اتفاق اتفاقی


SS501 story

داستان هایی از دنیای دابل اسی ها

قسمت هفدهم

نفس:چرا که نه!!!!!چرا و چطور فکر میکنی که هروقت خواستی میتونه دل هرکسی را بشکنی و ازش نخوای که ببخشدت اگه دل کسی را شکستی باید تاوانش را حتی اگه به قیمت شکستن غرورت باشه بپردازی!!!همه اعضا از عصبانیت نفس به این شدت تعجب کرده بودن هیون نیشخندی زدو روبه نفس کرد و گفت:اهای دختر فکر کردی کی هستی که با من اینجوری حرف میزنی معلوم نیست یه دفعه  چجوری و از کجا پیدات شده و هنوز هیچی نشده شدی معلم ادب من؟؟؟؟نفس :ببین حتی الان هم به حرف دیگران گوش نمیدی خسته نشدی بس که به خودت فکر کردی.بعد نگاهش به کیف پول و موبایل هیونگ افتاد اونا را برداشت و رو به هیون گفت :برای اونایی که فقط ظاهر تورا میبینن و مثل پشه دورت میگردن متاسفم و دلم میسوزه و از ماشین پاده شد و یه لگد محکم به ماشین زد هیون که خیلی عصبانی شده بود سریع ماشینو روشن کرد و تا جایی که میتونست گاز داد نفس نمیدونست چیکار کنه کمی فک کرد و پیش خودش گفت هیونگ راهی نداره تا همین خیابونو ادامه بده منم این خیابون را برمیگردم و بهش میرسم و شروع کرد به راه رفتن بعد از حدود نیم ساعت در حالی که نفس نفس میزد هیونگ را دید هیونگ تا چشمش به نفس افتاد رو شو کرد اون ور و با خودش زیر لب گفت این دختره دوباره پیداش شد !!!نفس که احساس میکرد در همه در حق هیونگ ظلم میکنن سعی کرد باهاش خوبتر رفتار کنه رفت نزدیک و گفت چقدر بده ادم خودشو تحویل بگیره نه ؟؟؟؟هیونگ :تو دوباره پیدات شد ؟؟وایسا ببینم اصلا این جا چیکار میکنی نکنه هیون تو هم بیرون کرده!!!نفس:چی میگی اون دیوونه چجوری جرعت میکنه منو بیرون کنه خودم اومدم!! هیونگ دهنش وا موند و گفت:مگه بیماری ؟؟نکنه با هیون دعوا کردی؟؟نفس :تقریبا !!!!چطور مگه؟؟؟هیونگ:حالا چرا اومدی اینجا؟؟؟نفس :کیف پولت و موبایلتو اوردم هیونگ نگاهی به کیف وموبایل دست نفس انداخت و هی میخواست از نفس تشکر کنه اما غرورش نمیگذاشت  همش به چشم های نفس نگاه میکرد و میخواست بگه ممنونم اما نمیتئنست نفس با طرز نگاه های هیونگ قضیه را فهمید و گفت :قابلی نداشت هیونگ متعجب شد و گفت:حالا کی ازت تشکر کرد که این حرف رو میزنی!!!نفس خندید و گفت:چشمات !!!!!هیونگ :بسه بسه خودتو لوس نکن و دستشو رو به خیابون برای گرفتن تاکسی بلند کرد و یه تاکسی وایستاد نفس توقع داشت که هیونگ درو براش باز کنه و رفت جلوی در و منتظر شد تا درو براش باز کنه و چشماش رو بست که هیونگ از کنارش رد و شد رفت از اون طرف سوار ماشین شد  و قبل از اینکه سوار بشه به نفس گفت:اهای دختره ی فضایی نه من شاهزاده سوار براسب سفیدم نه تو سیندرلا پس بهتره تا دیر نشده سوار شی !!!نفس قیافش رفت تو هم و و با نارضایتی در ماشین را باز کرد و نشست تو ماشین  /////هیونگ :چیشد؟؟؟ بهت برخورد سیندرلا ؟؟؟؟؟نفس بهش توجهی نکرد و روشو کرد به طرف پنجره ماشین !!!!راننده ماشین تو اینه نگاهی به عقب کرد و گف :خدای من شما اقای کیم هیونگ جون و اون خانوم دوست دخترتون نیست ///نفس و هیونگ با شنیدن این حرف چشاشون گرد شد و کپ کردن کاملا یادشون رفته بود که مثلا با هم رابطه دارن یه دفعه برای این که لو نرن جفتشون پریدن تو بغل هم و طوری که میخواستند نشون بدن صمیمی هستن دستشون را گذاشتن رو شونه ی همدیگه و هیونگ با حالت خنده گفت:بله شما مارو میشناسین. راننده که فردی مسن بود گفت :بله نوم عاشق شماست بعد یه کاغذ داد عقب و گفت ببخشید میشه اینو امضا کنید.هیونگ:بله چرا که نه !!!!وبعد کاغذو گرفت و امضا کرد نفس بادیدن امضای هیونگ شروع کرد به خندیدن اما هیونگ نمیتونست جوابشو بده چون ممکن بود لو بره که رابطه اشون واقعی نیست بالاخره رسیدن به محل ظبت اهنک همون لحظه ماشین دابل اس هم رسید اون جا همه اعضا از ماشین پیاده شدن هیونگ هم از ماشین همراه نفس پیاده شد هیون بدون این که به نفس و هیونگ توجه کنه زود تر از همه رفت هیونگ و نفس به بقیه اعضا پیوستن وهرماه اونا رفتن تو و بالاخره به هر سختی بود اهنگ را ظبت کردن


بای تا قسمت بعد راستی دست من شکست بس که نوشتم حداقل یه نظر بدین

+ جمعه 25 اسفند 1391برچسب:, ساعت 18:45 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

قسمت شانزدهم

طبق معمول دوباره سر این که کی رانندگی کنه دعوا بود و بازم طبق معمول هیونگ میاست این کارو بکنه !!!هیونگ:این دفعه من رانندگی نمیکنم !!چیه مطلوم گیر اوردین اون دفعه من اینکارا کردم حالا نوبت یکی دیگست !!!!!همه اعضا بدون توجه به هیونگ سوار ماشین شدن نفس هم که اعصابش از دست هیونگ خرد بود رفت و سوار شد هیون وقتی میخواست درو ببنده سوییچ را انداخت طرف هیونگ و گفت :مواظب دست اندازها باش و مثل ادم رانندگی کن هیونگ خیلی عصبانی بود زیرلب با خودش گفت :باشه خودتون خواستین و رفت سوار صندلی جلو شد و درو محکم بست و راه افتاد هیونگ میخواست کاری کنه دابل اس از این که گفتن رانندگی کن پشیمون شن تو راه خیلی بد میروند و بچه ها همش میخوردن به شیشه و در ماشین !!!همینجور داشت میرفت که رسید به یه دست انداز و از عمد سرعتشو بیش تر کرد یه دفعه ماشین رفت بالا و اومد پایین و همه سرشون خورد به سقف ماشین و از دماغ نفس خون اومد هیون وقتی  این صحنه را دید اعصابش خیلی خرد شد و داد زد :بزن کنار هیونگ که صدای خشمگین هیون را شنید ترسید و زد کنار . هیون با عصبانیت پیاده شد و در ماشین رو باز کرد و یقه ی هیونگ رو گرفت کشیدش بیرون و گفت گمشو بیرون و خودش سوار شد و ماشینو روشن کرد هیونگ :اهای کجا میری یادت رفته منم عضو این گروهم این ماشین مال منم هست . هیون نگاهی وحشتناک به هیونگ انداخت و نیشخندی زد و  هیونگ هم گفت:اگه الا بری پشیمون میشی هیون بدون حتی یه ذره توجه ماشینو گاز داد و رفت هیونگ هم پشت سرش دازد :مطمعن باش پشیمون میشی . بعد خواست گوشیشو بر داره تا زنگ بزنه به مدیر ولی هرچی گشت نه گوشیشو دید نه کیف پولش وتازه فهمید بله بدون گوشی و حتی یه سکه پول تو خیابون گیر کرده و همه مردم هم داشتن نشونش میدادن و وقتی فهمیدن اون کیم هیونگ جون بهش حمله کردن تا ازش عکس و امضا بگیرن از اون طرف تو ماشین هیچکی جرعت حرف زدن نداشت همه از عصبانیت هیون میترسیدن یه دفعه نفس سکوت و شکست و گفت :فکر نمیکنین زیاده روی کردیم  هیون:به تو ربطی نداره !!!!!!نفس:ببخشید ها کسی که خون از دماغش اومد من بودم باید به من ربط داشته باشه به کسی که ربط نداره تویی!!!هیون پیش خودش گفت:راس میگه ها اصلا به من ربطی نداره بعد رو به نفس کرد و گفت :منظورت از زیاده روی کردن چیه حالا میخوای برم جلوش زانو بزنم؟؟؟


بجه ها بقیشو بعد میزارم الان دستم میدرده 

+ پنج شنبه 24 اسفند 1391برچسب:, ساعت 11:17 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

قسمت پانزدهم

همه تعجب کرده بودن و خیلی هم عصبانی بودند هیونگ با نگاهی غضبناک رو به نفس کرد و گفت:ببخشید خانوم فضایی میخوام یه سوال تست هوش فنی ازتون بپرسم ولی خواهش میکنم خیلی به خودت فشار نیار چون ممکنه به مغزت اسیب برسه شما کلا چیکار بلدین ؟؟؟نفس دهنشو کج کرد و گفت :خودت چی ؟به نظرت خیلی باهوشی؟؟؟هیونگ :هرچی باشم به ضایعی تو نیستم !!!!نفس اعصابش خورد شد و وسایل رو برداشت و رفت تو اتاق حدود نیم ساعت نفس توی اتاق بود بعد از نیم ساعت نفس از اتاق اومد بیرون همه اعضا انتظار یه دختر ارایش کرده زیبا را داشتن اما با دیدن نفس همشون دهناشون وا موند همه کپ کرده بودن قیافه نفس تو اون لحظه واقعا دیدنی بود زیر چشماش خیلی سیاه بود دورلباش هم قرمز و  صورتش هم مثل این بود که سرش رو تو کیسه ی اردی کرده باشه جونگی با دیدن نفس با دهن باز رو به هیونگ کرد و گفت :فک کنم این اولین بار و اخرین بار طول عمرم باشه که باهات موافقم ولی احساس میکنم حرفت در مورد فضایی بودن این دختره درست باشه . هیونگ:دیدین راست میگفتم این از فضا اومده فقط و فقط به خاطر نابود کردن گروه ما!!!هیون یکی زد توسر هیونگ و گفت:خاکتوسرت خودت کم نبودی جونگمین هم دیوونه کردی یه نفر به زنجیری های گروهمون اضافه شد . هیونگ:حالا هی تو به من گیربده!!اگه یه روز به من گیر ندی میمیری؟؟؟یه دفعه یونگی بلند شد و بالشت رو زد و توسر هیونگ و گفت:از اولش هم کار خودم بودو رفت دست نفسو گرفت و کشید همه متعجب بودند نفس هم هی میخواست دستشو ازدست یونگ سنگ بیرون بیاره اما موفق نمیشد!!!!یونگی نفسو برد توالت و شیر اب را با فشار گرفت روبه روی صورت نفس و محکم نفس رو گرفت . نفس هی دست و پا میزد اما زورش به یونگی نمیرسید نفس:وای یکی منو از دست این زنجیره ای نجات بده. اگه گیرت بیارم خونت حلاله پسره ی دیوونه!!!یونگی یا کمال ارامش نیشخندی زد و گفت:کی به کی میگه دیوونه؟؟؟؟یونگی بعد از این که صورت نفس کاملا تمیز شد شیر اب رو بست نفس کامل خیس شده بود. بعد یونگی نفسو برد بیرون و و یه حوله پرت کرد طرفش و گفت :خودتو خشک کن. نفس خودشو خشک کرد یونگ سنگ دست نفس رو گرفت و نشوندش روی مبل و رفت تمام لوازم اریشی که نفس خریده بود را اورد نفس نگاهی به لوازم ارایشی کرد و وقتی قصد یونگی را فهمید بلند شد تا فرار کنه ولی یونگی دستشو گذاشت رو شونه اش و نفس هم که صورت ترسناک یونگی را دید و حشت کرد و نشست گروه هم خیلی تعجب کرده بودن تاحالا یونگی را اینقدر جدی ندیده بودن یونگی خیلی جدی به نفس گفت:می شینی سرجات یا کاری کنم دیگه نتونی بلند شی؟؟؟نفس:اهای هرچی بهت هیچی نمیگم پررو تر شدی .....تا خواست حرفشو ادامه بده یونگی حرفشو قطع کرد و گفت مطمعنی از حرفات پشیمون نمیشی؟؟نفس:معلومه که نه مثلا چیکار میخوای بکنی؟؟؟؟یونگی با شنیدن این حرف نیشخندی زد به چشمای نفس خیره شد وصورتشو اورد جلوی صورت نفس هیونگ با دیدن این صحنه عصبانی از جاش بلند شد و اومد جلو .یونگی صورتشو اورد جلوی صورت نفس طوری که میخواست ببوستش!!!!نفس هم که منظور یونگی را تازه فهمیده بود ترسید و دستشو گرفت جلوی صورت یونگی و سرشو برد عقب و گفت:باشه باشه غلط کردم هر کاری میخوای بکن خواهش میکنم اینکارا نکن !!!از اون طرف هیونگ بادیدن این صحنه میخواست بیاد و جلوی یونگی را بگیره اومد جلو و یونگی را هل داد اما دست و پاش را گم کرد و پاش پیچ خورد  و افتاد تو بغل نفس همه چشماشون گرد شده بود نفس محکم پاشو زد تو پای هیونگ !!!هیونگ  افتاد رو زمین واز درد به خودش میپیچید نفس خیلی عصانی بود و وقتی هیونگ رو تو اون وضع دید اصلا براش مهم نبود یه لگد دیکه هم بهش زد هیونگ داد زد:اهای یادت رفته من الان داشتم تورا نجات میدادم ؟؟نفس:برام مهم نیست داری کمک میکنی یا نه درست و مثل ادم کمک کن.یونگی اعصابش خورد شد و دست نفس رو کشیدو نشوندش رو مبل و گفت :اه بسه دیگه مسخره بازی در نیار و مثل یه ادم بشین سرجات نفس سکوت کرد  یونگی گفت :سکوت علامت رضایت و شروع به انجام کارش کرد بعد از مدتی تموم شد و نفس رفت و لباسش را پوشید و اومد بیرون همه ی دابل اس داشتن اماده میشدن که با دیدن نفس تعجب کردن اون کاملا یه ادم دیگه شده بود نفس یه دفعه نگاهش به هیونگ افتاد روشو اون ور کرد و گفت:چیش پسره ی منحرف این بار دومشه!!!! هیونگ با دیدن این رفتار نفس  عصبانی شد و بلند گفت:چقدر بده ادم اعتماد به نفس زیادی داشته باشه ها؟؟همه اعضا که دلشون از هیونگ پر بوده با خشم و تعجب بهش نگاه کردن هیون:تو دوباره حرف مفت زدی؟؟؟؟جونگی:وافعا که دیگه داری حالمون را بهم میزنی .کیو بالشتو محکم زد تو سر هیونگ نفس با دیدن این صحنه کلی خندید هیونگ رو به نفس:ضحرمار!!نفس:تو دلت یه دفعه یونگی گفت:تراخدابس کنین فعلا یه مسئله مهمه اونم اینه که حالا که من این همه زحمت کشیدم اون کفش خوشگله را برام میخرین؟؟؟هیون :نه دیگه پررو نشو !!!بونگی با قیافه ای مظلومانه:ای بابا من گناه دارم ها این همه زحمت کشیدم!!!کیو:ایقد حرف مفت نزن بلند شو اماده شو بریم >>>>>>>>>>بعد از مدتی همه اعضا اماده شدن و سوار ماشین شدن رفتن برای طبت اهنگ


تا قسمتی دیگر انیانگ

+ چهار شنبه 23 اسفند 1391برچسب:, ساعت 17:51 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

قسمت چهاردهم

هیونگ دم در یه مغازه خیلی بزرگ وایستاد همه اعضا به جز هیون پیاده شدن کیو رو به هیون کرد و گفت:تونمیای ؟؟؟؟؟؟هیون گفت:نه مگه مثل شما دیوونه ام که با این پشه بگردم که همه بچه ها دستشو گرفتن و کشیدنش بیرون و یونگی گفت :مگه میشه دابل اس بدون لیدرش جایی بره که هیون گفت من نمیام خودتون گمشین برین. نفس با شنیدن کلمه ی گمشین اعصابش خورد شد و با صدای بلند گفت : یعنی چی این دیگه چه جورشه ؟ تو مهدکودک بهت یاد ندادن با دوستات درست رفتار کنی و بعد رو به بچه ها کرد و گفت بیاین بریم و دست بچه ها را گرفت اعضا هم راهی جز رفتن نداشتن قبل از اینکه بره زبونشو واسه هیون در اورد و رفت هیون همینجور هاج و واج نگاه اونا میکرد یه دفعه داد زد هی ساعقه چطور جرعت میکنی اینجوری با من حرف بزنی ؟؟؟بعد زیر لب گفت:دختره ی دیوونه حالا دیگه گروهمم ازم گرفته. از اون طرف نفس وقتی وارد فروشگاه شد دهنش وا موند یه ساختمان چند طبقه که هر طبقش اختصاص به یه چیزی داشت طبقه همکف مال لباس بود دابل اس همراه با نفس وارد فروشگاه شدن هیونگ که دید نفس داره از تعجب میمیره رفت جلوی نفس گفت:ببند اون دهنتو زشته ابرومونو میبری یه جوری نگاه میکنه انگار ندیده بعد نفس نگاه متعجبی به هیونگ کرد و گفت مگه دیدم ؟یه دفعه یونگی دست نفسو کشید و گفت وقت نداریم بیا بریم و نفس برد جلوی یه اینه قد و گفت همینجا وایسا بعدش همه اعضا شروع کردن به برداشتن لباس یونگی یه لباس فانتزی صورتی اورد جلوی نفس گرفت و به بچه ها گفت این چجوره که هیونگ گفت:مگه الیس در سرزمین عجایبه؟؟؟؟کیو یه لباس بلند مشکی اورد و جلوی نفس گرفت و گفت این چطوره. یونگی: مگه هیونگ مرده ؟؟؟ مشکی دیگه چه رنگیه؟؟؟یه دفعه هیونگ زد تو سر یونگی و گفت :خودت بمیری. یونگی :خجالت نمیکشی بزرگترو تو میزنی ؟ هیونگ یه نگاهی به دور و برش کرد و گفت :حیف که مردم میبینن زشته وگرنه حالیت میکردم جونگمین از اون ور داد زد:اینا را بی خیال این چطوره؟جونگمین یه لباس کوتاه و تنگ و اندام نما اورد و جلوی نفس گرفت نفس خجالت کشید و لباسو زد کنار و گفت :من حتی اخرین روز عمرم اینو نمیپوشم بعد کیو از او ور گفت:راست میگه مگه میخواد بره هتل یا کلوب ؟هیونگ یه لباس بندی با رنگ ابی روشن و تا روی زانو برداشت و گرفت جلوی نفس و گفت :این چطوره؟همه اعضا باهم:خودشه!!!!کیو گفت : ولی برای میتینگ و جاهای دیگه هم لباس نیاز داریم باید بیشتر برداریم یونگی سرشو تکون داد و گفت :موافقم!!!جونگی:اره من که نمیخوام دوباره بیام اینجا بهتره زیاد برداریم همه اعضا شروع کردن به برداشتن لباس و هر کی لباس برمیداشت میداد به نفس ///نفس با تعجب به اونا نگاه میکرد و هی میگفت بسه ولی هیچکی گوش نمیکرد و همه به کارشون ادامه میدادن نزدیک یه چمدون لباس برای نفس گرفتن و بعد لباسا را دادن تا براشون جعبه کنن تو این فاصله یونگی نگاهی به ساعتش انداخت و روبه هیونگ کرد و گفت وای بدبخت شدیم الان میاست واسه ظبت اهنگ تو کمپانی باشیم کیو گفت:اینجوری که نمیشه به مدیر زنگ بزنیین بگین سه چهار ساعت دیگه میایم هیونگ گوشی رااز تو جیبش در اورد و بعد از یک مدت کلنجار رفتن با مدیر بالاخره راضیش کرد جونگی:خوب لباس که تموم شد بریم طبقه بالا که نفس با تعجب گفت: مگه بازم هست؟کبو : پس چی فک کردی فک کردی ما الکی مشهور شدیم؟؟برای مشهور شدن خیلی راه ها هست که باید بری نفس اهی کشید و گفت :اوففف به خاطر شما ها مجبور به انجام چه کارا که نمیشم همه اعضا با خشم به نفس نگاه کردن و هیونگ با خشم فراوون به نفس گفت فک کنم این حرفیه که من باید بزنم !!دیالوگ منو اشتباهی نگفتی؟نفس بدون اینکه نوجهی کنه رفت و سوار اسانسور شد طبقه بعدی فرو شگاه کفش یود یونگی چشمش به یه کفش اسپرت زنونه افتاد و محوش شد به بقیه اعضا گفت بچه ها من اینو میخوام یه دفعه کیو زد تو سرش و گفت :خجالت بکش مثلا اسمت مرده یونگی با بغض گفت:چه ربطی داره من اینو میخوام !هیونگ دست یونگی و گرفت و گفت بیا بریم فک کنم ده دیقه دیگه اینجا باشی میخوای ازین کفش پاشنه بلندا هم بپوشی . هیونگ متناسب با رنگ لباس نفس کفش هم براش انتخاب کرد یه کفش خیلی ظریف و زیبا نفس از سلیقه هیونگ خوشش میومد و هرچی انتخاب میکرد قبول داشت علاوه بر اون کفش دابل اس کفش های زیادی برای نفس گرفتن خرید کفش هم تموم شد همه اعضا سوار اسانسور  شدن تا برن طبقه بعدی.تو اسانسور:جونگی اهی کشید و گفت :خسته ام .یونگی :بچه ها دقت کردین از صبح که اومدیم تو فروشگاه همه دارن ازمون عکس میگیرن ولی ما اصلا حواسمون نیست نفس قیافه ی متعجبی به خودش گرفت و گفت:ولی یه چیزی عجیبه من تو فیلما دیدم که دور سوپراستار ها یه عالمه مردم جمع میشن و ازشو عکس و امضا میگیرن ولی الان ....هیونگ : اخه خنگه این یه فروشگاه با کلاسه اکثر افرادی که اینجان همشون مشهورن چرا باید دنبال ما راه بیوفتن.نفس:اهان الان فهمیدم !!!!////طبقه بعدی واسه زیورالات بودو مثل بقیه چیزا تموم شد و اما طبقه بعد فروشگاه لوازم ارایشی بود هیونگ گفت بچه ها اینو چیکار کنیم؟؟؟یونگی: من تو این چیزا مهارت دارم میخوای برم بخرم ؟؟کیو:خجالت بکش میخوای صب اول جلد مجله ها بنویسن : هئو یونگ سنگ ارایش میکنه.یونگی باتعجب:مگه کسی هم هست که ندونه جونگی: این جا را نمیتونیم همراش بریم خودش باید بره نفس گفت:خب باید چی بگم ؟؟؟هیونگ با تعجب:نگو که هیچ وقت ارایش نکردی>؟؟؟؟نفس : خوب من خودم هیچ وقت اینکارو نکردم همیشه کس دیگه ای واسم اینکارا کرده یونگی: میخوای بهت یادبدم اول...که جونگمین یکی زد تو سر یونگی . گفت:بلا نسبت اسمت مرده ها !!!یونگی قیافه مظلومانه ای گرفت و گفت:چیکار به من دارین؟؟؟نفس رفت داخل مغازه و گفت هرچی برای ارایش یه دختر نیازه بدین بطفا. فروشنده:بله؟؟؟؟؟بعد از مدت کوتاهی نفس با یه عالمه وسیله ارایشی اومد بیرون و اعضای دابل اس از فروشگاه اومدن بیرون دم در ماشین هیون با عصبانیت : مگه رفتین لباس بسازین. نفس دهنشو به طوری که میخواست نشون بده براش مهم نیست کج کرد و گفت:به ماچه میاست بیای !!!و همه ی اعضا با دیدن رفتار نفس شیر شدن و بدون توجه به هیون سوار ماشین شدن دابل اس و نفس رفتن خونه تا نفس لباساشو عوض کنه داخل خونه نفس بین وسیله ها داشت دنبال لباس ابی که هیونگ انتخاب کرده بود میگشت که چشمش به یه رژلب افتاد اونا تو دستش گرفت و گفت ولی یه جای کار میلنگه من از این کارا بلد نیستم!!!


 

+ شنبه 19 اسفند 1391برچسب:, ساعت 20:27 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

قسمت سیزدهم

هیونگ در اتاقش رو محکم بست و صدای بسته شدن در توخونه پیچید همه ی اعضا تعجب کردن نفس هم خیلی تعجب کرد همه سکوت کرده بودن که جونگی گفت :ولش کنین بابا این هیونگ باز سیماش اتصالی زدن بیاین ادامه بدیم. هیون هم که با شنیدن حرف نفس نارااحت شده بود بلند شد و گفت :من حوصله ندارم و سریع رفت تو اتاقش نفس گفت مثل این که شما همتون با هم اتصالی میزنین و بلند شد و گفت منم میرم بدون هیونگ اصلا حال نمیده و رفت یونگی به جونگی گفت فک کنم منم باید برم جونگی با عصبانیت :همتون دیوونه این!!روانی ها و اونم بلند شدو رفت تو اتاقش تو خونه دابل اس یه مدتی سکوت بود هیونگ بیشتر از همه ناراحت بود و همش به این فک میکرد که چه جوری از دل نفس در بیاره واخرش هم به این نتیجه رسید که باید سعی کنه باهاش بهتر رفتار کنه تو همین فکر بود که یه دفعه تلفن خونه زنگید همه اعضا اومدن بیرون و هیون نگاه شماره کرد و گفت شماره مدیره من ایندفعه جواب نمیدم اون دفعه که جواب دادم  حقوق سه ماهم کسر شد ایندفعه اگه بردارم حتما اخراجم همه ی  اعضا میترسیدن جواب بدن که یونگی رو به هیون کرد و گفت تو که لیدری و رئیسی و خوشگلی و پولداری ....یه دفعه هیون گفت خیلخوب بسه ایقد پاچه خواری نکن بر میدارم هیون تا گوشی رو برداشت جیغ زد :چییییییییییی؟ هیونگ گفت نچ نچ نچ فک کنم ایندفعه اخراج شده. که هیون گوشی را گذاشت و گفت بد بخت شدیم هیونگ گفت چی شده اخراجت کردن هیون با ناراحتی گفت مدیر گفته این دختره صاعقه بیاد برای ضبط اهنگ همه اعضا:چی؟هیونگ با اضطراب حالا چیکار کنیم ؟یه دفعه نفس در باز کرد و گفت :خوب میام میخونم هیونگ با عصبانیت :خجالت نمیکشی با این سنت فالگوش وای میستی؟نفس گفت :نه ....داشتم که هیون گفت :بله همه ما میدونیم که داشتی رد میشدی و اتفاقی شنیدی.نفس :حالا فعلا مسئله این نیست دنبال راه چاره باشین یونگی:من یکی که دیگه مخم هنگ کرده هیون :از وقتی که این دختره صاعقه وارد گروه ماشد همه چیز بهم ریخت . جونگی :اره عین پشه میمونه هی از این ور میپره به اون ور.نفس با عصبانیت جیغ زد:واقعا که .....من  فقط دو هفته هست که اینجام هر کدومتون یه اسم واسم انتخاب کردین  اون بهم میگه فضایی اون یکی بهم میگه پشه یک دیگه بهم میگه صاعقه . یه دفعه هیونگ گفت:راس میگه ها بچه ها اصلا یادمون رفت ازش بپرسیم اسمش چیه یونگی گفت:مگه اسمش هیورین نبود خودش جلوی خبرنگارا گفت نفس :من اون اسم را از خودم ساختم اسم واقعیم نفسه .هیونگ گفت:چی؟چه اسم مسخره ای همون دختره ی فضایی بهتره.کیو پرید وسط حرفشون و گفت:ببخشید مزاحم بحثتون شدم احیانا فکر نمیکنیین که ما باید چند دقیقه دیگه بریم واسه ظبت اهنگ و این دختره هم که هیچ بلد نیست باید همراهمون بیاد. یونگی:خوب میتونه فقط همخونی کنه!جونگمین:عمرا مدیر قبول کنه این دختره فقط به خاطر یه همخونی بیاد همراهمون هیونک :فقط یه نفر میتونه راضیش کنه!اونم فقط یه نفر بعد همه اعضا نگاهشون رفت طرف هیون .هیون با یه غضبی نگاهشون کرد و گفت :به من نگاه نکنین چون اینکارا نمیکنم یه دفعه نفس گفت :پس میخوای ببینی که این اهنگ خونده نشه و  همه فکر کنن قضیه من و هیونگ دروغ بوده وفکر کنن دابل اس اون شب بایه دختر گذرونده و هیونگ اخراج میشه بعدش منو واسه مصاحبه میبرن منم میگم که همتون خبر داشتین و در اخر هم گروه از هم میپاشه بعدش هم .....که هیون داد زد :بسه دیگه باشه باشه قبول با مدیر صحبت میکنم همه ی اعضا شروع کردن به دست زدن برای نفس هیونگ گفت :باورم نمیشه تو فوق العاده ای چطور تونستی متقاعدش کنی نفس با یه قیافه ی مصمم گفت:بله دیگه ما اینیم بهتره منو هیچ وقت دست کم نگیرین. بعد از نیم ساعت همه اعضا اماده شدن ولی نفس همه لباساش پوشیده بودن و لباسی مناسب اینجورجا ها نداشت اعضای دابل اس پایین منتظر نفس بودن نفس یه پالتو ی بلند و کلاه و شالگردن پوشیده بود وقتی نفس اومد بیرون همه اعضا تعجب کردن هیونگ گفت :نگو که میخوای با این لباس ها بیای جلوی اون همه خبرنگار .نفس گفت مگه لباسام چشون ؟یونگی با حالتی تعجب امیز به قد و قواره نفس نگاه کرد و گفت :باور کن من که یه مردم لباسام از این روباز ترن تو چجوری میخوای با این لباس ها بیای همراه ما؟نفس گفت :چه ربطی داره؟مگه همه زن ها باید لباس رو باز بپوشن من با همین لباسا هم قشنگم.جونگی:کی گفته تو قشنگی؟تو اگه صد تا لباس خوشگل برات بپوشن همین پشه ای که یودی هستی.نفس:چی گفتی ؟جونگی: همین که شنیدی.تا نفس و جونگی میخواست دعواشون شدت بگیره کیو گفت :مدیر داره زنگ میزنه بهتر نیست به جای اینکه اینجا وایسیم بریم برای این دختره یه لباسی بگیریم و دستی به سرو روش بکشیم هیونگ نگاهی به ساعتش کرد و گفت اره زود بریم خیلی دیر شده و بعد همه اعضا سوار ماشین گرو هیشون شدن که هیون گفت:کو راننده؟کیو:یادت رفته به خاطر این که نفهمه رابطه هیونگ و این دختره دروغه فرستادیمش بره. یونگی:پس کی برونه؟همه ی اعضا به هیونگ نگاه کردن هیونگ گفت :اخه چرا من؟چرا هروفت مسابقه ای هست اگه ما باختیم من باید مجازات بشم و چرا من همش باید کارای سختو بکنم؟و چرا بلا ها باید همیشه سر من بیاد جونگی گفت :اینش به ماربطی نداره مهم اینه که باید الان ماشینو برونی!هیونگ:نمیخوام به من چه !که هیون بهش چپ نگاهی کرد و هیونگ هم که کارش پیش هیون لنگ بود گفت :باشه بابا دارم میرم و رفت سوار صندلی راننده شد نفس هنوز بیرون وایستاده بود یه دفعه کیو گفت:بچه ها پشه نیست . جونگی دست گذاشت رو سرش و گفت :تبم نداری پس چرا هذیون میگی؟کیو گفت: ای بابا این پشه را نمیگم اون دختره را میگم یه دفعه یونگی گفت:راس میگه نیسته. همه اعضا در ماشین را باز کردن و دیدن نفس بیرون وایستاده هیونگ گفت:شاهزاده خانوم ببخشید یادم رفت درو باز کنم تشریف فرما نمی شوید نفس گفت ببخشید ها شما پنج نفرین و تمام ماشین رو پر کردین من چه جوری بین پنچ تا پسر بشینم یه دفعه کیو گفت :اوه اوه از کی تا حالا برات مهمه مثل اینکه یادت رفته تو کنار ما زندگی میکنه بعدش دست نفسو کشید و کشیدش تو بعد هیون به هیونگ گفت بریم یه مغازه ای جایی واسه این دختره لباس بگیریم اینجوری ابرومون میره


بقیش قسمت بعد.تا قسمت بعد انیانگ

+ چهار شنبه 16 اسفند 1391برچسب:, ساعت 19:5 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

قسمت 12

همه ی اعضا با دیدن هیونگ و نفس تو اون صحنه خیلی تعجب کردن نفس هم که اعضا را دید صدای داد و هوارش بلند تر شد هیونگ که صدای نفسو شنید سرشو از زیر پتو کشید بیرون و وقتی نفسو دید با خودش گفت نچ نچ نچ این دختره فضایی با هام کاری کرده که حتی تو خوابم کابوسه شو میبینم بعد نفس خودشو کشید بیرون و از رو تخت بلند شد و گفت پسره ی منحرف دیوونه گمشو ازت بدم میاد!!اعضا همینجور هاج و واج به هم نگاه میکردن یه دفعه هیون اومد جلو و گفت خاکتو سرت هیونگ ابروی گروهمون و هرچی خواننده را بردی هیونگ گفت منظورت چیه یعنی من خواب نیستم جونگمین از اون ور اومد جلو ومحکم زد تو گوش هیونگ وبعد گفت خواب نیستی حالا فهمیدی چه غلطی کردی ؟؟یه دفعه نفس پرید وسط حرفشون و گفت منظورتون از غلط چیه؟؟من فقط اومدم هیونگو بیدار کنم  که تعادلم را از دست دادم و افتادم رو تخت هیونگ کیو گفت :اینو نگی چی بگی؟یونگی پشت سر اون گفت : ماالان کاملا خر شدیم وباور کردیم که تودیشب پیش هیونگ نبودی!هیونگ تازه از جریان خبر دار شده بود با عصبانیت از رو تخت بلند شدو گفت من حتی اگه یک ماه با این دختره ی فضایی تو یه اتاق قرنطینه بشم حتی حاضر نیستم حتی حاظر نیستم کنارش بشینم چه برسه به اینکه بخوام یه شب باهاش بخوابم و بهتره هیچ کدومتون فکر بد نکنیین چون خودم میکشمتون یه دفعه جونگمین کفت بله ما کاملا باور کردیم.هیونگ با عصبانیت: باور نکن تا مرگتو به چشم ببینی !جونگمین عصبانی بلند شد و گفت :چی گفتی ؟هیونگ هم در جوابش گفت همین که شنیدی بعد جونگمین یقه ی هیونگ رو گرفت هیونگ هم افتاد به جون جونگمین هر دو تاشون داشتن همدیگه را میکشتن ولی هیچکی اهمیت نمیداد یه دفعه نفس جیغ زد :دارن همدیگه را میکشن ها. هیون گفت خوب؟؟نفس با تعجب خوب؟؟هیون : مگه چیه بذار بکشن دونفر کمتر زندگی بهتر!!یونگی پشت سرش گفت :نترس بابا اینا فقط یکم به جون هم میفتن بعد به پای هم میفتن که همدیگرو ببخشن بعد یونگی و کیو و هیون رفتن بیرون نفس اومد جلو و گفت تراخدا بس کنین هیونگ بلند شد و وایستاد و گفت به تو چه دختره ی فظایی ها؟بعد ادامه داد نفس که دید فایده نداره گفت باشه دعوا کنین ولی اون غذا های خوشمزه ای که من درست کردم را هیون و یونگی و کیو دارن بدون شما دوتا میل میکنن یه دفعه هیونگ و جونگمین با هم گفت غذا ؟؟؟؟و سریع رفتن که به غذا ها برسن ولی وقتی رسیدن و دیدن سر کاریه خیلی خورد تو حالشون و نفس اومد و گفت تنها راه نجاتتون بود متاسفم وبعد دست هیونگ روگرفت و گفت اوپا من میخوام برات یه روز خوب درست کنم تا به خاطر دیروز ببخشیم که جونگمین با این حرف شروع کرد به خندیدن هیونگ بهش چپ نگاهی انداخت و گفت ضحرمار کجاش خنده داشت ؟؟بعد رو کرد به نفس و گفت یکبار دیگه این کلمه را بگی چشاتو از کاسه در میارم!!نفس با عصبانیت گفت چجور وقتی اون دختر ها بهت گفتن چشاشونو از کاسه در نیوردی>؟ هیونگ گفت به تو چه ؟؟نفس گفت حالا اینو بی خیال برو لباستو بپوش بریم بیرون که هیونگ گفت نمیخوام مگه من بیکارم ؟؟؟نفس گفت باشه پس من میرم با مدیر کمپانی کار دارم میخوام یه چیزی بهش بگم که هیونگ دستشو گرفت و گفت خیلخوب حالا !!بعد جونگمین گفت اره منم موافقم دلم خیلی گرفته نفس به هر بدبختی که بود دابل اس کشوند بیرون و باهاشون کلی خوش گذروند و همه به جز هیون خوشحال بودن بعد از دو سه ساعت دابل اس و نفس برگشتن خونه که نفس رفت طبقه پایین و با دوتا قابلمه اومد بالا و گفت بفرمایین براتون غذای ایرانی درست کردم نفس با یه عالمه غذا کهدیشب برا امروز درست کرده بود اومد اما غذاهای که نفس درست کرده بود خورشت سبزی و برنج بود و با چوب نمیشد بخوریشون نفس هم از قبل که اینو میدونست میخواست یکم سربه سر دابل اس بذاره تمام قاشقای خونه را قایم کرده بود بچه ها بایه شوقی اومدن غذا بخورن ولی وقتی قیافه غذا را دیدن به نفس گفتن این چیه ما چجوری بخوریمش که نفس گفت نمیدونم!من که دوتا قاشق بیشتر ندارم یکی مال خودم و اون یکی مال اوپا هیونگ که خوشحال شده بود گفت :فک کنم این اولین حرف راستیه که از دهنت شنیدم دختر ه ی فضایی!!1بعد بقیه اعضا به جز هیون شروع کردن کلنجار رفتن با غذا هیونگ و نفس هم همینجور داشتن بهشون میخندیدن که هیون گفت هی ساعقه نمیخوای این مسخره بازی رو تمومش کنی که یه دفعه یونگی جیغ زد همه ی اعضا نگران به یونگی نگاه کردن  مثل اینکه اتفاقی براش افتاده

همه نگران شدن

 

.

.

.

.

چی میتونه باشه

.

.

 

که یونگی با تعجب گفت باورم نمیشه .......باورم نمیشه ..اما من بالاخره تونستم یه دونه برنج بخورم یه دفعه نفس وهیونگ باهم زدن زیر خنده و هیونگ هم برای اذیت کردن جونگمین گفت:وای جونگمین نمیدونی اینا چقد خوشمزه ان نفس که دید اعضا دارن گرسنگی میکشن دلش سوخت و قاشقا را بهشون داد همه ی اعضا شروع کردن به خوردن بعد از ناهار همه اعضای گروه کنار هم نشسته بودن که نفس گفت بجه ها چطوره از هم سوال های باحال بپرسیم که هیون گفت چه پررو زود پسر خاله شدی !!!بچه ها؟ نفس با عصبانیت : کی باتو بود؟من با بقیه بودم یه دفعه یونگی گفت موافقم !!اولین سوالو من میپرسم اگه خدا یه توانایی بهتون میداد دوست داشتین چی باشه؟بعد رو به نفس کرد و گفت اول تو بگو پ.نفس یکم فک کرد و گفت هرچی میگم ناراحت نشین اما اگه این فرصت رو داشتم سعی میکردم زمان رو به روزی برگردونم که تو کشورم بودم و هیچ وقت به اینجا نمی اومدم من تمام زندگیمو ول کردم و فقط به خاطر شما اومدم اینجا ولی حالا فهمیدم شما فقط از دور اینقدر خوبین امیدوارم که اتفاقی که برای من افتاد  برای هیچ کدوم از طرفدارای شما نیفته هیونگ که این کلمات را شنید با خودش فک کرد که چقد درحق نفس ظلم کرده و اما نفس همیشه در مقابل خوب رفتار کرده و خیلی ناراحت شدو رفت تواتاق و در رو محکم بست  همه ی اعضا متعجب شدن


خوب تمومید تا قسمت بعد انیانگ 

+ سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:, ساعت 14:35 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

قسمت یازدهم

همه ی خبرنگارا بادیدن این صحنه شروع کردن به عکس گرفتن و خندیدن هیونگ هم که حرفی برای گفتن نداشت سریع بلند شد و ازخبرنگارا معذرت خواهی کرد و بدون اینکه به نفس توجهی کنه رفت نفس هم احساس کرد این بار واقعا ضایع بازی در اورده سریع رفت دنبال هیونگ و دست هیونگ رو گرفت هیونگ که خیلی عصبانی بود به چشمای نفس نگاه کرد و گفت جرات داری دستمو ول نکن تا همینجا بکشمت نفس هم ترسید و دستش رو ول کردوهمینجور ناراحت و نگران به هیونگ نگاه میکرد هیونگ بدون اینکه نفسو ببره رفت خونه نفس هم به خاطر اینکه بقیه نفهمن که رابطه شون مصنوعیه مجبور شد خودش بره وهمه فکر کردن که هیونگ ونفس با هم رفتن پس خبرنگارا همشون توی روزنامه ها ورسانه ها در مورد رابطه عاشقانه اون دو تا نوشتن از اون طرف هیونگ که خیلی عصبانی بود تا رسید دم درخونه با صدای قهقهه بلند جونگمین مواجه شد وبعد هیون اومد جلو و گفت به خاطر همینه که به دختر ها اینقدر بی احساسم چون دخترا مثل محدوده خطر میمونن .یونگی از اون ور در حالی که داشت میخندید گفت خوب میشه برامون توصیف کنی حمام کردن با مشروب چه حال و هوایی داره ؟؟یه دفعه کیو اومد جلوی هیونگ و هیونگو بو کرد گفت اق بوی الکلت همه جا پخش شده گمشو برو حموم هیونگ که داشت از عصبانیت منفجر میشد  گفت :برین بمیرین شما مثلا دوستای منین بعد  هیون پرید وسط حرفش و گفت بلا نسبت من من بمیرم دوست تو باشم هیونگ با عصبانیت گفت گمشو بابا و سریع رفت لباساشو ور داشت و رفت حموم نفس با هزار تا بدبختی بالاخره رسید دم در خونه دابل اس و زنگو زد جونگمین ایفون را برداشت گفت الو بعدش گفت نخیر ببخشید کیه؟؟یه دفعه نفس گفت اه تو دیگه زدی رو دست هیونگ در و باز کن منم !!جونگمین که فهمیده بود نفسه خواست یکم اذیتش کنه گفت ببخشید ها اسمتون من هست؟؟این دیگه چه اسمیه؟؟نفس که فهمید داره اذیتش میکنه گفت اتفاقا الان ابن راننده ماشین داشت ازم میپرسد که رابطه ام با هیونگ واقعیه یانه ؟؟؟؟وقتی همه چیز را گفتم حتما اسممو حفظ میشی !!!!جونگمین که ترسیده بود گفت باشه بابا چرا دعوا داری الان باز میکنم بعد درا باز کرد نفس سزیع رفت طبقه بالا تا از هیونگ معذرت خواهی کنه وقتی رفت هیونگو ندید و از یونگی پرسید هیونگ کجاست یونگی گفت رفته حموم جونگمین از اون ور گفت وای چه رمانتیک !!اومدی از اوپات معذرت خواهی کنی؟؟نفس چپ نگاهی بهش انداخت و گفت حرف نزن کیو از اون ور گفت اخه تو چجور دختری هستی انگار فقط واسه این ساخته شدی که دابل اس رو از بین ببری هیون نیشخندی زد گفت این که دختر نیست صاعقست با این حرف همه شروع کردن به خندیدن یه دفعه نفس با اعتماد به نفس گفت :صاعقه بودن بهتراز مثل سنگ بودنه با اون غرور مسخره و البته بی جایی که تو داری معلومه هیچ دختری دور و برت نمیگرده هیونگ منم غرور داره ولی مثل تو تظاهر نمبکنه یه دفعه همه اعضا باهم گفتن هیونگ من؟؟؟؟؟نفس گفت حالا هرچی؟؟ و محکم درو بست و رفت طبقه پایین و اون شبو با خودش فک کرد و گفت اگه امشب بره پیش هیونگ تیکه بزرگش گوششه پس تصمیم گرفت صب بره از اون طرف تو خونه ی دابل اس هیونگ که تازه از حموم اومده بود بیرون و دیگه نارحت نبود و خوشحال و خندان داشت میرفت(در حقیقت هیونگ ادم دل پاکیه و همه چی زود یادش میره)جونگی پا انداخت وسط پاش و نزدیک بود هیونگ بیفته که خودشو به دیوار تکیه داد و نیفتاد بعدش یکی زد تو سر جونگمین و گفت تو دوباره شروع کردی بیمار روانی؟؟؟جونگمین گفت اره بهم بگو بیمار روانی ولی اینو بدون که دوست دخترتون اومد اینجا و هرچی از دهنش در اومد به هیون گفت و هیون هم الان به خونت تشنست هیونگ که براش عادی شده بود گفت این هیون کی به خون من تشنه نبوده که این دومین بارش باشه ولم کن بابا بذار برم و رفت تو .اون شب رو هر کی واسه خودش هرچی پیدا کرد و خورد و همه خوابیدند صبح روز بعد:

نفس زود تر از همه اعضا بلند شد و میخواست یه جوری از دل هیونگ در بیاره در خونه دابل اس را طوری که هیچکی نفهمه باز کرد و رفت تو اتاق هیونگ و گفت اوپا بلند شو میخوام یه روز خوب برات درست کنم نفس که دید هیونگ تکون نمیخوره خواست پتوش را برداره هیونگ که خواب بود و فکر میکرد جونگمینه که مثل همیشه کرم میریزه پتوش را کشید و نفس همراه پتوش کشیده شد و در حالی که سعی میکرد خودشو به چیزی وصل کنه که نیفته دستش به چراغ خواب گیر کرد و افتاد از صدای افتادن چراغ خواب همه ی اعضا از خواب پریدن و نفس هم افتاده بود رو تخت هیونگ هیونگ هم که خواب هفت پادشاه میدید دستشو دور کمر نفس حلقه کرد که نفس شروع کرد به جیغ و داد کردن همه ی اعضا اومدن تو اتاق هیونگ 


خوب این قسمت تمومید تا قسمت بعد بای

+ دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, ساعت 15:11 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

قسمت دهم

تو ماشین هیونگ رو به نفس کرد و گفت اگه سوتی بدی که نفس حرفشو قطع کرد و گفت میدونم میکشیم هیونگ گفت خوبه که حداقل اینو میدونی!!!یه دفعه نفس با عصبانیت گفت مگه من چیکار کردم که اینقد با هام سرد رفتار میکنی؟؟ یه دفعه هیونگ گفت میخوای بگم چیکار کردی؟؟ نفس گفت نه نه ترا خدا الان یه تومار از خودت میسازی!!!بالاخره رسدن دم در کمپانی هیونگ یه نفس عمیق کشید و رو به نفس گفت خواهش میکنم این یه ذره ابرو را برام نگه دار!!نفسم گفت باشه اه کشتیم از بس که گفتی هیونگ با ناراحتی:بااینکه خیلی زیاد گفتم ولی بازم مطمعنم که تو ابروم را میبری وقتی هیونگ پیاده شد همه ی طرفدارایی که دم در کمپانی وایستاده بودن شروع کردن به جیغ زدن نفس هم عینکش را زد ورفت بیرو یه دفعه هیونگ اومد جلو و دستشو جلوی نفس گرفت نفس هم با احساس دستشو گرفت و رفت وقتی این کارو کرد صدای جیغ طرفدارا بیش ترشد وقتی هیونگ وارد کمپانی شد یه عالمه دختر اومدن دورش و بردنش یکی از دخترا گفت اوپا این جا چه خبره اون یکی گفت اوپا یعنی این دختره ی زشت از من بهتره نفس که اون صحنه را دید پیش خودش گفت چیش عجب دختر بازی بوده همه ی دخترا مثل پشه دورشن اگه بفهمن این اینقدر نامرده دورش نمیگیرن عق !!!!!یه دفعه هیونگ به دخترا گفت ببخشین باید برم واومد دست نفس رو گرفت و رفتن توراه که داشتن میرفتن مدیر کمپانی را دیدن که عصبانی به طرف هبونگ میومد هیونگ ترسید و گفت ای وای این اگه منو بگیره بدبختم میکنه وقتی حقوق سه ماه هیون را کسر کرده احتمالا منو اخراج میکنه یه دفعه مدیر اومد جلوش و گفت قبل از اینکه فرار کنی بهت بگم بعد از مصاحبه کارت دارم بیا دفترم که هیونگ گفت متاسفم من باید به دوست دخترم برسم مگه نه هیورین یه دفعه نفس با تعجب نگاه هیونگ کرد هیونگ چشمکی زد و نفس هم فهمید قضیه چیه گفت اره هیونگ جون اوپا به من قول داده که امشب با هم قرار بذاریم مگه نه اوپا؟؟یه دفعه هیونگ با ارامش گفت در سته و دست نفس رو گرفت و بردش و مدیر کمپانی همینجور هاج و واج نگاشون میکرد و زیر لب با خودش گفت مگه دستم بهت نرسه هیونگ جون هیونگ هم نفس را برد اتاق گریم و نفس را اونجا کلی ارایش کردن و یه  لباس کوتاه سبز بهش دادن که بپوشه نفس هم پوشید و اومد بیرون هیونگ وقتی نفس را دید گفت ::وای!!!!! نفس ذوق زده شد و گفت چیه تا حالا یه دختر خوشگل را ندیدی که هیونگ گفت نه دارم به این فکر میکنم که یه دختر چطور میتونه با این همه ارایش و لباس خوشگل بازم زشت به نظر برسه نفس با عصبانیت گفت : چی؟؟؟و رفت ظرفش که بزندش که یه دفعه به خاطر اینکه پاشنه اش بلند بود محکم خورد زمین و هیونگ هم شروع کرد به بلند خندیدن یه همینجور داشت میخندید که صدای یه نفر اومد:: اقای کیم هیونگ جون اماده شید برای مصاحبه که نفس سریع خودشو جمع کرد و هیونگ هم اومد دستشو گرفت نفس با عصبانیت زیر لب گفت وقتی بهم نیاز داری خوب کنارمی که هیونگ نیشخندی زد و گفت اگه بهت نیاز نداشتم که الان اینجا نبودی فکر کردی من حاظرم با یه دختره ی فضایی مثل تو بگردم یه دفعه نفس با پاشنه پاش محکم زد توی پای هیونگ یه دفعه هیونگ جیغش در اومد و تا خواست جوابشو بده دید یه عالمه خبرنگار دورشن بالاخره رفتن و روی یه میز نشستن بعد از یه عالمه سوال که از نفس و هیونگ پرسیدن بالاخره مصاحبه داشت تموم میشد هیونگ یه نفس عمیق کشید و پیش خودش گفت خدارو شکر بالاخره به خیر گذشت یه دفعه یه خبرنگار گفت میشه در اخر لیوان های مشروبتون را به هم بزنین تا ما ازتون عکس بگیریم هیونگ یا یه لبخند گفت بله چرا که نه و بعد لیوانش رو روبه روی نفس گرفت نفس با خوشحالی لیوانش را اینقدر محکم زد به لیوان هیونگ که لیوان شکست و همه ی شراب ها رختن رو سر وصورت هیونگ !!!!!!!!!!!!!!و هیونگ خیس خیس شد


خوب این قسمت تمومید تا قسمت بعد بای

+ یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:, ساعت 17:50 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

قسمت نهم

همه اعضا تعجب کردن و کیو با عصبانیت گفت دیوونه شدی مگه دوربین ترس داره نفس بااضطراب گفت اره برای من ترسناکه من از بچگی اعتماد به نفس نداشتم نمیتونم جلوی دوربین یا جمع حرف بزنم حالا چیکار کنیم هیونگ گفت بهتر تو حرف نزن میگیم لاله مگه نه بچه ها فکر خوبی نیست هیون با یه خشم به هیونگ نگاه کرد هیونگ گفت خیلخوب بابا میدونم سه ثانیه وقت دارم از جلوی روت گمشم ولی من هنوزم با این سه ثانیه مشکل دارم نمیشه حالا بشه پنج ثانیه جونگمین که داشت دیوونه میشد گفت واقعا میخوای بمیری نه؟؟؟؟هیونگ گفت باشه بابا اصلا لال میشم خوبه؟؟؟ یونگی:عالیهههه کیو : خوب حالا چیکار کنیم یونگی مگه میشه همچین دختر شیادی از دوربین بترسه یه دفعه نفس محکم زد وسط پای یونگ سنگ یونگ سنگ هم که داشت از درد به خودش میپیچید جیغ زد مگه بیماری ؟؟؟؟ نفس با ارامش : به من میگی دختره ی شیاد؟ هیون داد زد فعلا به فکر راه حل باشین دوساغت دیگه مصاحبه است یه دفعه یونگی گفت خوب باهاش کار کنیم یادش بدیم چی بگه هیون گفت چی میگی تو اون میگه از دوربین میترسم یونگی:خوب اینو بپوش و بعد یه عینک کاملا دودی صفحه بزرگ بهش داد وقتی نفس پوشیدش گفت وای هیچی نمیبینم یونگی هم در جواب گفت خوب وقتی دوربین رو نبینی اضطراب هم نداری فقط باید قبلش یاهات کار کنیم بعدش تمام سوالا را با هاش کارکردن هنوز یک ونیم ساعت دیگه باقی مونده بود که هیونگ در حالیکه یه تیپ خوشگل زده بود اومد بیرون نفس وقتی هیونگ رو دید محوش شد هیونگ خیلی نگران بودکه خودش یا نفس سوتی ندن لحظه اخر رو به بچه ها کرد و گفت برام دعا کنین یه دفعه جونگمین گفت بسه بسه فیلم هندی بازی نکن کیو :یادت رفته ما به خونت تشنه ایم یونگی : غصه نخور داداش برات دعا میکنیم هیونگ که از خوشحالی ذوق مرگ شده بود گفت جدی میگی؟؟؟یونگی گفت اره مطمعن باش من یکی که تا اخرش دعا میکنم دوباره پاتو تو این خونه نذاری نفس سرشو تکون داد و گفت نچ نچ نچ شما مثلا دوستاشین ها یه دفعه هیونگ گفت به توچه دختره ی فظایی ؟؟؟نفس جیغ زد:خوبی به ادمای مثل تو نیومده!!پسره ی دیوونه هیونگ گفت به من میگی دیوونه ؟؟؟یه دفعه جونگمین گفت چرا دعوا میکنین جفتتون دیوونه این !!!بعدشم اینکارا را که میکنیین میفهمن را بطه تون دروغه ها هیونگ و نفس رفتند و سوار ماشین شدند


خوب این قسمت تمومید انیانگ

 

+ سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:, ساعت 13:50 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

امروز نیومدم داستان بنویسم اومدم از چند نفر که تو داستانم کمک کردن تشکر کنم تشکر ویژه دارم از راحیل و زهرا دوتا از دوستام که واقعا کمکم میکنن تا این داستان را بنویسم واین وسط یکی از دوستام که اسمش راضیست فقط پارازیت میفرستاد و همش کارمون را خراب میکنه اعصابمون را ریخته بهم خوب دیگه تا قسمت دیگه منتظر باشین بای!!!!!!!!!!!!!!!!!!

+ دو شنبه 7 اسفند 1391برچسب:, ساعت 21:39 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

قسمت هشتم

همه ی اعضا با تعجب به نفس نگاه کردن و جونگمین گفت :اخه تو که خوانندگی بلد نبودی چرا لاف الکی زدی؟؟؟یونگی ادامه داد:اره حالا چی میشد فقط بگی دوست دخترشی ؟؟نفس با ناراحتی:واقعا که!!!!وقتی با شما اشنا شدم فکر میکردیم به جز هیونگ بقیتون یکم عقل دارین یه ذره فکر کنین اگه من فقط دوست دخترشم سر صبحی خونه شما چیکار میکردم؟؟؟ اینجوری میتونیم بگیم برای کارای البوم جدید اومدم هیونگ که رو مبل نشته بود با عصبانیت بلند شد و گفت به من میگی کم عقل یه دفعه هیون یقش را گرفت و گفت بشین سرجات حرف نزن بعد یونگی رو به نفس کرد و گفت خوب در این صورت فک کنم خونت هم باید از ما جداباشه نفس جیغ زد نخیر من جایی را نداریم جونگی:طبقه پایین که خالیه میتونه اونجا بمونه.در همین لحظه تلفن زنگ خورد هیون گوشی را برداشت مدیر کمپانی بود و سریع بدون سلام شروع کرد به جیغ و داد کردن و گفت خجالت نمیکشی من مثلا مدیرتونم من باید این خبر رو از تلویزیون بشنوم هیون که حرفی نداشت با شرمندگی گفت متاسفم برای خودمون هم یکم ناگهانی بود تا خواست حرف بزنه مدیر گفت حرف نزن حقوق سه ماهت کسر میشه با این اشوبی که به پاشده میاست اخراجت کنم برو خوشحال باش میدونی کل اسیای شرقی الان دارن در مورد رابطه اون دختر با هیونگ حرف میزنن هیون با عصبانیت و تعجب چرا من ؟؟؟؟ من که کاری نکردم منم الان فهمیدم یه دفعه مدیر جیغ زد حرف نباشه تو لیدرشونی میاست مواظبشون باشی وبعد با صدای بلند و عصبانی گفت به اون بچه هم بگو دوساعت دیگه مصاحبه داره بگو دوست دخترشم بیاره باید در مورد همه چیز توضیح بدن و سریع تلفن را قطع کرد هیون با عصبانیت گوشی را گذاشت هیونگ هم که ناراحت بود رفت دستش را گذاشت رو شونه ی هیون و گفت غصه نخور داداش خودم حقوق سه ماهم را بهت  میدم هیون با خشم : سه ثانیه وقت داری دستتو از روی شونه من بر داری و گمشی که هیونگ گفت اه چه گیری دادی به این سه ثانیه به افتخار گروهمون تا پنج بشمار با حال تره نه ؟؟؟هیون با عصبانیت نگاهش کرد و هیونگ هم گفت باشه بابا چرا دعوا داری بعد هیون با لحنی تمسخرامیز گفت:راستی شازده داماد دو ساعت دیگه با دوست دختر عزیزتون مصاحبه دارین یه دفعه نفس جیغ زد:چییییییییییییی؟؟حالا چیکار کنیم من جلوی دوربین دست وپامو گم میکنم. هیونگ با تعجب گفت چرا دروغ میگی تو یه شیاد دروغگویی هستی من میشناسمت دیدم چطور جلوی اون همه خبرنگار داستان سرهم میکردی نفس با ترس گفت نه این یکی فرق داره من جلودوربین نمیتونم همه چیز را لو میدم چیکار کنیم؟؟؟

+ یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:, ساعت 18:44 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

قسمت هفتم

همه ی اعضا که خیلی نگران بودن و هیچ راهی به ذهنشون نمیرسید به دهن نفس خیره شده بودن نفس اهی کشید و گفت حرفی که میخوام بزنم واسه همه مخصوصا هیونگ خیلی سخته لطفا فقط ضایع بازی در نیارین هیونگ بلند داد زد نخیر من موافق نیستم چرا باید برام سخت باشه یه دفعه هیون گفت جرعت داری یه بار دیگه تکرار کن بعد جونگمین پشت سرش گفت اگه از جونت سیرشدی بگو هیونگ که ترسیده بود گفت:بابا چند نفر به یک نفر ؟؟؟؟؟از اون طرف صدای جیغ و داد خبرنگارا که پشت در بودن شدید و شدید تر میشد حتی از تلویزیون هم برای مصاحبه اومده بودن نفس که صدا را شنید گفت دیگه وقت نداریم بعد دست هیونگو کشید و بردش هیونگ که تعجب کرده بود جیغ زد :یا(هی) دختره ی فظایی دستم له شد خدایا این دیوونه از کجا اومده نفس نگاه زیرکانه ای به هیونگ کرد و گفت متاسفانه از این به بعد دیگه نمیتونی بهم بگی دختره ی فظایی یا دیوونه هیونگ با عصبانیت گفت : خل شدی ؟؟؟؟ هنوز حرفش تموم نشده بود که نفس در را باز کرد با لبخند گفت : سلام اسم من کیم هیورین هست من دوست دختر اقای کیم هیونگ جونم وقراره در البوم جدید دابل اس بهشون کمک کنم همه ی خبرنگارا دهناشون وا مونده بود بعد نفس با اعتماد به نفس گفت من و اوپا هیونگ جون همدیگه را خیلی دوست داریم بعد رو کرد به هیونگ وگفت مگه نه اوپا؟؟؟؟هیونگ که هم عصیانی بود هم متعجب گفت چی میگی دختره ی... تا خواست حرفشو تموم کنه نفس محکم زد به پاش و هیونگ هم با تردید سرشو به نشانه رضایت تکون داد بعد نفس رو به خبرنگارا کرد و گفت متاسفم من واوپا باید بریم چون داریم واس البوم جدید کارمیکنیم وبعد سریع در رو بست یه نفس عمیق کشید و گفت اخیش نجات پیدا کردیم هیونگ که از عصبانیت خون از چشماش میبارید رو به نفس کرد و گفت نجات پیدا کردیم؟؟؟؟به قیافه ی من میخوره نجات پبدا کرده باشم ؟؟؟نفس ترسید و گفت مگه حالا چی شد ؟؟؟هیونگ با عصبانیت: میخوای بگم چیشد1-ابروی من رفت 2 - طرفدارم کم میشن 3-دیگه هیچ دختری محلم نمیذاره 4-از خوشطیپیم کاسته شد یه دفعه نفس جیغ زد وایسا وایسا گزینه اخری را اصلا موافق نیستم اولا تو هیچ وقت خوشطیپ نبودی دوما چه ربطی داشت !!!هیونگ تا خواست حرف بزنه و جواب نفس رو بده متوجه خنده بقیه اعضای گروه شد که داشتن مسخرش میکردن یه دفعه جونگمین با حالت تمسخر امیز گفت وای چه قدر خنده دار بود اوپا منو توهمدیگه رو خیلی دوست داریم نه؟؟؟؟هیونگ هم که اتیشی شد به طرف جونگمین حمله ور شد و شروع کردن به دعوا کردم اون دوتا داشتن دعوا میکردن که نفس رفت جلوی هیون و گفت فکر نمیکنی باید ازم تشکر کنی که نجاتتون دادم ؟؟؟؟هیون نیشخندی زد و گفت : تشکر ؟؟؟؟ اره ازت ممنونم که اول منو بالگد زدی و ممنونم که ماهیتابه را کوبوندی توسرم وازت ممنونم که ابروی گروهمون را بردی و بعد بالحنی تمسخرامیز گفت چیزی را که از قلم ننداختم ؟؟؟؟؟؟؟نفس تا اومد جوابش رو بده یه دفعه یونگی گفت فقط یه جای کار میلنگه تو اصلا خوانندگی بلدی یه دفعه همه ساکت شدن و نفس گفت <نه>بعد همه ی اعضا گفتن چیییی؟؟؟؟



خوب تموم شد نظر یادتون نره!!!!!!!!!!!!!!!!!!

+ شنبه 5 اسفند 1391برچسب:, ساعت 21:7 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

قسمت ششم

اون شب نفس تواتاق هیونگ خوابید هیونگ هم رفت اتاق جونگمین بخوابه البته اون شب تا صب هیچکس نتونست به خاطر سرو صدای جونگمین و هیونگ بخوابه مثل این میمونه که تام و جری را بکنین تو یه اتاق اونوقت میبینین چه افتضاحی به بار می اد خلاصه اون شب به هر بدبختی که بود گذشت صبح روز بعد : هیون زود تر از همه بیدار شد و دراتاق را محکم به هم زد و صدا تو خونه پیچید همه ی اعضا و نفس با این صدا بلند شدن هیونگ تا اومد بیرون هیون را دید نفسش از ترس بند اومده بود هیون باغضب نفس وهیونگ را نگاه میکرد تا خواست شروع کنه به جیغ و هوار زدن یه دفعه یکی در زد یونگی:کی میتونه باشه این وقت صبح؟کیو : نمیدونم بعد رو به جونگمین کرد و گفت: برو در رو باز کن جونگمین گفت :چرا من هیونگ بدو کار خودته هیونگ :گمشین از اولی که ما باهم اشنا شدیم من همیشه درا باز میکردم خودتون برین تا دعوا میخواست شدت بگیره نفس جیغ زد ساکت شین خودم باز میکنم هیون زیر لب گفت : دختره ی پررو نیومده صاحب خونه شد حالا دیگه درم باز میکنه نفس تادرو باز کرد دید یه عالمه خبرنگار دارن با تعجب نگاش میکنن نفس هم خیلی ترسیده بود یه دفعه یکی از خبرنگارا جیغ زد یه دختر یه دختر تو خونه ی دابل اسه بعد همه ی خبرنگارا شروع کردن عکس گرفتن سوال پرسیدن سوال هایی مثل:نسبت شما با دابل اس چیه؟ ایا از دیشب اینجا بودین؟ اینجا چیکار میکنین؟اعضای دابل اس هم که دیدن نفس دیر کردهیونگو فرستادن ببینن چی شدهیونگ همینجور که میومد گفت : یا دختره ی فظایی داری چیکار .....که وقتی خبرنگارا را دید کپ کرد و حرفش ناتموم موند بعد سریع نفس کشید تو و در رو بست و نشست زمین و گفت کارمون تمومه بد بخت شدیم بقیه اعضا اومدن و وقتی فهمیدن قضیه از چه خبره اعصابشون خیلی خرد شد یونگی:هیونگ حالا راحت شدی حالا گروهمون از هم میپاشه کیو : حالا چیکار کنیم؟>؟؟جونگمین :من که گفتم از اول نمیاست هیونکو تو گروه قبول کنیم که این بلا به سرمون بیاد.هیون :هبونگ دیگه واقعا دارم به خونت تشنه میشم//یه دفعه هیونگ جیغ زد :بس کنین فعلا به فکر چاره باشین //نفس که ناراحت بود و میخواست این قضیه را یه جورایی درست کنه داشت فکر میکرد که یه دفعه جیغ زد فهمیدم هیون با عصبانیت گفت اگر حرفت بی جا باشه همینجا میکشمت هیونگ هم با عصبانیت به نفس نگاه میکرد نفس گفت باشه اکه نمیخواین نمیگم ولی میتونستم با این حرفم نجاتتون بدم هیون گفت بهتر نمیخواد بگی یونگی که مظطرب بود گفت حالا بذارین بگه شاید نظرش خوب باشه یه دفعه نفس گفت باشه حالا چون التماسم میکنین میگم.......................................


خوب این قسمت تمومید به نطر شما نفس چی میخواد بگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

+ جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, ساعت 21:6 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

 

قسمت پنجم،،،،،، قبل از داستان باید بگم یا در زبان کره ای به معنای هی است پس اگه این کلمه را دیدین تعجب نکنین همون هی خودمونه             


همه ی اعضا داشتن با تعجب به نفس نگاه میکردن که هیونگ دستشو زد توسر خودش و گفت بدبخت شدیم هیون که داشت از عصبانیت میترکید بلند شد یقه ی هیونگ رو گرفت و گفت بلند شو زود این دختره ی جیغ جیغو رو از اینجا ببر خودتم گمشو نفس که یکی از طرفدارای هیونگ بود خیلی عصبانی شد هیونگ داد زد اصلا دلم خواسته از اینجا هم نمیرم ناسلامتی اینجا خونه ی منم هست هیون گفت دیگه نیست من با کمپانی صحبت میکنم میگم یه خونه ی دیگه برات بگیرن گمشو بیرون نفس که خیلی عصبانی شده بود رفت جلو یقه ی هیونگو از دست هیون گرفت بعدش هیونگو هل داد عقب و یه لگد محکم زد توسر هیون هیونگ که داشت سکته را میزد گفت دیگه همه چیز تموم شد هیون که از دماغش داشت خون میومد رفت توالت تا دماغشو تمیز کنه همه ی اعضا دهنشون وا موند همشون ترسیده بودن یونگ سنگ که خیلی ترسیده بود گفت خاکبرسرت هیونگ از الان خودتو مرده حساب کن با اون خشمی که من توچشای هیون دیدم مردی من که میرم بعد سریع رفت تو اتاقش جونگمین هم ترسیده بود یه خمیازه ظاهری کشید و گفت من خوابم میاد میرم بخوابم بهتره اینجا نباشم وگرنه میمیرم و همینجور که داشت میرفت رو به هیونگ کرد و گفت راستی برات فاتحه میفرستم بعدشم سریع رفت تو اتاقش کیو هم فقط سریع رفت تو اتاقش فقط نفس و هیونگ مونده بودن هیونگ اب دهنشو قورت داد و گفت منم دارم میرم یه دفعه نفس گرفتش و گفت کجا شما ها چرا اینقدر ترسویین باید محکمتر میزدمش پسره ی اشغال یه دفعه هیون در دستشویی را محکم بست طوری که صدا همه جا پیچید همه از ترس صداشون در نمیومد و در اتاقاشون گوش وایمستاده بودن هیون اومد جلوی نفس با چشمای خونی و پراز خشم به نفس نگاه میکرد و گفت گمشو بیرون نفس جیغ زد :یا به تو یاد ندادن که با دخترا چجوری حرف بزنی یه دفعه هیون یقه نفس رو گرفت و چسبوندش به دیوار و تا خواست حرف بزنه هیونگ دستشو گرفت و گفت هیون چیکار داری میکنه یادت رفته اون فقط یه دختره هیون خیلی و حشتناک به هیونگ نگاه کرد و گفت سه ثانیه وقت داری از اینجا گمشی هیونگ گفت نمیشه حالا ده ثانیه وقت بدی اونجوری که من حساب کردم نمیشه تو سه ثانیه کفشامو بپوشم تازه اگه بند هاشونم نخوام ببندم ده ثانیه طول میکشه یه دفعه نفس با ماهیتابه محکم زد تو سرهیون هیون هم بیهوش افتاد رو زمین هیونگ که چشاش تقریبا دا شت سیاهی میرفت رو به نفس کرد و گفت چه غلتی کردی حالا چیکار کنیم نفس گفت نترس اروم زدم نمرده اتاق این اشغال کجاست ؟ هیونگ با دست های لرزون اتاق هیون را نشون داد بعد نفس رو به هیونگ کرد و گفت چرا معطلی بیا این تن لش را جمع کن ببر هیونگ همه ی اعضا را صدا زد بقیه اعضا وقتی هیون را اونجوری دیدن دهناشون وا موند هیونگ جیغ زد یکی بیاد کمک که یونگی اومد و هیون را بردن تو اتاقش نفس روبه بقیه اعضا کرد همه هاج و واج مونده بودن که چه جوری مبتونه با هیون سوپراستاری که همه عاشقشن این کارا بکنه بعد نفس سکوت رو شکست و گفت با شناختی که از شما ها دارم مطمعنم شما با موندن من اینجا مشکلی ندارین اعضا هم که دلشون واسه نفس سوخته بود چیزی نگفتن یه دفعه هیونگ جیغ زد نخیر کی گفته از خونه ی ما گمشو بیرون نفس یه نگاه وحشتناک به هیونگ کرد و هیونگ هم گفت باشه بابا قبول من فقط خواستم نظرموبگم


خوب این قسمت هم تموم شد نظر یادتون نره

+ پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:, ساعت 17:24 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

قسمت چهارم

هیونگ از ترس زبونش بند اومده بود نمیدونست چیکار کنه همینجور توماشین نشسته بود و پیاده نمیشد یه دفعه نفس زد بهش و گفت چت شده وای اگه میفهمیدم انقدر ترسویی هیچ وقت عاشقت نمیشدم یه دفعه هیونگ گفت تو واقعا نمیدونستی من اینقدر ترسوام همه ی جهان میدونن من از ادم فظایی ها میترسم چطوریه که تونمیدونی نفس یه اه کشید و گفت نچ نچ نچ خودم میرم همه چی را به اون هیون اشغال میگم یه دفعه هیونگ جیغ زد میخوای بمیری اول من میرم توضیح میدم بعد از یک ساعت تو میای تو فهمیدی بعدش جفتشون پیاده شدن و رفتن وقتی رسیدن در خونه هیونگ یه نفس عمیق کشید و گفت فک کنم دیگه کارم تمومه اگه من وارد بشم و بگم یه دختر باهامه میکشنم بعد رو به نفس کرد و گفت هی دختره فظایی اسمت چی بود نفس گفت اسمم نفسه چرا ؟؟یه دفعه اهی کشید و گفت نفس خانوم  میشه بعد از من به جونگمین بگی از سگم شکلات مراقبت کنه یه دفعه نفس زد تو سرش و گفت برو تو دیگه بعد هیونگ گفت با چه جرعتی منو میزنی هنوز چند ساعت نشده که همدیگه را دیدیم نفس گفت باشه خودم میرم میگم هیونگ گفت باشه بابا دارم میرم دیگه صب کن بعدش هیونگ یه نفس عمیق کشید و درا باز کرد هنوز درا باز نکرده سریع یه چیز ی شبیه گلدون پرت شد طرف هیونگ هم سریع دررا بست و جاخالی دادنفس دهنش وا مونده بود هیونگ سریع رفت تو گفت مگه چه خبرتونه یه دفعه جونگمین داد زد خجالت نمیکشی یونگسنگ گفت ولش کنین بابا بچست چیکارش دارین هیون گفت کجا بودی هیونگ جیغ زد مگه چیکار کردم ؟؟؟؟!!!کیو گفت ببخشید اقای کیم هیونگ جون شما جدیدا تو جعبه عقب ماشینتون مسافرت میکنین هیونگ گفت چی میگی دیوونه شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟هیون لپ تاب را گرفت طرفش و گفت پس اینا چیه که توی اینترنت پخش شده هیونگ یه نگاهی به عکسا کرد و متوجه شد وقتی اون توی صندوق عقب بوده کلی ازش عکس گرفتن بعد سرشو یا  غرور اورد بالا و گفت حالا مگه چی شده  هیون گفت هیچی نشده فقط تو همین یه ذره ابرویی که واسمون مونده بود هم ریخت هیونگ یاد نفس افتاد و گفت حالا اینو بیخیال بیاین بشینین میخوام یه چیزی براتون تعریف کنم هیونگ از اول همه چیز را تعریف کرد همه ی اعضا با خشم به هیونگ نگاه میکردن یه دفعه هیون گفت گمشو برو بیرون هیونگ جیغ زد و گفت شما مثلا دوستای منین اینجوری کنارم میمونین یونگ سنگ گفت تو چرا همش دردسر درست میکنی این دفعه دیگه من ازت حمایت نمیکنم این وحشی ها میکشنت جونگمین کنترل تلویزیون را که دستش بود محکم زد تو سر هیونگ هیونگ هم که دردش اومده بود داد زد مگه بیماری بعد سریع حمله برد طرف جونگمین که بزندش یه دفعه کیو یقشو گرفت ونشوندش سرجاش و گفت یادت رفت که تو الان گناهکاری هیونگ گفت حالا میگین چیکار کنم دختره واقعا لج کاره چجوری از دستش راحت بشم نفس که دیگه خسته شده بود اومد تو و گفت هی مگه شما انسان نیستین که همه ی اعضا با تعجب نگاش کردن


خوب این قسمت تمومید به نظر شما عکس العمل دابل اس چیه

+ پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:, ساعت 9:53 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

قسمت سوم

هیونگ با تعجب و عصبانیت گفت:مگه تو مارا دیدی نفس با کمال ارامش گفت بله حتی ازتون عکس هم گرفتم باورت نمیشه نیگاه کن بعد گوشیشو به طرف هیونگ گرفت هیونگ خیلی ترسیده بود ولی میخواست نشون بده کاملا ارومه گفت خوب به همه نشون بده من که با خانوم یونا هیچ رابطه خاصی ندارم فقط اون خانوم را اونجا دیدم نفس با بیخیالی گفت منم میدونم از طرز حرف زدنتون معلوم بود ولی من قدرت تخیلم زیاده میتونم از این عکس برات یه شایعه بزرگ درست کنم هیونگ گفت مثلا چی!نفس یکم فکرکرد و گفت اولش این عکس را میذارم تو اینترنت بعدش میگم که اونا سه ساله با هم رابطه داشتن شب های زیادی را پیش هم بودن وحالا یه بچه ی یه ساله دارن کیم هیونگ جون اول میخواسته اون بچه را بکشه ولی یونا نذاشته حالا یونا مونده و یه مرد بی غیرت که هیونگ جیغ زد هی تمومش کن دیگه دختره فظایی این داستان ها را از کجا میاری نفس گفت اگه میخوای این بلا ها به سرت نیان کمکم کن هیونگ تا خواست حرف بزنه یه دفعه گوشی نفس زنگ خورد نفس تا نگاه شماره کرد خوشحال شد گفت اخ جون از ایرانه حالا میتونم ازش کمک بخوام گوشی را برداشت ودید راضیه است دوستش با اینکه نفس از این دوستش خوشش نمیومد اما چون اونم عاشق کره و کره ایها بود با هم کنارمیومد اما به سختی !!!!یه دفعه راضیه جیغ زد باورت نمیشه نفس من بورسیه گرفتم بورسیه ی کشور کره نفس خوشحال شد و کفت منم الان کره ام منم واسه تحصیل اومدم ولی یه اتفاقی افتاده بعد کل داستان را واسه راضیه تعریف کرد راضیه هم که برخلاف نفس یه ذره از نفس خوشش می اومد ناراحت شد وگفت نگران نباش من سه هفته دیگه میام اونجا تا اون موقع صب کن نفس هم خوشحال شد و گفت باشه هیونگ هم که عصبانی شده بود جیغ زد دختره ی فظایی همین حالا از ماشینم گمشو نفس هم ناراحت شد و گفت من اگه از این در برم بیرون تو بدبخت میشی هیونگ ترسید و گفت حالا ازم چی میخوای گفت خوب فقط سه هفته منو برای سه هفته تو خونتون نگه دار هیونگ جیغ زد و گفت میخوای بمیری اگه من تو را با خودم ببرم خونه هم من هم تو بدست هیون کشته میشیم اون اونجا لیدر و همه کارست حتی میتونه منو اخراج کنه نفس جیغ زد و گفت چرا این قدر ازاون هیون مسخره میترسی از وقتی با شما ها اشنا شدم دلم میخواست هیون را بکشم نباید ازش بترسی من خودم جوابشومیدم ولی اگه کمک نکنی معلوم نیست چه بلایی به سرت بیاد ها هیونگ  گفت مگه مارا میشناختی؟ نفس هم گفت اره یکی از عاشقای شماهستم هیونگ یه اه بلند کشید و دستشو گذاشت رو سرش و گفت این دختره ی فظایی از کجا پیداش شد دیگه خوبه حالا عاشقمونه این کارا را میکنه که نفس جیغ زد بریم دیگه هیونگ هم ماشینشو روشن کرد و رفت وتوی راه همش به فکر این بودکه جواب هیون و بقیه اعضارا چی بده تا اینکه بالاخره رسیدن دم در خونه


خوب دیگه این قسمت تمومید به نظرتون تو خونه چی میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

+ پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:, ساعت 8:19 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

قسمت دوم

هیونگ همینجور هنگ بود اول با خودش یه ذره فکرکرد بعدش گفت وای میدونستم بالاخره این اتفاق میفته بیخود نبود انقدر از ادم فضایی ها میترسیدم بالاخره دچار خشم اونا شدم حالا منو میبرن به سیاره خودشون وهزارتا ازمایش روم انجام میدن ممکنه بخورنم بعد چند دقیقه فکرکرد و گفت نه مطمعنم اونا منو نمیخورن چون هرکی منو بخوره حالش بهم میخوره سگم منو بخوره تفم میکنه یه دفعه جیغ زد وای حالا سگم شکلات را چیکار کنم اگه اونم گروگان گرفته باشن چی بدبخت میشم همینجور داشت دیوونه بازی در میاورد که نگاهی به اطرافش کرد وگفت نه هنوز تو سیاره خودمونم پس یعنی فعلا میتونم نصیحت کنم ولی اصلا حواسش نبود که در جعبه عقب بازه و مردم دارن کلی ازش عکس میگیرن یکم اونطرف تر نفس که دیگه خیالش راحت شده بود خیلی ناراحت بود که هیونگ را از دست داده همینجور توفکر بود که متوجه  دست انداز نشد و محکم از روش پرت شد هیونگم توجعبه عقب سرش محکم خورد به در صندوق عقب و یه جیغ بلند زد و گفت مثل اینکه داریم پرواز میکنیم وای داریم از زمین بلند میشیم یعنی همه چی خداحافظ خداحافط زمین خدا حافظ شکلات خداحافظ زندگی نفس هم که صدای هیونگ رو شنیده بود ترسید و ماشین را زد کنار هیونگ چشماشا که بسته بود باز کرد و گفت هی من زنده ام ولی چیشده ؟چرا نبردنم؟نفس پیاده شد و با ترس رفت صندوق عقب را نگاه کنه که دید هیونگ اونجاست نفس  که از تعجب دهنش وا مونده هیونگ از جعبه عقب اومد بیرون و گفت اینجا چه خبره کو ادم فضایی ها ؟نفس که تازه فهمیده بود قضیه از چه قراره گفت شما اقای کیم هیونگ جونید هیونگ هم گفت اره چطور نفس گفت ازاون موقع توی جعبه عقب بودید هیونگ هم گفت اره قضیه چیه نفس یه نفس عمیق کشید و گفت یه لحظه ،باید امتحان کنم که خواب نیستم بعد یکی زد توگوش خودش و گفت نه خواب نیستم بعد خواست دوربینشو برداره که از هیونگ عکس بگیره اما متوجه شد که ساکش نیست یه دفعه جیغ زد وای ساکم وسایلم پولام که هیونگ جیغ زد هی دختر بگوببینم اینجا چه خبره یه دفعه نفس گفت اه یادم رفت بهتون بگم میشه بیاید تو ماشین اینجا براتون بد میشه هیونگ با عصبانیت نشست تو ماشین نفس هم همه چی رو براش تعریف کرد هیونگ وقتی قضیه روشنید خیلی عصبانی شد  با ارامش گفت سه ثانیه وقت داری از ماشینم پیاده شی وگرنه جسدت میره بیرون و شروع کرد به شماردن هیونگ :1...نفس :ولی من اینجا هیچکسوندارم هیونگ:2...نفس:ساک و همه ی  وسایلم هم گمشده هیونگ تا اومد بگه 3نفس جیغ زد مگه انسان نیستی میگم هیچی ندارم    هیونگ با تعجب به نفس نگاه کرد و گفت چه روز گندیه امروز اولش که ماشینم پنچر شد بعدشم توسط یه دختر فظایی ربوده شدم حالا هم مجبورم به داد زدناش گوش کنم میدونی مردم اگه منا در حال صحبت کردن با توببینن چقد شایعه واسم درست میکنن دختره ی فظایی! یه دفعه نفس گفت دختر فظایی چیه من اسم دارم اسمم نفسه فهمیدی بعد هردوشون چند دقیقه سکوت کردن یه دفعه نفس جیغ زد حالا فهمیدم!!!!!!!!!!!هیونگ گفت پرده گوشم پاره شد مگه چه خبرته نفس

زیرکانه به هیونک نگاه کرد و گفت اگه کمکم نکنی عکس تو ویونا را نشون همه میدم هیونگ جیغ زد چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/


تا قسمت بعد انیانک

+ چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:, ساعت 18:59 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

قسمت اول

همه چیز براش تازه بود به طور مبهمی به همه جا نگاه میکرد با اینکه تازه از هواپیما پیاده شده بود اما هنوز باورش نمیشد که به ارزوش رسیده و بالاخره داره کره را میبینه ارزویی که همیشه توی خوابش رسیدن به اون را میدید حالا به واقعیت تبدیل شده بود یه بلوز دخترونه و دامن کوتاه پوشیده بود تا یکم شبیه کره ای ها بشه بهت و تعجب از چشماش میریخت همینجور داشت به همه چیز نگاه میکرد که یه دفعه زد توسر خودش وبه خودش گفت دختره ی دیوونه تا کی میخوای توهم بزنی بعدش به اطرافش نگاه کرد امامتوجه شد که از فرودگاه خیلی دور شده و حالا دیگه  هیچ جارا بلد نبود که بره هیچ تاکسی هم پیدا نمیشد که سوارش بشه  همینجور داشت دور خودش میگشت که احساس کرد گرسنشه  اینور و اونور نگاه میکرد که چشمش به یه رستوران افتاد ولی اصلا ظاهر خوبی نداشت به ناچار و از شدت گرسنگی رفت داخل اون رستوران وقتی وارد رستوران شد دید همه ی رستوران پر شده از مرد های وحشتناک واونجا هیچ دختری نیست خیلی ترسید ولی چاره ای نداشت یه گوشه ای نشست تا اینکه یه اقای جوون اومد و به کره ای با طرز زیرکانه ای گفت خوب حالا این خانوم خشگله چی میل دارن نفس هم که از دوران راهنمایی شروع به یادگیری زبان کره ای کرده بود خیلی روان انگار که مال خود کشور کره است جواب داد یه ساندویچ لطفا !!بعد از این که اون اقا رفت چند تا مرد دیگه که روی چند تا میز دیگه نشسته بودن اومدن دورشو گرفتن و گفتن وای چه خانوم نازی نفس ترسید و گفت چیکار دارین میکنین برین کنار که یدفعه یکی دیگه دستشو رو سر نفس کشید و گفت امشب جایی برای موندن داری ؟اگه نداری میتونیم برات پیدا کنیم نفس از شدت ترس صداش در نمی اومد که یدفعه بلند شد و در رفت تا جایی که میتونست فرار کرد خیلی دور شد نشست زمین تا استراحت کنه همینجور نفس نفس میزد که یدفعه یه صحنه ی خیلی باور نکردنی دید اون کیم هیونگ جون عضو گروه دابل اس را دید که داره با یونا عضو گروه گرلز جنریشن حرف میزنه سریع گوشیشو در اورد و از اونا عکس گرفت  یه ده دقیقه ای به اونا خیره شده بود اخه باورش نمیشد هیونگ، عشقش ،ارزوش را دیده همینجور داشت نیگاه میکرد که یه دفعه دو نفر جیغ زدن اوناهش بگیرینش نفس تا نگاه کرد دید که همون اقا هان که هنوز دنبالشن نمیدونست چیکارکنه یه نیگاه به هیونگ کرد و دید یونا از هیونگ جداشد و رفت با خودش گفت وای یکی از ستاره های معروف کره ای را از دست دادم هیونگ را نباید از دست بدم تا خواست بره پیش هیونگ یادش افتاد که اون مردا هنوز دنبالشن شروع کرد به دویدن !یه میدون اونجا بود دور اون میدون  چند دور زد اصلا حواسش نبود داره دور خودش میچرخه فکر کرد یه عالمه دویده و حالا از هیونگ خیلی دور سده ناراحت بود که هیونگ را از دست داده همینجور داشت میدوید  یه ماشین را دید که روش سوییچ هست اون ماشین ماشین هیونگ بود که هنوز از اون موقع که نفس داشت میدوید چون ماشینش پنچر شده بود همونجا مونده بود وجایی هم که نفس بود جای دوری از شهر بود به همین علت کسی هیونگ را نمیشناخت هیونگ همون موقع داشت از جعبه عقب یه چیز بر میداشت نفس با خودش گفت دیگه نمیتونم بدوم این ماشینو سوار میشم و وقتی از دست اینا راحت شدم به پلیس پسش میدم سریع سوار شد و ماشین را روشن کرد و رفت از اونطرف هیونگ که اولش دید ماشین داره اهسته اهسته حرکت میکنه پیش خودش گفت نچ نچ نچ درجه ی بیماری روانیم زده بالا توهم میزنم که یدفعه دید ماشین واقعا داره حرکت میکنه با تعجب نگاه کرد و گفت این دیگه چیه هیونگ که دست و پاشو گم کرده بود گفت ماشینم وای !و سریع پرید تو صندوق عقب تا به خودش اومد دید تو صندوق عقبه و ماشین داره حرکت میکه


خوب این قسمت تموم شد تا قسمت بعد بااااااااااااااااااااااااااااااااااای

+ چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:, ساعت 17:45 بـ ه قـلمـ نفس خانوم



طراح : صـ♥ـدفــ