردم نفس با یه عالمه غذا کهدیشب برا امروز درست کرده بود اومد اما غذاهای که نفس درست کرده بود خورشت سبزی و برنج بود و با چوب نمیشد بخوریشون نفس هم از قبل که اینو میدونست میخواست یکم سربه سر دابل اس بذاره تمام قاشقای خونه را قایم کرده بود بچه ها بایه شوقی اومدن غذا بخورن ولی وقتی قیافه غذا را دیدن به نفس گفتن این چیه ما چجوری بخوریمش که نفس گفت نمیدونم!من که دوتا قاشق بیشتر ندارم یکی مال خودم و اون یکی مال اوپا هیونگ که خوشحال شده بود گفت :فک کنم این اولین حرف راستیه که از دهنت شنیدم دختر ه ی فضایی!!1بعد بقیه اعضا به جز هیون شروع کردن کلنجار رفتن با غذا هیونگ و نفس هم همینجور داشتن بهشون میخندیدن که هیون گفت هی ساعقه نمیخوای این مسخره بازی رو تمومش کنی که یه دفعه یونگی جیغ زد همه ی اعضا نگران به یونگی نگاه کردن  مثل اینکه اتفاقی براش افتاده

همه نگران شدن

 

.

.

.

.

چی میتونه باشه

.

.

 

که یونگی با تعجب گفت باورم نمیشه .......باورم نمیشه ..اما من بالاخره تونستم یه دونه برنج بخورم یه دفعه نفس وهیونگ باهم زدن زیر خنده و هیونگ هم برای اذیت کردن جونگمین گفت:وای جونگمین نمیدونی اینا چقد خوشمزه ان نفس که دید اعضا دارن گرسنگی میکشن دلش سوخت و قاشقا را بهشون داد همه ی اعضا شروع کردن به خوردن بعد از ناهار همه اعضای گروه کنار هم نشسته بودن که نفس گفت بجه ها چطوره از هم سوال های باحال بپرسیم که هیون گفت چه پررو زود پسر خاله شدی !!!بچه ها؟ نفس با عصبانیت : کی باتو بود؟من با بقیه بودم یه دفعه یونگی گفت موافقم !!اولین سوالو من میپرسم اگه خدا یه توانایی بهتون میداد دوست داشتین چی باشه؟بعد رو به نفس کرد و گفت اول تو بگو پ.نفس یکم فک کرد و گفت هرچی میگم ناراحت نشین اما اگه این فرصت رو داشتم سعی میکردم زمان رو به روزی برگردونم که تو کشورم بودم و هیچ وقت به اینجا نمی اومدم من تمام زندگیمو ول کردم و فقط به خاطر شما اومدم اینجا ولی حالا فهمیدم شما فقط از دور اینقدر خوبین امیدوارم که اتفاقی که برای من افتاد  برای هیچ کدوم از طرفدارای شما نیفته هیونگ که این کلمات را شنید با خودش فک کرد که چقد درحق نفس ظلم کرده و اما نفس همیشه در مقابل خوب رفتار کرده و خیلی ناراحت شدو رفت تواتاق و در رو محکم بست  همه ی اعضا متعجب شدن


خوب تمومید تا قسمت بعد انیانگ 

+ سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:, ساعت 14:35 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

قسمت یازدهم

همه ی خبرنگارا بادیدن این صحنه شروع کردن به عکس گرفتن و خندیدن هیونگ هم که حرفی برای گفتن نداشت سریع بلند شد و ازخبرنگارا معذرت خواهی کرد و بدون اینکه به نفس توجهی کنه رفت نفس هم احساس کرد این بار واقعا ضایع بازی در اورده سریع رفت دنبال هیونگ و دست هیونگ رو گرفت هیونگ که خیلی عصبانی بود به چشمای نفس نگاه کرد و گفت جرات داری دستمو ول نکن تا همینجا بکشمت نفس هم ترسید و دستش رو ول کردوهمینجور ناراحت و نگران به هیونگ نگاه میکرد هیونگ بدون اینکه نفسو ببره رفت خونه نفس هم به خاطر اینکه بقیه نفهمن که رابطه شون مصنوعیه مجبور شد خودش بره وهمه فکر کردن که هیونگ ونفس با هم رفتن پس خبرنگارا همشون توی روزنامه ها ورسانه ها در مورد رابطه عاشقانه اون دو تا نوشتن از اون طرف هیونگ که خیلی عصبانی بود تا رسید دم درخونه با صدای قهقهه بلند جونگمین مواجه شد وبعد هیون اومد جلو و گفت به خاطر همینه که به دختر ها اینقدر بی احساسم چون دخترا مثل محدوده خطر میمونن .یونگی از اون ور در حالی که داشت میخندید گفت خوب میشه برامون توصیف کنی حمام کردن با مشروب چه حال و هوایی داره ؟؟یه دفعه کیو اومد جلوی هیونگ و هیونگو بو کرد گفت اق بوی الکلت همه جا پخش شده گمشو برو حموم هیونگ که داشت از عصبانیت منفجر میشد  گفت :برین بمیرین شما مثلا دوستای منین بعد  هیون پرید وسط حرفش و گفت بلا نسبت من من بمیرم دوست تو باشم هیونگ با عصبانیت گفت گمشو بابا و سریع رفت لباساشو ور داشت و رفت حموم نفس با هزار تا بدبختی بالاخره رسید دم در خونه دابل اس و زنگو زد جونگمین ایفون را برداشت گفت الو بعدش گفت نخیر ببخشید کیه؟؟یه دفعه نفس گفت اه تو دیگه زدی رو دست هیونگ در و باز کن منم !!جونگمین که فهمیده بود نفسه خواست یکم اذیتش کنه گفت ببخشید ها اسمتون من هست؟؟این دیگه چه اسمیه؟؟نفس که فهمید داره اذیتش میکنه گفت اتفاقا الان ابن راننده ماشین داشت ازم میپرسد که رابطه ام با هیونگ واقعیه یانه ؟؟؟؟وقتی همه چیز را گفتم حتما اسممو حفظ میشی !!!!جونگمین که ترسیده بود گفت باشه بابا چرا دعوا داری الان باز میکنم بعد درا باز کرد نفس سزیع رفت طبقه بالا تا از هیونگ معذرت خواهی کنه وقتی رفت هیونگو ندید و از یونگی پرسید هیونگ کجاست یونگی گفت رفته حموم جونگمین از اون ور گفت وای چه رمانتیک !!اومدی از اوپات معذرت خواهی کنی؟؟نفس چپ نگاهی بهش انداخت و گفت حرف نزن کیو از اون ور گفت اخه تو چجور دختری هستی انگار فقط واسه این ساخته شدی که دابل اس رو از بین ببری هیون نیشخندی زد گفت این که دختر نیست صاعقست با این حرف همه شروع کردن به خندیدن یه دفعه نفس با اعتماد به نفس گفت :صاعقه بودن بهتراز مثل سنگ بودنه با اون غرور مسخره و البته بی جایی که تو داری معلومه هیچ دختری دور و برت نمیگرده هیونگ منم غرور داره ولی مثل تو تظاهر نمبکنه یه دفعه همه اعضا باهم گفتن هیونگ من؟؟؟؟؟نفس گفت حالا هرچی؟؟ و محکم درو بست و رفت طبقه پایین و اون شبو با خودش فک کرد و گفت اگه امشب بره پیش هیونگ تیکه بزرگش گوششه پس تصمیم گرفت صب بره از اون طرف تو خونه ی دابل اس هیونگ که تازه از حموم اومده بود بیرون و دیگه نارحت نبود و خوشحال و خندان داشت میرفت(در حقیقت هیونگ ادم دل پاکیه و همه چی زود یادش میره)جونگی پا انداخت وسط پاش و نزدیک بود هیونگ بیفته که خودشو به دیوار تکیه داد و نیفتاد بعدش یکی زد تو سر جونگمین و گفت تو دوباره شروع کردی بیمار روانی؟؟؟جونگمین گفت اره بهم بگو بیمار روانی ولی اینو بدون که دوست دخترتون اومد اینجا و هرچی از دهنش در اومد به هیون گفت و هیون هم الان به خونت تشنست هیونگ که براش عادی شده بود گفت این هیون کی به خون من تشنه نبوده که این دومین بارش باشه ولم کن بابا بذار برم و رفت تو .اون شب رو هر کی واسه خودش هرچی پیدا کرد و خورد و همه خوابیدند صبح روز بعد:

نفس زود تر از همه اعضا بلند شد و میخواست یه جوری از دل هیونگ در بیاره در خونه دابل اس را طوری که هیچکی نفهمه باز کرد و رفت تو اتاق هیونگ و گفت اوپا بلند شو میخوام یه روز خوب برات درست کنم نفس که دید هیونگ تکون نمیخوره خواست پتوش را برداره هیونگ که خواب بود و فکر میکرد جونگمینه که مثل همیشه کرم میریزه پتوش را کشید و نفس همراه پتوش کشیده شد و در حالی که سعی میکرد خودشو به چیزی وصل کنه که نیفته دستش به چراغ خواب گیر کرد و افتاد از صدای افتادن چراغ خواب همه ی اعضا از خواب پریدن و نفس هم افتاده بود رو تخت هیونگ هیونگ هم که خواب هفت پادشاه میدید دستشو دور کمر نفس حلقه کرد که نفس شروع کرد به جیغ و داد کردن همه ی اعضا اومدن تو اتاق هیونگ 


خوب این قسمت تمومید تا قسمت بعد بای

+ دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, ساعت 15:11 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

قسمت دهم

تو ماشین هیونگ رو به نفس کرد و گفت اگه سوتی بدی که نفس حرفشو قطع کرد و گفت میدونم میکشیم هیونگ گفت خوبه که حداقل اینو میدونی!!!یه دفعه نفس با عصبانیت گفت مگه من چیکار کردم که اینقد با هام سرد رفتار میکنی؟؟ یه دفعه هیونگ گفت میخوای بگم چیکار کردی؟؟ نفس گفت نه نه ترا خدا الان یه تومار از خودت میسازی!!!بالاخره رسدن دم در کمپانی هیونگ یه نفس عمیق کشید و رو به نفس گفت خواهش میکنم این یه ذره ابرو را برام نگه دار!!نفسم گفت باشه اه کشتیم از بس که گفتی هیونگ با ناراحتی:بااینکه خیلی زیاد گفتم ولی بازم مطمعنم که تو ابروم را میبری وقتی هیونگ پیاده شد همه ی طرفدارایی که دم در کمپانی وایستاده بودن شروع کردن به جیغ زدن نفس هم عینکش را زد ورفت بیرو یه دفعه هیونگ اومد جلو و دستشو جلوی نفس گرفت نفس هم با احساس دستشو گرفت و رفت وقتی این کارو کرد صدای جیغ طرفدارا بیش ترشد وقتی هیونگ وارد کمپانی شد یه عالمه دختر اومدن دورش و بردنش یکی از دخترا گفت اوپا این جا چه خبره اون یکی گفت اوپا یعنی این دختره ی زشت از من بهتره نفس که اون صحنه را دید پیش خودش گفت چیش عجب دختر بازی بوده همه ی دخترا مثل پشه دورشن اگه بفهمن این اینقدر نامرده دورش نمیگیرن عق !!!!!یه دفعه هیونگ به دخترا گفت ببخشین باید برم واومد دست نفس رو گرفت و رفتن توراه که داشتن میرفتن مدیر کمپانی را دیدن که عصبانی به طرف هبونگ میومد هیونگ ترسید و گفت ای وای این اگه منو بگیره بدبختم میکنه وقتی حقوق سه ماه هیون را کسر کرده احتمالا منو اخراج میکنه یه دفعه مدیر اومد جلوش و گفت قبل از اینکه فرار کنی بهت بگم بعد از مصاحبه کارت دارم بیا دفترم که هیونگ گفت متاسفم من باید به دوست دخترم برسم مگه نه هیورین یه دفعه نفس با تعجب نگاه هیونگ کرد هیونگ چشمکی زد و نفس هم فهمید قضیه چیه گفت اره هیونگ جون اوپا به من قول داده که امشب با هم قرار بذاریم مگه نه اوپا؟؟یه دفعه هیونگ با ارامش گفت در سته و دست نفس رو گرفت و بردش و مدیر کمپانی همینجور هاج و واج نگاشون میکرد و زیر لب با خودش گفت مگه دستم بهت نرسه هیونگ جون هیونگ هم نفس را برد اتاق گریم و نفس را اونجا کلی ارایش کردن و یه  لباس کوتاه سبز بهش دادن که بپوشه نفس هم پوشید و اومد بیرون هیونگ وقتی نفس را دید گفت ::وای!!!!! نفس ذوق زده شد و گفت چیه تا حالا یه دختر خوشگل را ندیدی که هیونگ گفت نه دارم به این فکر میکنم که یه دختر چطور میتونه با این همه ارایش و لباس خوشگل بازم زشت به نظر برسه نفس با عصبانیت گفت : چی؟؟؟و رفت ظرفش که بزندش که یه دفعه به خاطر اینکه پاشنه اش بلند بود محکم خورد زمین و هیونگ هم شروع کرد به بلند خندیدن یه همینجور داشت میخندید که صدای یه نفر اومد:: اقای کیم هیونگ جون اماده شید برای مصاحبه که نفس سریع خودشو جمع کرد و هیونگ هم اومد دستشو گرفت نفس با عصبانیت زیر لب گفت وقتی بهم نیاز داری خوب کنارمی که هیونگ نیشخندی زد و گفت اگه بهت نیاز نداشتم که الان اینجا نبودی فکر کردی من حاظرم با یه دختره ی فضایی مثل تو بگردم یه دفعه نفس با پاشنه پاش محکم زد توی پای هیونگ یه دفعه هیونگ جیغش در اومد و تا خواست جوابشو بده دید یه عالمه خبرنگار دورشن بالاخره رفتن و روی یه میز نشستن بعد از یه عالمه سوال که از نفس و هیونگ پرسیدن بالاخره مصاحبه داشت تموم میشد هیونگ یه نفس عمیق کشید و پیش خودش گفت خدارو شکر بالاخره به خیر گذشت یه دفعه یه خبرنگار گفت میشه در اخر لیوان های مشروبتون را به هم بزنین تا ما ازتون عکس بگیریم هیونگ یا یه لبخند گفت بله چرا که نه و بعد لیوانش رو روبه روی نفس گرفت نفس با خوشحالی لیوانش را اینقدر محکم زد به لیوان هیونگ که لیوان شکست و همه ی شراب ها رختن رو سر وصورت هیونگ !!!!!!!!!!!!!!و هیونگ خیس خیس شد


خوب این قسمت تمومید تا قسمت بعد بای

+ یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:, ساعت 17:50 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

قسمت نهم

همه اعضا تعجب کردن و کیو با عصبانیت گفت دیوونه شدی مگه دوربین ترس داره نفس بااضطراب گفت اره برای من ترسناکه من از بچگی اعتماد به نفس نداشتم نمیتونم جلوی دوربین یا جمع حرف بزنم حالا چیکار کنیم هیونگ گفت بهتر تو حرف نزن میگیم لاله مگه نه بچه ها فکر خوبی نیست هیون با یه خشم به هیونگ نگاه کرد هیونگ گفت خیلخوب بابا میدونم سه ثانیه وقت دارم از جلوی روت گمشم ولی من هنوزم با این سه ثانیه مشکل دارم نمیشه حالا بشه پنج ثانیه جونگمین که داشت دیوونه میشد گفت واقعا میخوای بمیری نه؟؟؟؟هیونگ گفت باشه بابا اصلا لال میشم خوبه؟؟؟ یونگی:عالیهههه کیو : خوب حالا چیکار کنیم یونگی مگه میشه همچین دختر شیادی از دوربین بترسه یه دفعه نفس محکم زد وسط پای یونگ سنگ یونگ سنگ هم که داشت از درد به خودش میپیچید جیغ زد مگه بیماری ؟؟؟؟ نفس با ارامش : به من میگی دختره ی شیاد؟ هیون داد زد فعلا به فکر راه حل باشین دوساغت دیگه مصاحبه است یه دفعه یونگی گفت خوب باهاش کار کنیم یادش بدیم چی بگه هیون گفت چی میگی تو اون میگه از دوربین میترسم یونگی:خوب اینو بپوش و بعد یه عینک کاملا دودی صفحه بزرگ بهش داد وقتی نفس پوشیدش گفت وای هیچی نمیبینم یونگی هم در جواب گفت خوب وقتی دوربین رو نبینی اضطراب هم نداری فقط باید قبلش یاهات کار کنیم بعدش تمام سوالا را با هاش کارکردن هنوز یک ونیم ساعت دیگه باقی مونده بود که هیونگ در حالیکه یه تیپ خوشگل زده بود اومد بیرون نفس وقتی هیونگ رو دید محوش شد هیونگ خیلی نگران بودکه خودش یا نفس سوتی ندن لحظه اخر رو به بچه ها کرد و گفت برام دعا کنین یه دفعه جونگمین گفت بسه بسه فیلم هندی بازی نکن کیو :یادت رفته ما به خونت تشنه ایم یونگی : غصه نخور داداش برات دعا میکنیم هیونگ که از خوشحالی ذوق مرگ شده بود گفت جدی میگی؟؟؟یونگی گفت اره مطمعن باش من یکی که تا اخرش دعا میکنم دوباره پاتو تو این خونه نذاری نفس سرشو تکون داد و گفت نچ نچ نچ شما مثلا دوستاشین ها یه دفعه هیونگ گفت به توچه دختره ی فظایی ؟؟؟نفس جیغ زد:خوبی به ادمای مثل تو نیومده!!پسره ی دیوونه هیونگ گفت به من میگی دیوونه ؟؟؟یه دفعه جونگمین گفت چرا دعوا میکنین جفتتون دیوونه این !!!بعدشم اینکارا را که میکنیین میفهمن را بطه تون دروغه ها هیونگ و نفس رفتند و سوار ماشین شدند


خوب این قسمت تمومید انیانگ

 

+ سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:, ساعت 13:50 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

امروز نیومدم داستان بنویسم اومدم از چند نفر که تو داستانم کمک کردن تشکر کنم تشکر ویژه دارم از راحیل و زهرا دوتا از دوستام که واقعا کمکم میکنن تا این داستان را بنویسم واین وسط یکی از دوستام که اسمش راضیست فقط پارازیت میفرستاد و همش کارمون را خراب میکنه اعصابمون را ریخته بهم خوب دیگه تا قسمت دیگه منتظر باشین بای!!!!!!!!!!!!!!!!!!

+ دو شنبه 7 اسفند 1391برچسب:, ساعت 21:39 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

قسمت هشتم

همه ی اعضا با تعجب به نفس نگاه کردن و جونگمین گفت :اخه تو که خوانندگی بلد نبودی چرا لاف الکی زدی؟؟؟یونگی ادامه داد:اره حالا چی میشد فقط بگی دوست دخترشی ؟؟نفس با ناراحتی:واقعا که!!!!وقتی با شما اشنا شدم فکر میکردیم به جز هیونگ بقیتون یکم عقل دارین یه ذره فکر کنین اگه من فقط دوست دخترشم سر صبحی خونه شما چیکار میکردم؟؟؟ اینجوری میتونیم بگیم برای کارای البوم جدید اومدم هیونگ که رو مبل نشته بود با عصبانیت بلند شد و گفت به من میگی کم عقل یه دفعه هیون یقش را گرفت و گفت بشین سرجات حرف نزن بعد یونگی رو به نفس کرد و گفت خوب در این صورت فک کنم خونت هم باید از ما جداباشه نفس جیغ زد نخیر من جایی را نداریم جونگی:طبقه پایین که خالیه میتونه اونجا بمونه.در همین لحظه تلفن زنگ خورد هیون گوشی را برداشت مدیر کمپانی بود و سریع بدون سلام شروع کرد به جیغ و داد کردن و گفت خجالت نمیکشی من مثلا مدیرتونم من باید این خبر رو از تلویزیون بشنوم هیون که حرفی نداشت با شرمندگی گفت متاسفم برای خودمون هم یکم ناگهانی بود تا خواست حرف بزنه مدیر گفت حرف نزن حقوق سه ماهت کسر میشه با این اشوبی که به پاشده میاست اخراجت کنم برو خوشحال باش میدونی کل اسیای شرقی الان دارن در مورد رابطه اون دختر با هیونگ حرف میزنن هیون با عصبانیت و تعجب چرا من ؟؟؟؟ من که کاری نکردم منم الان فهمیدم یه دفعه مدیر جیغ زد حرف نباشه تو لیدرشونی میاست مواظبشون باشی وبعد با صدای بلند و عصبانی گفت به اون بچه هم بگو دوساعت دیگه مصاحبه داره بگو دوست دخترشم بیاره باید در مورد همه چیز توضیح بدن و سریع تلفن را قطع کرد هیون با عصبانیت گوشی را گذاشت هیونگ هم که ناراحت بود رفت دستش را گذاشت رو شونه ی هیون و گفت غصه نخور داداش خودم حقوق سه ماهم را بهت  میدم هیون با خشم : سه ثانیه وقت داری دستتو از روی شونه من بر داری و گمشی که هیونگ گفت اه چه گیری دادی به این سه ثانیه به افتخار گروهمون تا پنج بشمار با حال تره نه ؟؟؟هیون با عصبانیت نگاهش کرد و هیونگ هم گفت باشه بابا چرا دعوا داری بعد هیون با لحنی تمسخرامیز گفت:راستی شازده داماد دو ساعت دیگه با دوست دختر عزیزتون مصاحبه دارین یه دفعه نفس جیغ زد:چییییییییییییی؟؟حالا چیکار کنیم من جلوی دوربین دست وپامو گم میکنم. هیونگ با تعجب گفت چرا دروغ میگی تو یه شیاد دروغگویی هستی من میشناسمت دیدم چطور جلوی اون همه خبرنگار داستان سرهم میکردی نفس با ترس گفت نه این یکی فرق داره من جلودوربین نمیتونم همه چیز را لو میدم چیکار کنیم؟؟؟

+ یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:, ساعت 18:44 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

قسمت هفتم

همه ی اعضا که خیلی نگران بودن و هیچ راهی به ذهنشون نمیرسید به دهن نفس خیره شده بودن نفس اهی کشید و گفت حرفی که میخوام بزنم واسه همه مخصوصا هیونگ خیلی سخته لطفا فقط ضایع بازی در نیارین هیونگ بلند داد زد نخیر من موافق نیستم چرا باید برام سخت باشه یه دفعه هیون گفت جرعت داری یه بار دیگه تکرار کن بعد جونگمین پشت سرش گفت اگه از جونت سیرشدی بگو هیونگ که ترسیده بود گفت:بابا چند نفر به یک نفر ؟؟؟؟؟از اون طرف صدای جیغ و داد خبرنگارا که پشت در بودن شدید و شدید تر میشد حتی از تلویزیون هم برای مصاحبه اومده بودن نفس که صدا را شنید گفت دیگه وقت نداریم بعد دست هیونگو کشید و بردش هیونگ که تعجب کرده بود جیغ زد :یا(هی) دختره ی فظایی دستم له شد خدایا این دیوونه از کجا اومده نفس نگاه زیرکانه ای به هیونگ کرد و گفت متاسفانه از این به بعد دیگه نمیتونی بهم بگی دختره ی فظایی یا دیوونه هیونگ با عصبانیت گفت : خل شدی ؟؟؟؟ هنوز حرفش تموم نشده بود که نفس در را باز کرد با لبخند گفت : سلام اسم من کیم هیورین هست من دوست دختر اقای کیم هیونگ جونم وقراره در البوم جدید دابل اس بهشون کمک کنم همه ی خبرنگارا دهناشون وا مونده بود بعد نفس با اعتماد به نفس گفت من و اوپا هیونگ جون همدیگه را خیلی دوست داریم بعد رو کرد به هیونگ وگفت مگه نه اوپا؟؟؟؟هیونگ که هم عصیانی بود هم متعجب گفت چی میگی دختره ی... تا خواست حرفشو تموم کنه نفس محکم زد به پاش و هیونگ هم با تردید سرشو به نشانه رضایت تکون داد بعد نفس رو به خبرنگارا کرد و گفت متاسفم من واوپا باید بریم چون داریم واس البوم جدید کارمیکنیم وبعد سریع در رو بست یه نفس عمیق کشید و گفت اخیش نجات پیدا کردیم هیونگ که از عصبانیت خون از چشماش میبارید رو به نفس کرد و گفت نجات پیدا کردیم؟؟؟؟به قیافه ی من میخوره نجات پبدا کرده باشم ؟؟؟نفس ترسید و گفت مگه حالا چی شد ؟؟؟هیونگ با عصبانیت: میخوای بگم چیشد1-ابروی من رفت 2 - طرفدارم کم میشن 3-دیگه هیچ دختری محلم نمیذاره 4-از خوشطیپیم کاسته شد یه دفعه نفس جیغ زد وایسا وایسا گزینه اخری را اصلا موافق نیستم اولا تو هیچ وقت خوشطیپ نبودی دوما چه ربطی داشت !!!هیونگ تا خواست حرف بزنه و جواب نفس رو بده متوجه خنده بقیه اعضای گروه شد که داشتن مسخرش میکردن یه دفعه جونگمین با حالت تمسخر امیز گفت وای چه قدر خنده دار بود اوپا منو توهمدیگه رو خیلی دوست داریم نه؟؟؟؟هیونگ هم که اتیشی شد به طرف جونگمین حمله ور شد و شروع کردن به دعوا کردم اون دوتا داشتن دعوا میکردن که نفس رفت جلوی هیون و گفت فکر نمیکنی باید ازم تشکر کنی که نجاتتون دادم ؟؟؟؟هیون نیشخندی زد و گفت : تشکر ؟؟؟؟ اره ازت ممنونم که اول منو بالگد زدی و ممنونم که ماهیتابه را کوبوندی توسرم وازت ممنونم که ابروی گروهمون را بردی و بعد بالحنی تمسخرامیز گفت چیزی را که از قلم ننداختم ؟؟؟؟؟؟؟نفس تا اومد جوابش رو بده یه دفعه یونگی گفت فقط یه جای کار میلنگه تو اصلا خوانندگی بلدی یه دفعه همه ساکت شدن و نفس گفت <نه>بعد همه ی اعضا گفتن چیییی؟؟؟؟



خوب تموم شد نظر یادتون نره!!!!!!!!!!!!!!!!!!

+ شنبه 5 اسفند 1391برچسب:, ساعت 21:7 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

قسمت ششم

اون شب نفس تواتاق هیونگ خوابید هیونگ هم رفت اتاق جونگمین بخوابه البته اون شب تا صب هیچکس نتونست به خاطر سرو صدای جونگمین و هیونگ بخوابه مثل این میمونه که تام و جری را بکنین تو یه اتاق اونوقت میبینین چه افتضاحی به بار می اد خلاصه اون شب به هر بدبختی که بود گذشت صبح روز بعد : هیون زود تر از همه بیدار شد و دراتاق را محکم به هم زد و صدا تو خونه پیچید همه ی اعضا و نفس با این صدا بلند شدن هیونگ تا اومد بیرون هیون را دید نفسش از ترس بند اومده بود هیون باغضب نفس وهیونگ را نگاه میکرد تا خواست شروع کنه به جیغ و هوار زدن یه دفعه یکی در زد یونگی:کی میتونه باشه این وقت صبح؟کیو : نمیدونم بعد رو به جونگمین کرد و گفت: برو در رو باز کن جونگمین گفت :چرا من هیونگ بدو کار خودته هیونگ :گمشین از اولی که ما باهم اشنا شدیم من همیشه درا باز میکردم خودتون برین تا دعوا میخواست شدت بگیره نفس جیغ زد ساکت شین خودم باز میکنم هیون زیر لب گفت : دختره ی پررو نیومده صاحب خونه شد حالا دیگه درم باز میکنه نفس تادرو باز کرد دید یه عالمه خبرنگار دارن با تعجب نگاش میکنن نفس هم خیلی ترسیده بود یه دفعه یکی از خبرنگارا جیغ زد یه دختر یه دختر تو خونه ی دابل اسه بعد همه ی خبرنگارا شروع کردن عکس گرفتن سوال پرسیدن سوال هایی مثل:نسبت شما با دابل اس چیه؟ ایا از دیشب اینجا بودین؟ اینجا چیکار میکنین؟اعضای دابل اس هم که دیدن نفس دیر کردهیونگو فرستادن ببینن چی شدهیونگ همینجور که میومد گفت : یا دختره ی فظایی داری چیکار .....که وقتی خبرنگارا را دید کپ کرد و حرفش ناتموم موند بعد سریع نفس کشید تو و در رو بست و نشست زمین و گفت کارمون تمومه بد بخت شدیم بقیه اعضا اومدن و وقتی فهمیدن قضیه از چه خبره اعصابشون خیلی خرد شد یونگی:هیونگ حالا راحت شدی حالا گروهمون از هم میپاشه کیو : حالا چیکار کنیم؟>؟؟جونگمین :من که گفتم از اول نمیاست هیونکو تو گروه قبول کنیم که این بلا به سرمون بیاد.هیون :هبونگ دیگه واقعا دارم به خونت تشنه میشم//یه دفعه هیونگ جیغ زد :بس کنین فعلا به فکر چاره باشین //نفس که ناراحت بود و میخواست این قضیه را یه جورایی درست کنه داشت فکر میکرد که یه دفعه جیغ زد فهمیدم هیون با عصبانیت گفت اگر حرفت بی جا باشه همینجا میکشمت هیونگ هم با عصبانیت به نفس نگاه میکرد نفس گفت باشه اکه نمیخواین نمیگم ولی میتونستم با این حرفم نجاتتون بدم هیون گفت بهتر نمیخواد بگی یونگی که مظطرب بود گفت حالا بذارین بگه شاید نظرش خوب باشه یه دفعه نفس گفت باشه حالا چون التماسم میکنین میگم.......................................


خوب این قسمت تمومید به نطر شما نفس چی میخواد بگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

+ جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, ساعت 21:6 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

 

قسمت پنجم،،،،،، قبل از داستان باید بگم یا در زبان کره ای به معنای هی است پس اگه این کلمه را دیدین تعجب نکنین همون هی خودمونه             


همه ی اعضا داشتن با تعجب به نفس نگاه میکردن که هیونگ دستشو زد توسر خودش و گفت بدبخت شدیم هیون که داشت از عصبانیت میترکید بلند شد یقه ی هیونگ رو گرفت و گفت بلند شو زود این دختره ی جیغ جیغو رو از اینجا ببر خودتم گمشو نفس که یکی از طرفدارای هیونگ بود خیلی عصبانی شد هیونگ داد زد اصلا دلم خواسته از اینجا هم نمیرم ناسلامتی اینجا خونه ی منم هست هیون گفت دیگه نیست من با کمپانی صحبت میکنم میگم یه خونه ی دیگه برات بگیرن گمشو بیرون نفس که خیلی عصبانی شده بود رفت جلو یقه ی هیونگو از دست هیون گرفت بعدش هیونگو هل داد عقب و یه لگد محکم زد توسر هیون هیونگ که داشت سکته را میزد گفت دیگه همه چیز تموم شد هیون که از دماغش داشت خون میومد رفت توالت تا دماغشو تمیز کنه همه ی اعضا دهنشون وا موند همشون ترسیده بودن یونگ سنگ که خیلی ترسیده بود گفت خاکبرسرت هیونگ از الان خودتو مرده حساب کن با اون خشمی که من توچشای هیون دیدم مردی من که میرم بعد سریع رفت تو اتاقش جونگمین هم ترسیده بود یه خمیازه ظاهری کشید و گفت من خوابم میاد میرم بخوابم بهتره اینجا نباشم وگرنه میمیرم و همینجور که داشت میرفت رو به هیونگ کرد و گفت راستی برات فاتحه میفرستم بعدشم سریع رفت تو اتاقش کیو هم فقط سریع رفت تو اتاقش فقط نفس و هیونگ مونده بودن هیونگ اب دهنشو قورت داد و گفت منم دارم میرم یه دفعه نفس گرفتش و گفت کجا شما ها چرا اینقدر ترسویین باید محکمتر میزدمش پسره ی اشغال یه دفعه هیون در دستشویی را محکم بست طوری که صدا همه جا پیچید همه از ترس صداشون در نمیومد و در اتاقاشون گوش وایمستاده بودن هیون اومد جلوی نفس با چشمای خونی و پراز خشم به نفس نگاه میکرد و گفت گمشو بیرون نفس جیغ زد :یا به تو یاد ندادن که با دخترا چجوری حرف بزنی یه دفعه هیون یقه نفس رو گرفت و چسبوندش به دیوار و تا خواست حرف بزنه هیونگ دستشو گرفت و گفت هیون چیکار داری میکنه یادت رفته اون فقط یه دختره هیون خیلی و حشتناک به هیونگ نگاه کرد و گفت سه ثانیه وقت داری از اینجا گمشی هیونگ گفت نمیشه حالا ده ثانیه وقت بدی اونجوری که من حساب کردم نمیشه تو سه ثانیه کفشامو بپوشم تازه اگه بند هاشونم نخوام ببندم ده ثانیه طول میکشه یه دفعه نفس با ماهیتابه محکم زد تو سرهیون هیون هم بیهوش افتاد رو زمین هیونگ که چشاش تقریبا دا شت سیاهی میرفت رو به نفس کرد و گفت چه غلتی کردی حالا چیکار کنیم نفس گفت نترس اروم زدم نمرده اتاق این اشغال کجاست ؟ هیونگ با دست های لرزون اتاق هیون را نشون داد بعد نفس رو به هیونگ کرد و گفت چرا معطلی بیا این تن لش را جمع کن ببر هیونگ همه ی اعضا را صدا زد بقیه اعضا وقتی هیون را اونجوری دیدن دهناشون وا موند هیونگ جیغ زد یکی بیاد کمک که یونگی اومد و هیون را بردن تو اتاقش نفس روبه بقیه اعضا کرد همه هاج و واج مونده بودن که چه جوری مبتونه با هیون سوپراستاری که همه عاشقشن این کارا بکنه بعد نفس سکوت رو شکست و گفت با شناختی که از شما ها دارم مطمعنم شما با موندن من اینجا مشکلی ندارین اعضا هم که دلشون واسه نفس سوخته بود چیزی نگفتن یه دفعه هیونگ جیغ زد نخیر کی گفته از خونه ی ما گمشو بیرون نفس یه نگاه وحشتناک به هیونگ کرد و هیونگ هم گفت باشه بابا قبول من فقط خواستم نظرموبگم


خوب این قسمت هم تموم شد نظر یادتون نره

+ پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:, ساعت 17:24 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

قسمت چهارم

هیونگ از ترس زبونش بند اومده بود نمیدونست چیکار کنه همینجور توماشین نشسته بود و پیاده نمیشد یه دفعه نفس زد بهش و گفت چت شده وای اگه میفهمیدم انقدر ترسویی هیچ وقت عاشقت نمیشدم یه دفعه هیونگ گفت تو واقعا نمیدونستی من اینقدر ترسوام همه ی جهان میدونن من از ادم فظایی ها میترسم چطوریه که تونمیدونی نفس یه اه کشید و گفت نچ نچ نچ خودم میرم همه چی را به اون هیون اشغال میگم یه دفعه هیونگ جیغ زد میخوای بمیری اول من میرم توضیح میدم بعد از یک ساعت تو میای تو فهمیدی بعدش جفتشون پیاده شدن و رفتن وقتی رسیدن در خونه هیونگ یه نفس عمیق کشید و گفت فک کنم دیگه کارم تمومه اگه من وارد بشم و بگم یه دختر باهامه میکشنم بعد رو به نفس کرد و گفت هی دختره فظایی اسمت چی بود نفس گفت اسمم نفسه چرا ؟؟یه دفعه اهی کشید و گفت نفس خانوم  میشه بعد از من به جونگمین بگی از سگم شکلات مراقبت کنه یه دفعه نفس زد تو سرش و گفت برو تو دیگه بعد هیونگ گفت با چه جرعتی منو میزنی هنوز چند ساعت نشده که همدیگه را دیدیم نفس گفت باشه خودم میرم میگم هیونگ گفت باشه بابا دارم میرم دیگه صب کن بعدش هیونگ یه نفس عمیق کشید و درا باز کرد هنوز درا باز نکرده سریع یه چیز ی شبیه گلدون پرت شد طرف هیونگ هم سریع دررا بست و جاخالی دادنفس دهنش وا مونده بود هیونگ سریع رفت تو گفت مگه چه خبرتونه یه دفعه جونگمین داد زد خجالت نمیکشی یونگسنگ گفت ولش کنین بابا بچست چیکارش دارین هیون گفت کجا بودی هیونگ جیغ زد مگه چیکار کردم ؟؟؟؟!!!کیو گفت ببخشید اقای کیم هیونگ جون شما جدیدا تو جعبه عقب ماشینتون مسافرت میکنین هیونگ گفت چی میگی دیوونه شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟هیون لپ تاب را گرفت طرفش و گفت پس اینا چیه که توی اینترنت پخش شده هیونگ یه نگاهی به عکسا کرد و متوجه شد وقتی اون توی صندوق عقب بوده کلی ازش عکس گرفتن بعد سرشو یا  غرور اورد بالا و گفت حالا مگه چی شده  هیون گفت هیچی نشده فقط تو همین یه ذره ابرویی که واسمون مونده بود هم ریخت هیونگ یاد نفس افتاد و گفت حالا اینو بیخیال بیاین بشینین میخوام یه چیزی براتون تعریف کنم هیونگ از اول همه چیز را تعریف کرد همه ی اعضا با خشم به هیونگ نگاه میکردن یه دفعه هیون گفت گمشو برو بیرون هیونگ جیغ زد و گفت شما مثلا دوستای منین اینجوری کنارم میمونین یونگ سنگ گفت تو چرا همش دردسر درست میکنی این دفعه دیگه من ازت حمایت نمیکنم این وحشی ها میکشنت جونگمین کنترل تلویزیون را که دستش بود محکم زد تو سر هیونگ هیونگ هم که دردش اومده بود داد زد مگه بیماری بعد سریع حمله برد طرف جونگمین که بزندش یه دفعه کیو یقشو گرفت ونشوندش سرجاش و گفت یادت رفت که تو الان گناهکاری هیونگ گفت حالا میگین چیکار کنم دختره واقعا لج کاره چجوری از دستش راحت بشم نفس که دیگه خسته شده بود اومد تو و گفت هی مگه شما انسان نیستین که همه ی اعضا با تعجب نگاش کردن


خوب این قسمت تمومید به نظر شما عکس العمل دابل اس چیه

+ پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:, ساعت 9:53 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

قسمت سوم

هیونگ با تعجب و عصبانیت گفت:مگه تو مارا دیدی نفس با کمال ارامش گفت بله حتی ازتون عکس هم گرفتم باورت نمیشه نیگاه کن بعد گوشیشو به طرف هیونگ گرفت هیونگ خیلی ترسیده بود ولی میخواست نشون بده کاملا ارومه گفت خوب به همه نشون بده من که با خانوم یونا هیچ رابطه خاصی ندارم فقط اون خانوم را اونجا دیدم نفس با بیخیالی گفت منم میدونم از طرز حرف زدنتون معلوم بود ولی من قدرت تخیلم زیاده میتونم از این عکس برات یه شایعه بزرگ درست کنم هیونگ گفت مثلا چی!نفس یکم فکرکرد و گفت اولش این عکس را میذارم تو اینترنت بعدش میگم که اونا سه ساله با هم رابطه داشتن شب های زیادی را پیش هم بودن وحالا یه بچه ی یه ساله دارن کیم هیونگ جون اول میخواسته اون بچه را بکشه ولی یونا نذاشته حالا یونا مونده و یه مرد بی غیرت که هیونگ جیغ زد هی تمومش کن دیگه دختره فظایی این داستان ها را از کجا میاری نفس گفت اگه میخوای این بلا ها به سرت نیان کمکم کن هیونگ تا خواست حرف بزنه یه دفعه گوشی نفس زنگ خورد نفس تا نگاه شماره کرد خوشحال شد گفت اخ جون از ایرانه حالا میتونم ازش کمک بخوام گوشی را برداشت ودید راضیه است دوستش با اینکه نفس از این دوستش خوشش نمیومد اما چون اونم عاشق کره و کره ایها بود با هم کنارمیومد اما به سختی !!!!یه دفعه راضیه جیغ زد باورت نمیشه نفس من بورسیه گرفتم بورسیه ی کشور کره نفس خوشحال شد و کفت منم الان کره ام منم واسه تحصیل اومدم ولی یه اتفاقی افتاده بعد کل داستان را واسه راضیه تعریف کرد راضیه هم که برخلاف نفس یه ذره از نفس خوشش می اومد ناراحت شد وگفت نگران نباش من سه هفته دیگه میام اونجا تا اون موقع صب کن نفس هم خوشحال شد و گفت باشه هیونگ هم که عصبانی شده بود جیغ زد دختره ی فظایی همین حالا از ماشینم گمشو نفس هم ناراحت شد و گفت من اگه از این در برم بیرون تو بدبخت میشی هیونگ ترسید و گفت حالا ازم چی میخوای گفت خوب فقط سه هفته منو برای سه هفته تو خونتون نگه دار هیونگ جیغ زد و گفت میخوای بمیری اگه من تو را با خودم ببرم خونه هم من هم تو بدست هیون کشته میشیم اون اونجا لیدر و همه کارست حتی میتونه منو اخراج کنه نفس جیغ زد و گفت چرا این قدر ازاون هیون مسخره میترسی از وقتی با شما ها اشنا شدم دلم میخواست هیون را بکشم نباید ازش بترسی من خودم جوابشومیدم ولی اگه کمک نکنی معلوم نیست چه بلایی به سرت بیاد ها هیونگ  گفت مگه مارا میشناختی؟ نفس هم گفت اره یکی از عاشقای شماهستم هیونگ یه اه بلند کشید و دستشو گذاشت رو سرش و گفت این دختره ی فظایی از کجا پیداش شد دیگه خوبه حالا عاشقمونه این کارا را میکنه که نفس جیغ زد بریم دیگه هیونگ هم ماشینشو روشن کرد و رفت وتوی راه همش به فکر این بودکه جواب هیون و بقیه اعضارا چی بده تا اینکه بالاخره رسیدن دم در خونه


خوب دیگه این قسمت تمومید به نظرتون تو خونه چی میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

+ پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:, ساعت 8:19 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

قسمت دوم

هیونگ همینجور هنگ بود اول با خودش یه ذره فکرکرد بعدش گفت وای میدونستم بالاخره این اتفاق میفته بیخود نبود انقدر از ادم فضایی ها میترسیدم بالاخره دچار خشم اونا شدم حالا منو میبرن به سیاره خودشون وهزارتا ازمایش روم انجام میدن ممکنه بخورنم بعد چند دقیقه فکرکرد و گفت نه مطمعنم اونا منو نمیخورن چون هرکی منو بخوره حالش بهم میخوره سگم منو بخوره تفم میکنه یه دفعه جیغ زد وای حالا سگم شکلات را چیکار کنم اگه اونم گروگان گرفته باشن چی بدبخت میشم همینجور داشت دیوونه بازی در میاورد که نگاهی به اطرافش کرد وگفت نه هنوز تو سیاره خودمونم پس یعنی فعلا میتونم نصیحت کنم ولی اصلا حواسش نبود که در جعبه عقب بازه و مردم دارن کلی ازش عکس میگیرن یکم اونطرف تر نفس که دیگه خیالش راحت شده بود خیلی ناراحت بود که هیونگ را از دست داده همینجور توفکر بود که متوجه  دست انداز نشد و محکم از روش پرت شد هیونگم توجعبه عقب سرش محکم خورد به در صندوق عقب و یه جیغ بلند زد و گفت مثل اینکه داریم پرواز میکنیم وای داریم از زمین بلند میشیم یعنی همه چی خداحافظ خداحافط زمین خدا حافظ شکلات خداحافظ زندگی نفس هم که صدای هیونگ رو شنیده بود ترسید و ماشین را زد کنار هیونگ چشماشا که بسته بود باز کرد و گفت هی من زنده ام ولی چیشده ؟چرا نبردنم؟نفس پیاده شد و با ترس رفت صندوق عقب را نگاه کنه که دید هیونگ اونجاست نفس  که از تعجب دهنش وا مونده هیونگ از جعبه عقب اومد بیرون و گفت اینجا چه خبره کو ادم فضایی ها ؟نفس که تازه فهمیده بود قضیه از چه قراره گفت شما اقای کیم هیونگ جونید هیونگ هم گفت اره چطور نفس گفت ازاون موقع توی جعبه عقب بودید هیونگ هم گفت اره قضیه چیه نفس یه نفس عمیق کشید و گفت یه لحظه ،باید امتحان کنم که خواب نیستم بعد یکی زد توگوش خودش و گفت نه خواب نیستم بعد خواست دوربینشو برداره که از هیونگ عکس بگیره اما متوجه شد که ساکش نیست یه دفعه جیغ زد وای ساکم وسایلم پولام که هیونگ جیغ زد هی دختر بگوببینم اینجا چه خبره یه دفعه نفس گفت اه یادم رفت بهتون بگم میشه بیاید تو ماشین اینجا براتون بد میشه هیونگ با عصبانیت نشست تو ماشین نفس هم همه چی رو براش تعریف کرد هیونگ وقتی قضیه روشنید خیلی عصبانی شد  با ارامش گفت سه ثانیه وقت داری از ماشینم پیاده شی وگرنه جسدت میره بیرون و شروع کرد به شماردن هیونگ :1...نفس :ولی من اینجا هیچکسوندارم هیونگ:2...نفس:ساک و همه ی  وسایلم هم گمشده هیونگ تا اومد بگه 3نفس جیغ زد مگه انسان نیستی میگم هیچی ندارم    هیونگ با تعجب به نفس نگاه کرد و گفت چه روز گندیه امروز اولش که ماشینم پنچر شد بعدشم توسط یه دختر فظایی ربوده شدم حالا هم مجبورم به داد زدناش گوش کنم میدونی مردم اگه منا در حال صحبت کردن با توببینن چقد شایعه واسم درست میکنن دختره ی فظایی! یه دفعه نفس گفت دختر فظایی چیه من اسم دارم اسمم نفسه فهمیدی بعد هردوشون چند دقیقه سکوت کردن یه دفعه نفس جیغ زد حالا فهمیدم!!!!!!!!!!!هیونگ گفت پرده گوشم پاره شد مگه چه خبرته نفس

زیرکانه به هیونک نگاه کرد و گفت اگه کمکم نکنی عکس تو ویونا را نشون همه میدم هیونگ جیغ زد چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/


تا قسمت بعد انیانک

+ چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:, ساعت 18:59 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

قسمت اول

همه چیز براش تازه بود به طور مبهمی به همه جا نگاه میکرد با اینکه تازه از هواپیما پیاده شده بود اما هنوز باورش نمیشد که به ارزوش رسیده و بالاخره داره کره را میبینه ارزویی که همیشه توی خوابش رسیدن به اون را میدید حالا به واقعیت تبدیل شده بود یه بلوز دخترونه و دامن کوتاه پوشیده بود تا یکم شبیه کره ای ها بشه بهت و تعجب از چشماش میریخت همینجور داشت به همه چیز نگاه میکرد که یه دفعه زد توسر خودش وبه خودش گفت دختره ی دیوونه تا کی میخوای توهم بزنی بعدش به اطرافش نگاه کرد امامتوجه شد که از فرودگاه خیلی دور شده و حالا دیگه  هیچ جارا بلد نبود که بره هیچ تاکسی هم پیدا نمیشد که سوارش بشه  همینجور داشت دور خودش میگشت که احساس کرد گرسنشه  اینور و اونور نگاه میکرد که چشمش به یه رستوران افتاد ولی اصلا ظاهر خوبی نداشت به ناچار و از شدت گرسنگی رفت داخل اون رستوران وقتی وارد رستوران شد دید همه ی رستوران پر شده از مرد های وحشتناک واونجا هیچ دختری نیست خیلی ترسید ولی چاره ای نداشت یه گوشه ای نشست تا اینکه یه اقای جوون اومد و به کره ای با طرز زیرکانه ای گفت خوب حالا این خانوم خشگله چی میل دارن نفس هم که از دوران راهنمایی شروع به یادگیری زبان کره ای کرده بود خیلی روان انگار که مال خود کشور کره است جواب داد یه ساندویچ لطفا !!بعد از این که اون اقا رفت چند تا مرد دیگه که روی چند تا میز دیگه نشسته بودن اومدن دورشو گرفتن و گفتن وای چه خانوم نازی نفس ترسید و گفت چیکار دارین میکنین برین کنار که یدفعه یکی دیگه دستشو رو سر نفس کشید و گفت امشب جایی برای موندن داری ؟اگه نداری میتونیم برات پیدا کنیم نفس از شدت ترس صداش در نمی اومد که یدفعه بلند شد و در رفت تا جایی که میتونست فرار کرد خیلی دور شد نشست زمین تا استراحت کنه همینجور نفس نفس میزد که یدفعه یه صحنه ی خیلی باور نکردنی دید اون کیم هیونگ جون عضو گروه دابل اس را دید که داره با یونا عضو گروه گرلز جنریشن حرف میزنه سریع گوشیشو در اورد و از اونا عکس گرفت  یه ده دقیقه ای به اونا خیره شده بود اخه باورش نمیشد هیونگ، عشقش ،ارزوش را دیده همینجور داشت نیگاه میکرد که یه دفعه دو نفر جیغ زدن اوناهش بگیرینش نفس تا نگاه کرد دید که همون اقا هان که هنوز دنبالشن نمیدونست چیکارکنه یه نیگاه به هیونگ کرد و دید یونا از هیونگ جداشد و رفت با خودش گفت وای یکی از ستاره های معروف کره ای را از دست دادم هیونگ را نباید از دست بدم تا خواست بره پیش هیونگ یادش افتاد که اون مردا هنوز دنبالشن شروع کرد به دویدن !یه میدون اونجا بود دور اون میدون  چند دور زد اصلا حواسش نبود داره دور خودش میچرخه فکر کرد یه عالمه دویده و حالا از هیونگ خیلی دور سده ناراحت بود که هیونگ را از دست داده همینجور داشت میدوید  یه ماشین را دید که روش سوییچ هست اون ماشین ماشین هیونگ بود که هنوز از اون موقع که نفس داشت میدوید چون ماشینش پنچر شده بود همونجا مونده بود وجایی هم که نفس بود جای دوری از شهر بود به همین علت کسی هیونگ را نمیشناخت هیونگ همون موقع داشت از جعبه عقب یه چیز بر میداشت نفس با خودش گفت دیگه نمیتونم بدوم این ماشینو سوار میشم و وقتی از دست اینا راحت شدم به پلیس پسش میدم سریع سوار شد و ماشین را روشن کرد و رفت از اونطرف هیونگ که اولش دید ماشین داره اهسته اهسته حرکت میکنه پیش خودش گفت نچ نچ نچ درجه ی بیماری روانیم زده بالا توهم میزنم که یدفعه دید ماشین واقعا داره حرکت میکنه با تعجب نگاه کرد و گفت این دیگه چیه هیونگ که دست و پاشو گم کرده بود گفت ماشینم وای !و سریع پرید تو صندوق عقب تا به خودش اومد دید تو صندوق عقبه و ماشین داره حرکت میکه


خوب این قسمت تموم شد تا قسمت بعد بااااااااااااااااااااااااااااااااااای

+ چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:, ساعت 17:45 بـ ه قـلمـ نفس خانوم



طراح : صـ♥ـدفــ