اتفاق اتفاقی


SS501 story

داستان هایی از دنیای دابل اسی ها

نفس و هیونگ همینجور افتاده بودن و هنگ بودن بچه ها که این صحنه را دیدن دست از رقص برداشتن  با این وضع خرابی هم که وجود اومده بود بازم صدای جیغ طرفدار ها کم تر که نشده بود بیش تر هم شده بود .هیونگ نفسو بلند کرد وخودش هم بلند شد..نفس هم یه دستش  تو دست هیونگ بود یه دستش به لباسش که بندش پاره شده بود ..هیونگ یه تعظیم کوتاهی کرد و با گفتن متاسفم دست نفسو گرفت وبردش بیرون از صحنه ...حالا نوبت چی بود؟؟؟نوبت هیون که با یه عالمه بلف وچاخان و چرب زبونی صحنه را به حالت اول برگردونه ..هیون اومد جلو ومیکروفون هم گرفت دستش و شروع کرد به حرف زدن

هیون:اه ...من و.اقعا نمیدونم چی بگم ..خوب واسه این اتفاق متاسفم ....اجرای زنده است .و اتفاقاتش دیگه ....هیون این حرفا را یه جوری با مزه میگفت که هیچ کی باورش نمیشد این همون هیونیه که با یه کیلو عسل هم نمیشه خوردش با این حرف هیون همه سالن شروع کردن به جیغ زدن

هیون که به خاطر رقص به نفس نفس افتاده بود یه نفس عمیقی کشید ودوباره شروع کرد:خوب ..کی اولین اجرای زنده مارا یادشه؟؟؟من که نزدیک بود گریم بگیره از اضطراب .......

باز همه جیغ زدن یه دفعه جونگمین هم اومد جلو وگفت:وای واقعا سخت بود .....

یونگ سنگ:با این حال ما کم نیوردیم

کیو:چون به هم قول دادیم که تا اخرش پیش هم باشیم

خود اعضا هم مونده بودن چظوری اینقدر خوب بلدن طرفدارا را خر کنن

هیون:پس تا فعالیت دوباره دابل اس

همه اعضا  دستاشونو مشت کردن وباهم گفتند :فایتینگ

طرفدارا دیگه کلا اون اتفاق را از یاد بردن وگرم حرف زدن اعضا شدن ...در اخر هم ایقد جیغ زدن که هم هنجره خودشون پاره شد هم گوش این دابل اس بدبخت و هم استادیوم رفت رو هوا

حالا بشنویم از زوج خرابکار گروهمون .....هیونگ ونفس تا از روی صحنه اومدن بیرون همه سرا چرخید طرفشون اما هیونگ بی توجه به اونا دست نفس و محکم گرفته بود ..اصلا واسه خودش ناراحت نبود ...میترسید هیون از روی عصبانیت به نفس حرفی بزنه .....هیونگ ونفس رفتن تو رختکن ....نفس واقعا ناراحت بود دلش میخواست از ناراحتی گریه کنه ....نزدیک بود اشکاش  بریزن

هیونگ هم  از دست نفس عصبانی بود  اگه دوستش نداشت همونجا یکی میزد تو دهنش  ...

هیونگ:میدونستم نباید به تو اعتماد کنم ...نباید به یه ادم بی عرضه ای مثل تو اعتماد کنم

نفس خیلی عصبانی شد دیگه اصلا ناراحت نبود ونمیخواست گریه کنه با یه لحن خشمگینی به هیونگ گفت:خوب پس چرا اعتماد کردین اقای کیم هیونگ جون ....؟؟؟/چرا وقتی خواستم برم نذاشتین؟؟؟

هیونگ:بس که نفهم بودم

نفس : این مشکل خودتونه که نفهمید ...برید خودتونو به یه روانشناس نشون بدید چون شما خود درگیری دارین .......اشک تو چشم های نفس جمع شده بود

هیونگ با کلافگی گفت:اخه دختر تو چرا همیشه باید خرابکاری کنی؟؟چرا نمیتونی عادی زندگی کنی ؟؟؟؟چرا باید متفاوت باشی؟؟؟

نفس:به خودم مربوطه که چحوری هستم یا نیستم .....

هیونگ یه ان چشمش به پوستر هیورین افتاد که رو زمین بود ...میدونست به خاطر برخورد قبلی هیورین نفس رو این دختر حساسه اشاره کرد به پوستر و گقت:ببین اینم مثل تویه دختره هم خوش اندامه هم خوشگله ..همه خوش اخلاق و کم دردسره ......نفس با نگاه کردن به پوستر اخماش رفت تو هم وتا خواست یه جواب دندون شکن به هیونگ بده  یه دفعه در یه طوری باز شد که بیچاره ها زهرشون ریخت دیدن هیورین عین جن پرید تو وگفت:راست میگی اوپا؟؟؟یعنی من بهتر از دوست دخترتون هیورینم؟؟؟

بعد یه دفعه انگار چیزی یادش اومده باشه گفت:اوپا دقت کردی اسم من ودوست دخترتون یکیه؟؟

اوففففف این دختره یه وری از کجاش پیداش شد یه دفعه ...تو این اوضاع ...

هیونگ یه لبخندی زد ....و هیچی نگفت اما داشت دیوونه میشد از دست این دختر ..اخه الان وقت اومدن بود ؟؟؟؟

نفس :ببخشید هیورین جان شما فالگوش وایستاده بودین؟؟

هیورین که به من من افتاده بود گفت:نه اومدم به اوپا خبر بدم ما توی موزیک بانک برنده شدیم

نفس دیگه جوش اورده بود ..خوب به اونا چه که شما برنده شدین

نفس:تبریک میگم ..امر دیگه ای ندارین ؟؟؟؟

هیورین:من داشتم با اوپا حرف میزدم ...

نفس:من و اوپاتون یه نفریم ..امرتون؟؟

هیورین که دید داره ضایع میشه ..خیلی سنگین ورنگین دروبست ورفت  ...هیونگ سریع  کت خودشو برداشت برداشت انداخت رو شونه  نفس و گفت:زود باش باید بریم وگرنه بیرون رفتن از اینجا برامون سخت میشه

نفس حس لجاجتش فعال شد و گفت:با همون هیورین خانم خوش اندام و خوشگل و خوش اخلاقت برو بیرون

هیونگ:بسه دیگه ...این ادا ها را بذار برا بعد فعلا باید بریم

نفس هم قبول کرد وگفت:با این لباس که نمیتونم جایی بیام بذار عوضش کنم

هیونگ سراسیمه گفت:نه وقت نداریم همینو بنداز رو شونه هات

نفس چیزی نگفت  هیونگ  سوییچ ماشن گروهو برداشت و دستشو انداخت رو شونه ی نفس ورفت بیرون بازم همه سرا چرخید طرف هیونگ ونفس(پ.ن:ای بابا اینا کار ندارن دم به دقیقه سرشون میچرخه اینور واونور)هیونگ احساس کرد نفس الان بیش تر از همه به یه حامی نیاز داره .از این اتفاق ها زیاد برای هیونگ افتاده اما نفس نه...اون الان تنهاست و هیچکی را نداره پس تصمیم گرفت هر اتفاقی افتاد کنار نفس بمونه ...... به هزار تا بدبختی رفتن بیرون وسوار ماشین شدن ......

از اینور هیون وبچه ها بعد از سه ساعت دروغ بافتن و فیلم هندی بازی تونستن بیان بیرو.ن ...همینطور که از صحنه خارج شدن سریع رفتن رختکن وبعد از این که لباساشونو عوض کردن

هیون به جونگمین گفت:سوییچ را پیدا کن زود بریم وگرنه حالا حالا ها همینجا موندگار میشیم

جونگمین هرچی گشت سوییچو پیدا نکرد به هیون گفت:هرچی میگردم پیداش نمیکنم

چند لحظه همه ساکت شدند ...یونگ سنگ سکوتو شکست وگفت:بچه ها شما  هم دارین به همون چیزی که من فکر میکنم فکر میکنین؟؟

جونگمین نشست روصندلی وگفت:من دارم به این فکر میکنم که اولش هیونگ و اون دختره..پشه ...کنسرت مارا بهم زدن وبعد هم به اتفاق هم تشریف بردن یا یه جورایی جیم زدن وحالا هم ماشینو بردن وما موندیم واین طرفدارای وحشی ورم کرده وخبرنگارا........

هیون که واقعاا خون از چشماش میبارید گفت:ولی من دارم به این فکر میکنم که چطوری خفش کنم

یونگ سنگ:هیونگو یا صاعقه؟؟؟

هیون:میشه تو این موقعیت تو بیست سوالی نپرسی؟؟؟

کیو سریع گوشیشو در اورد وگفت:جوش نخورین واسه پوستتون خوب نیست الان درستش میکنم

-الو کجایی؟؟

-زودباش بیا اینجا ....سریع

-ببین یه چندتا بادیگارد هم همرات  بیار ..

-اره ..اره ..فقط سریع

و تلفنو قطع کرد

همه اعضا به کیو نگاه کردن....کیو :چیه اهو ندیدین؟؟؟باز بگین من ادم بدیم!!!!!

هیون:خداروشکر این یه جا بدرد خورد

کیو :من همیشه یه ادم بدرد بخور بودم ..شما چشم دیدنمو نداشتین

تا بچه ها اومدن حرف یزنن یه دفعه در باز شد یه اقای هیکلی  اومد تو و پشت سرش هم چند نفر دیگه ..همون شکلی اومدن تو ..اون مرد اولی به محضی که وارد شد اومد جلوی کیو وگفت:در خدمتم

بچه ها نزدیک بود از تعجب چشماشون بیفته ....اخه به این سرعت.....کیو که  دید بچه ها زیادی تعجب کردن گفت:ما اینیم دیگه ....

هیون:حالا که فکر میکنم میبینم یه جورایی بدرد بخوری

کیو:بی لیاقت ها ..دارم نجاتتون میدم اونوقت میگین یه جورای بدرد میخوری

جونگمین:بابا بیخیال تو همه جوره بدرد میخوری

یه دفعه اون بادیگارد اولیه  روکرد به کیو گفت:هماهنگ کردم باید سریع از در پشتی بریم با این حرف بچه ها سریع رفتن بیرون وبا هزار زحمت تونستن خارج بشن البته اگه از این بگذریم که یه ده بیست نفری بین اون جمعیت از بس که اینور اونور شدن ..و در اخر هم زیر دست وپا له شدن و در نتیجه شهید در راه دابل اس شدن وبه رحمت ایزدی پیوستن

نفس و هیونگ تو ماشین پشت ترافیک گیر کرده بودند وشیشه های دودی ماشین اینجا بهشون کمک میکردند که شناخته نشند

نفس خیلی ناراحت بودواقعا دلش نمیخواست اینجوری بشه اما من که گفتم ذات ادما عوض بشو نیست

هیونگ عصبی بود وپشت این ترافیک لعنتی عصبی تر هم شده بود ....

هیونگ اخرش تحمل نیورد و از عصبانیت دوتا دستشو محکم زد رو فرمون وداد زد :خسته شدم

نفس یه نیم نگاهی به قیافه عصبانی هیونگ انداخت وسرشو انداخت پاییین نمیتونست تو چشماش نگاه کنه ...خوب واقعا گند زده بود به همه چی ...

هیونگ که دید نفس تو اون اوضاعه ..ناراحت شد به خودش گفت از این اتفاقا زیاد برای من افتاده بار ها شده خودم صدتا از این سوتی ها دادم حالا چرا سر این دختر که اولین بارش بوده عصبانی بشم؟؟پس سعی کرد با شوخی همه چیزو تموم کنه .....

هیونگ:نمیخوای چیزی به من بگی؟؟؟

نفس با یه صدای گرفته ای:مثلا؟؟

هیونگ:مثلا یه کلمه ی شریفی مثل غلط کردم ..نفس وقتی دید هیونگ داره شوخی میکنه خوشخال شد میدونست شوخی کردن هیونگ = بخشیدمت

پس نفس هم خودشو زد به کوچه علی چپ و گفت:واسه چی ؟؟؟مگه من کاری کردم؟؟/

هیونگ یه نگاهی بهش انداخت وگفت:خیلی پررویی

نفس هم یه لبخنی از سر خوشحالی زد وگفت:ممنون ....

هیونگ:واسه این که بخشیدمت ؟؟؟

نفس:اوهو یه جوری میگه بخشیدمت انگار که ادم کشتم ..اصلا تقصیر خودته ..چرا منو گرفتی ؟؟؟اگه نمیگرفتی من خودم تعادلمو نگه مبداشتم ونمیفتادم زمین ..بعدشم گفتم ممنون واسه تعریفت

هیونگ:واقعا که خیلی پررویی ...گناه کار هم که شدیم

نفس : به یه چیزی دقت کردی؟؟؟

هیونگ:چی؟؟

نفس:ما ماشین گروهو برداشتیم

هیونگ:خوب>؟؟؟

نفس:الان اون بیچاره ها چیکار کنن؟؟

هیونگ:اشکال نداره ..

نفس:چی چی رو اشکا نداره نامرد؟؟؟

هیونگ:تو هم حالت خوب نیست ها ..مگه میشه چهارتا سوپراستار معروف نتونن یه ماشین گیر بیارن

نفس:اهان ....حواسم به معروفیشون نبود

هیونگ:گیریم که ماشین گیرشون نیاد ...اون هیون یکم پیاده روی کنه حالش جا میاد تا دیگه مار نذاره وبره

نفس یه لبخندی زد ولی با یاد اوری اخلاق گند هیون لبخندش رو لبش ماسید

هیونگ که انگار فکرشو خونده بود گفت :اونقدرام که فکر میکنی بد نیست ........

.......................................................................................................

+ یک شنبه 26 خرداد 1392برچسب:, ساعت 18:17 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

دیگه توماشین حرفی بین هیونگ و نفس رد وبدل نشده تا وقتیکه رسیدن نفس حتی الان هم هیچ استرسی نداشت ...بالاخره رسیدن به محل کنسرت نفس میخواست پیاده شه که هیونگ دستشو گرفت نفس اجازه نداد که هیونگ حرف بزنه وشروع کرد به حرف زدن

نفس:میدونم....خواهش میکنم خرابکاری نکن ...ابرومو نبر ...همین یه ذره ابرویی که برام مونده را نگهدار ....درسته؟؟؟همینارامیخواستی بگی؟؟؟

هیونگ:نه میدونم هرچی از این حرفا بزنم بازم تو کتت نمیره و بالاخره یه جوری باید ضایع بازی در بیاری خواستم بگم من که میدونم بالاخره تو یه جوری ابرومو میبری پس اگه خواستی خرابکاری کنی اول به من خبر بده که من در برم ...باور کن حوصله ی غر غر های هیونو ندارم

نفس:اگه خبر بدم در میری و منو میذاری؟؟؟

هیونگ:به نظر تو نباید در برم؟؟؟مگه مریضم که بمونم؟؟

نفس:خاک تو سر نامردت

هیونگ:درست صحبت کن ها

نفس بدون توجه به هیونگ پیاده شد که یه دفعه حدود پونصد ششصد نفر ادم ریختن دور ماشین و شروع کردن به جیغ وو داد زدن هیونگ و نفس  با کمک راننده کیو و بادیگاردا تونستن از بین اون همه جعمیت رد بشن

بالاخره رسیدن داخل ساختمون خیلی از گروه های موسیقی اونجا بودن snsd.sistar.superjonior.ukiss.miss a .4minute.fx.t-ara-2pmو……

تقریبا همه ی گروه ها بودن به جز گروه های تازه بوجود اومده و بی تجربه نفس وقتی این همه خواننده را یه جا دید واقعا شکه شد ....باورش نمیشد وقتی بیاد کره یه همچین اتفاق هایی براش بیفته 

هیونگ:زهر مار ببند اون دهنتو ابرومون رفت ناسلامتی گروه ما الان با تجربه ترین گروه تو این گروهاست.....

نفس:ببین....من واقعا تحمل این همه شک را باهم ندارم...

هیونگ:شک چیه دختر مگه جن دیدی؟؟؟

نفس:یکی بزن تو گوش من

هیونگ:وای خدا یکی بیاد اینو جمع کنه

نفس :تراخدایزن و بیدارم کن یه بار سکته میکنم تو خواب جوونمرگ میشم ها

هیونگ:با این که خیلی علاقه دارم بزنم تو گوشت وهمین وسط لهت کنم ولی حیف که الان موقعیتش نیست الان من وتو به حساب زوج هنری هستیم

نفس:زوج هنری کیلو چنده ؟؟؟من دارم سکته میکنم

هیونگ:خواهش میکنم ضایع بازی در نیار ..به احتمال زیاد الان همه میریزن دورت ....این تن بمیره همین یه دفعه را ادم باش و ندید بدید بازی در نیار

نفس دیگه حرفی نزد با خودش عهد کرده بود که این یه دفعه را به خاطر هیونگ یه دختر سربه زیر باشه تا یه دختر کارخراب کن و دردسر ساز ولی خوب جنس ادما که عوض نمیشه

نفس وهیونگ رفتن به رختکنی که مخصوص گروه دابل اس بود همینجور که وارد شدن هیون گفت:به به گنجشکای عاشق ...پیاده روی دونفرتون خوش گذشت ؟؟؟؟؟

نفس:نخیر به لطف کیوجونگ ما حتی یه قدم هم راه نرفتیم.......

هیون تا اینو شنید یه نگاه وحشتناکی به کیو کرد که بچه بیچاره سکته ناقص وغیر ناقص و کامل را همه را باهم زد

کیو:ای بابا واسه چی اینجور ی نگاه میکنی؟خیلی چشای وزغی قشنگی داری که اونجوری به ادم زل میزنی

هیون:اوندفعه هم همینکارا کردی ...یه بار این بلا سر خودت بیاد دیگه از این کارا نمیکنی

کیو:جرعت  داری این بلا را سر من بیار تا ده برابرش به سرت بیاد

هیون :میبینم زبونت دراز شده..

کیو:اره شده حالا که چی

یه دفعه جونگمین از اونور اومد و تبلتشو گرفت جلوی هیونگ وگفت:هیونگ(توضیح:اعضا همدیگه را هیونگ یا برادر صدا میکنن پس اگه این کلمه اومد اسم خود هیونگ نیست منطور همون برادره)

هیونگ:چیه ؟؟؟حالا فهمیدیم تبلت داری

جونگمین:تبلتو نمیگم ...اینو میگم ...این نمایش هندی چیه راه انداختی...؟؟؟؟

هیونگ به تبلت نگاه کرد با این حرف جونگمین بقیه هم اومدن تا ببینن چه خبره و دیدن که کلیپ حرفایی که هیونگ به فروشنده زده داره پخش میشه و عنوانش اینه:بشر دوستی وتواضح درمیان ستارگانK-POP

 جونگمین شروع کرد به خوندن متن خبر :امروز قبل از کنسرت مهم در موزیک بانک عضو گروه معروف کی پاپ <دابل اس فایو او وان>کیم هیونگ جون از یک فاجعه جلوگیری کرد او مانند یک شوالیه مقابل یک فروشنده که با بی احترامی کامل با خریدارن صحبت میکرد ایستاد و دوست دختر اون نیز او را دراین راه سخت همچون شوالیه سفید کمک کرد .....او از بشر دوستی سخن گفت وثا بت کرد که سوپراستار های کی پاپ از انسانیت دور نشده اند

نفس:این چرت و پرتا چیه؟؟؟شوالیه کیلو چنده ....بشردوستی دیگه چیه؟؟؟انگار با لشکر سیاهی ها جنگیده .....کی اینا را نوشته؟؟؟

حالا این وسط یکی باید یچه ها را جمع کنه ...بس که خندیدن ...افتادن رو زمین و هی میخندن..خوب حقم دارن ...یه لحظه فکر کنیین ....هیونگ .....و......بشردوستی؟؟؟؟

ده دقیقه کامل بچه ها داشتن میخندیدن  اینقدر خندیدن که اشک از چشم هاشون در اومد بعد از ده دقیقه جونگمین که داشت میمرد از خنده بلند شد به بچه ها گفت:بچه ها یه لحظه هیونگ را تولباس شوالیه در نظر بگیرین با این حرف صدای خنده بچه هابلند تر شد

یونگی:این بچه بدبخت از سربازی در رفته حالا یه دفعه شد شوالیه...؟؟؟؟

کیو:من تو کار این طرفدارا موندم

هیونگ:حال کردین طبق یه نقشه بسیار ظریف  خودمو تبدیل کردم به یه شوالیه

نفس:واقعا که ...همین کارا را کردین که که جوونایی مثل من بدبخت دبوونتون شدن اگه یه روز از اینجا رفتم به همه ی دنیا میگم چه چهره ها دارین

هیونگ باز اخماش رفت تو هم با خودش گفت:باز این دختره در مورد رفتن حرف زد  ولی تحمل کرد وهیچی نگفت بچه ها یکم رقصو تمرین کردند و اقای کیم هم چندتا توصیه بهشون کرد وقت ناهار شد ...ناهار هم خوردن ساعت حدودای دوبود وکنسرت دابل اس اخرین کنسرت بود ... میشد حدودای ساعت هشت یه ده دقیقه گذشت بعد سوزان با یه عالمه دختر دیگه اومدن تو

سوزان:بچه ها زود لباساتونو عوض کنین اماده بشین برای گریم وبعدش هم کنسرت

با این حرف  سوزان اون دخترا اومدن جلو و لباسای بچه ها و نفس را دادن دستشون لباس نفس مثل لباس تو موزیک ویدیو بود با این تفاوت که اینجا لباس هیونگ ونفس سفید بود ولباس بقیه اعضا مشکی ....این کارا کرده بودن که هیونگ و نفس بیش تر تو چشم بیان این کنسرت واسه ارومتر کردن طرفدارا به خاطر خبر یهویی دوستی هیونگ ونفس بود پس تو این کنسرت مهره های اصلی نفس و هیونگ بودن بچه ها لباساشونو عوض کردن وهمینطور که اومدن بیرون دخترا افتادن به جونشون یکی از این ور کمربند میبست یکی  از اون ور کرم میمالید به صورتشون یکی میکروفونو درست میکرد بیچاره ها داشتن دیوونه میشدن البته برا اعضا عادی بود ولی برای نفس سخت بود نفس این لحظه های اخر یکم استرس داشت(پ.ن:زحمت کشیده ...میخواست همین یه ذره هم نداشته باشه)

نه به خاطر خودش به خاطر هیونگ ...میترسید هر حرکتش برای هیونگ بد بشه ..پس سعی کرد مواظب حرکاتش باشه

نفس ودابل اس بعد از یه عالمه گریم ودم ودستگاه از رختکن رفتن بیرون ...همینطورکه رفتن بیرون

همه ی سرا چرخید طرفشون ..خوب این جا سوژه ی اصلی هیونگ ونفس ودابل اس بودن برق نگاه دخترا به اعضای دابل اس کاملا واضح بود اخه بچه ها خیلی خوشطیپ شده بودن وهمینطور نگاه حسادت وار پسرا به اونا هیونگ دست نفسو گرفته بود .....همینطور که اومدن بیرون خبرنگارا افتادن به جونشون ولی خوب بعد از یکم تحویل نگرفتن دوباره متفرق شدن همه ی گروه های دختر اومدن پیش دابل اس.... ته یان ، لیدر اس ان اس د،اومد جلو و به هیون دست داد

ته یان:مثل اینکه سوژه اصلی این موزیک بانک شمایین ...هیون فقط یه لبخندی زد

وبعد یه نگاهی به هیونگ ونفس که دست در دست هم بودن کرد و نگاهشو روی نفس ثابت کرد و دستشو اورد جلو و گفت:شا باید کیم هیورین شی(خانوم کیم هیورین)باشین .....

نفس دستشو از تو دست هیونگ کشید وبه ته یان دست داد وگفت:خوشبختم ته یان شی

ته یان:مثل این که من میشناسین

نفس :بله ....نفس باورش نمیشد داره به لیدر اس ان اس دی دست میده ولی خوب اصلا به ظاهر نیورد که هیجان زده است ...باید ابروی هیونگ را میخرید .....یه دفعه هیورین از گروه سیستارکه یه لباس خیییییییلی کوتاه و تنگ پوشیده بود وباعث میشد اندام  ...سانسور ....یش بیشتر تو ذوق بزنه اومد جلو وگفت

هیورین:پس شما همون دختر خوشبختی هستین که دل اوپا هیونگ جون مارا دزدیدین و تورش کردین؟؟؟

همه اعضا با شنیدن این حرف عصبانی شدند و به دهن نفس خیره شدن .چون میدونستن الان با اون زبون درازش غوغا میکنه ....نفس از شدت عصبانیت لبشو گاز گرفت که نزنه تو دهن  هیورین وبا یه ارامش ساختگی که خودش هم نمیدونست از کجا اورده گفت:فکر کنم یه اشتباهی پیش اومده

 هیورین  با تعجب:چطور مگه؟؟؟

نفس:اخه اوپا هیونگ جون شما اون شاهزاده ای که قلب منو دزدیده....وتورم کرده .

با این حرف همه شروع کردن زیرلب خندیدن به هیورین .... اعضای دابل اس هم که توقع این رفتارا از نفس داشتن شروع کردن خندیدن ...هیورین بیچاره سنگ رو یخ شد ...تا اون باشه از این حرفا نزنه ..چه معنی داره به دوست پسر مردم بگه ...اوپا هیونگ جون ما ....تیفانی که یه دوستی قبلی با هیونگ داشت (فقط دوستی ....لطفا منحرف نشین) اومد جلو وبه هیونگ دست داد وگفت:اوپا وقتی شنیدم خیلی خوش حال شدم ...مبارک باشه

هیونگ هم یه لبخند اجباری زد وگفت:ممنون

و زیر لب طوری که فقط نفس که کنارش بود بشنوه گفت:باید بدبخت شدنم را تسلیت بگی

نفس یه اخم غلیظی کرد که بیچاره هیونگ به غلط کردم افتاد......

مجری موزیک بانک ueeاز افتر اسکول و جی دراگون از گروه بیگ بانگ بودند ...اجراشون واقعا قشنگ بود ...به هم میومدن ...همه رفتن رو صحنه واجراشون را انجام دادن همه اجرا ها قشنگ بود اما اجرای گروه سیستار از همه بهتر بود ...واقعا عالی بوداما نفس هنوز حس خوبی نسبت به هیورین نداشت.....بالاخره نوبت به اخرین اجرا یعنی اجرای دابل اس رسید بچه ها خیلی اضطراب نفس را داشتن ...ولی نفس ....انگار نه انگار ........راه رفتن با اون پاشنه ها واقعا واسه نفس سخت بود بالاخره لحظه ی طلایی فرا رسید

جی دراگون:وبالاخره ....سوپرایز امشب

یو ای ادامه داد:اجرای جدیدترین اهنگ گروه معروف دابل اس

هردوباهم:با حضور افتخاری دوست دختر کیم هیونگ جون ...کیم هیورین ...

وبالاخره وقتش فرا رسید اول طبق برنامه اعضای دابل اس وارد  شدند وپشت سرشون هیونگ و نفس دست در دست هم وارد شدند ........با وارد شدن هیونگ ونفس صدای جیغ و داد طرفدار رفت بالا طوری که نزدیک بود استادیوم  بره رو هوا ....نفس اون یکی دستشو که ازاد بود  گرفت روگوشش و گفت:این دیوونه ها چشونه؟؟؟

هیونگ دست نفسو محکم فشار داد و زیر لب گفت:دیوونه شدی این چه کاریه؟؟؟میخوای بریزن سرت بکشنت؟؟؟

نفس هم سریع دستشو انداخت پایین یه ان دختری تو ردیف اول توجهشو جمع کرد دقیق تر نگاه کرد دید راضیه است ... پیش خودش گفت:تو   ردیف اول چیکار میکنه ؟؟؟اوه حتما کار این یونگ سنگه ..باز میخواد در مورد کفشاش باهاش حرف بزنه...تو همین فکرا بود که دید راضیه داره براش دست تکون میده با همه ی تنفرش از راضیه ادمی نبود که پشت کسی را خالی کنه پس واسه همین جوابشو با یه لبخند داد

ااجرا خوب پیش رفت و اخرین لحظه نفس باید یه کم راه میرفت وادا درمیورد  و میومد جلوی هیونگ وایمیستاد و سراشونو میذاشتن روشونه هم نفس تا اومد یکم قر بیاد وادادر بیاره پاش به خاطر پاشنه بلند پاهاش پیچ خورد و داشت میفتاد که هیونگ لباسشو گرفت که به خاطر تنگی لباس بند لباس دکلتش پاره بشه .....و نفس داشت میفتاد که هیونگ گرفتش و نفس افتاد توبغل هیونگ و با هم افتادن زمین(پ.ن:گند از این بد تر میشه ؟؟؟)
+ شنبه 25 خرداد 1392برچسب:, ساعت 20:53 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

نفس:چیه فکر کردی یادم رفته قراره ظرفای یه روز بشوری؟؟؟

هیونگ:نوبت ما که میرسه تو از اون دختره ی فضایی خنگ تبدیل میشی به این دختره ی فضایی باهوش و خوش حافظه

نفس:عقل من میدونه کجا و چی یادش بمونه وبدون توجه به هیونگ رفت و اون دستکشا را برداشت و رفت طرف فروشنده و دستکش و نوشیدنی را گذاشت رو پیشخون و گفت:چند میشن؟؟؟

هیونگ هم اومد کنار نفس وایستاد ..فروشنده که یک دختر جوون بود با دیدن هیونگ نفسو فراموش کرد و نفس هم چون کلاه سوییشرتش هنوز روسرش بود نشناخت اما هیونگ به قدری معرروف بود که از پشت عینک هم شناخته بشه .....

فروشنده با دیدن هیونگ گل از گلش شکفت ویه لبخند پهنی زد که نزدیگ بود دهنش پاره بشه

فروشنده :باورم نمیشه ...شما اقای کیم هیونگ جون هستید؟؟؟

هیونگ:بله ...خودمم

فروشنده:من یکی از طرفداراتونم ...اهنگاتون حرف نداره  اوپا.....

هیونگ:ممنون از تعریفتون ویه نگاه طعنه امیزی به نفس کرد و برای این که حرص نفسو در بیاره گفت:شما ادم خوشبرخوردی هستید

نفس با این تعریف هیونگ جا خورد و سرشو اورد بالا اما میدونست قصد هیونگ زنده کردن حس حسادت ...حسی که تو وجود همه دخترا هسته....اما این حس توی وجود نفس وجود نداشت ...اصلا فعال نبود سعی کرد مثل همیشه وعادی رفتار کنه فزوشنده باز یه لبخندی زد که همه دندوناش دیده شدن  هیونگ نزدیک بود از این همه عشوه و لبخندای مذخرف دختره بالا بیاره

فروشنده:خیلی ممنون ...شما هم هم صداتون خوبه هم خوش قیافه این هم خوش اندا....

نفس که دیگه کلافه شده بود از لاس زدنای این دختر ....کلا از دخترایی که اینجوری میچسبسدن  لاس میزدن متنفر بود دستشو محکم زد رو پیشخون و داد زد :ببخشید میشه بگین اینجا مغازه است یا جایی واسه لاس زدن؟؟؟وهمین حرف نفس باعث شد حرف دختره که داشت از هیونگ تعریف میکرد نصفه بمونه ..........

دختره با شنیدن این حرف عصبی شد وگفت:تو دیگه کی هستی؟؟؟اصلا به توچه؟؟

نفس صداشو بلند کرد:من؟؟من یه مشتری که به خاطر لاس زدنای جنابعالی مجبوره اینجا وایسته و بعد بلند دتر داد زد :اینجا صاحب نداره؟؟؟

صاحب مغازه با داد زدنای نفس اومد سمتی که هیونگ ونفس بودن وگفت:مشکلی پیش اومده؟؟؟؟

نفس:یه چیزی فراتر از مشکل.....شما اینجا به کارکنانتون یاد میدید که لاس بزنن یا به مشتری هاشون برسن؟؟

صاحب مغازه:خانوم حتما اشتباهی پیش اومده ..کارکنان ما  هیچ وقت اینجوری نیستند

نفس یه نیشخندی زد و گفت:اشتباه؟؟اشتباه کدومه اقا...این خانوم به جای این که جواب منا بده در حال تعریف کردن و دل و قلوه رد وبدل کردن بود..

دخترفروشنده:چی دارین میگین خانوم؟؟من فقط داشتم به یکی دیگه از مشتری ها میرسیدم

نفس:ببخشید شما خیلی خوش صدا وخوش اندام و خوش قیافه این جزو رسیدن به مشتری هاست؟؟؟

دختر فروشنده:اصلا ربطش به شما چیه ؟؟معلوم نیست یه دفعه از کجا پیداتون شد وهدفتون چیه ؟؟؟؟

نکنه برا خرید پول کم دارین ومیخواین با این کار نسیه بگیرین

نفس یه لحظه برق از سرش پرید میخواست بره بزنه تو گوش دختره که یه دفعه هیونگ هم که همون احساس نفس را داشت وخیلی عصبانی بود دستشو انداخت روشونه ی نفس وبا یه حالتی که میخواست به دختره بفهمونه چقدر منزجر کننده است گفت:میفهمید ربطش چیه؟؟ربطش اینه که مردی که تا حالا داشتی باهاش لاس میزدی وعشوه میرختی متعلق به این خانومه وبعد کلاه سوییشرت نفس را از سرش برداشت که بشناسدش

دختره بیچاره سکته ناقص را زد به تته پته افتاده بود ونمیدونست چی بگه با من من گفت:این خانوم........هم..............ون....دوست .....دختر......

صاحب مغازه هم که حالش بهتر از اون دختره نبود گفت:شما؟؟؟کیم هیونگ جون؟؟؟و این خانوم ؟؟؟دوست دخترتون؟؟؟

هیونگ:بله این خانوم دوست دختر من وکسی که بهش تعلق دارم...شما به کارکنانتون یاد نمیدید یکم با ادب تر باشن وکمتر عشوه بیان؟؟؟وبعد یه تراول از تو جیبش در اورد وانداخت رو میز و گفت:فقط به خاطر همین یه تیکه کاغذ له شده هرچی تو مغذ پوکت میگذره به زبون کثیفت میاری؟؟؟

دختره زرد شده بود نمیدونست چی بگه

صاحب مغازه که میخواست گندی که کارگرش زده بود را یه جوری جمع کنه گفت:من واقعا از شما معذرت میخوام وسعی مبکنم از این به بعد بیشتر با کارگرام صحبت کنم که با ادمای با شخصیت ...

که صدای بلند هیونگ حرفشو قطع کرد:فقط با ادامای با شخصیت ؟؟؟یعنی بقیه ادم نیستنن؟؟؟فقط هر کی که از این کاغذا تو جیبش بود ولباسش یکم زرق وبرق داشت ادمه؟؟؟

صاحب مغازه هی رنگ عوض میکرد....نزدیک بود همونجا غش کنه واقعا کم اورده بود و نمیدونست چی بگه.....

صاحب مغازه:بله حرف شما درسته ...من واقعا متاسفم ومعذرت میخوام

هیونگ با یه لحن خشن ومحکمی گفت:از من نه از این خانوم و بعداشاره کرد به نفس ...

صاحب مغازه زد به بازوی دختر وگفت:از خانوم معذرت خواهی کن

دختر یه تعظیم کوتاهی کرد وگفت:متاسفم

نفس:من نیاز به تاسف تو وامثال تو ندارم فقط سعی کن یکم شبیه انسان باشی.... با این حرف نفس همه کسایی که توی مغازه بودن شروع کردن به دست زدن وسوت ودادو  صدا کردن هیونگ

و بعضی ها هم میگفتن:اوپا اوپا .....

نفس با یه حالتی که انگار داره به یه اشغال نگاه میکنه به دختره وصاحب مغازه نگاه کرد و بعد نوشیدنی ودستکششو برداشت وبا هیونگ داشتن میرفتن بیرون که فروشنده داد زد :کیم هیونگ جون شی(اقای کیم هیونگ جون)پولتون یادتون رفت

هیونگ برگشت وگفت:ارزونی خودت ونگاهی به نفس کرد وباز گفت:من چیزای با ارزش تری تو زندگیم دارم با این حرف هیونگ دوباره همه شروع کردن به دست و جیغ وسوت زدن

از اونور تو دل نفس غوغا بود از خوشحالی تو دلش پارتی داشت  به خودش میگفت حداقل یکم براش ارزش دارم اما خبرنداشت شده همه چیز هیونگ ....هیونگ هم تودلش خیلی میترسید که نفس از علاقه اش بویی برده باشه خیلی سربع از اونجا دور شدن تا گرفتار طرفدارا نشن و رسیدن به خونه ودیدن که یه ماشین وایستاده دم در رفتن جلو تر یه اقای قدبلند وهیکلی اومد پایین و گفت:من راننده اقای کیم کیو جونگ هستم دستور دادن بیام دنبال شما

هیونگ:بله ...میدونم وبعد دست نفس را گرف توباهم سوار شدن صندلی عقب ...وراه افتادند نفس هی با خودش همینجور ریز ریز میخندید

هیونگ:رو اب بخندی ...زهرمار ...چته؟؟؟

نفس:قیافه دختره واقعا دیدنی بود ...چقدر کم اورده بود ..بیچاره نمیدونست چی بگه

هیونگ:تا اون باشه از این غلطای اضافی نکنه

نفس:ولی یه چیزی مشکوکه ..قضیه یه جورایی بوداره

هیونگ:اوه اوه کاراگاه گجت نبودی که شدی ....خوب بگو ببینم گجت جون کجاش بو داره ....ای وای فهمیدم

نفس:چی .؟؟؟

هیونگ:غذا سوخته ....بو از اونجا میاد

نفس:من چندمین نفریم که بهت گفتم خیلی خنکی ؟؟؟؟یه بار یخ نزنی///

هیونگ:  تو نگران خودت باش ...حالا چی مشکوکه؟؟؟

نفس:نمیدونستم انقدر دوستم داری که اونجوری ازم طرفداری میکنمی.....

هیونگ:میدونی الان دارم به چی فکر مبکنم؟؟

نفس:این که چقدر دوستم داری؟؟؟

هیونگ :نه دارم به این فکر میکنم که تا الان خبرا تو اینترنت پخش شده یا نه...

نفس:چه ربطی داشت؟؟؟منظورتو نمیفهمم .... داری بحثو عوض میکنی؟؟؟

هیونگ:بعد از این خبر به نظرت واسم چه لقبی میذارن؟؟؟مرد فداکار کره.؟؟؟...نه .....فرشته الهی ؟؟؟؟نه نه زیادی معنوی میشه....بیبی بشر دوست..(نکته:لقب هیونگ بیبی یا همون بچه است). خودشه ...همین عالیه...

نفس ناخودگاه دلش گرفت دلش میخواست همونجا بزنه زیر گریه امانمیتونست ....

نفس:پس ؟؟یعنی همه ی اون کارا را به خاطر شهرت بیشتر و لقب واسه خودت کردی؟؟؟؟؟

هیونگ:چه دلیل دیگه ای میتونه داشته باشه؟؟؟دقت کردم ...همه داشتن ازمون فیلم میگرفتن

نفس:خیلی مذخرفی ...منو بگو فکر کردم مرد شدی

هیونگ:مگه قبلا زن بودم؟؟؟

نفس:معلومه خیلی دلت خوشه که همه چی را به شوخی میگیری

هیونگ :چرا خوش نباشه ؟؟؟خونه دارم .....ماشین دارم......زندگی دارم ...دیگه چی دارم؟؟؟

نفس:یه مغز پوک دارم...بگو....اخلاق گند دارم.....بازم بگم؟؟

هیونگ:تو که معلومه مغز پوک واخلاق گند داری  ولی من ندارم ....

نفس تا اومد حرف بزنه هیونگ گفت:میدونم الان میخوای بگی اعتماد به نفس کاذبت تو حلقم ....لازم نیست بگی ...خودم میدونم....خوب داشتم مگفتم ....خونه دارم ....ماشین دارم زندگی دارم...

نفس :اینا را که همین الان گفتی

هیونگ:چرا الکی میگی؟؟؟ببین تو هی میخوای شخصیت منو مورد تهاجم قرار بدی و بگی اینا را ندارم....

نفس کلافه سرش رو گذاشت رو پاهاش و هیونگ دوباره شروع کرد

هیونگ:تازه ....خونه دارم ...ماشین دارم .....زندگی دارم

نفس:ای بابا غلط کردم فقط تراخدا تو بس کن

هیونگ خیلی اهسته وزیرلب  طوری که هیچ کی صداشو نمیشنید گفت:از همه مهمتر یه دختره ی فضایی مثل تو دارم

نفس:هوی هوی به من فحش نده من دارم میشنوم

هیونگ :نترس اگه بخوام بهت فحش بدم جلو روت با صدای بلند ورسا میگم

...................................................................................................................  

بقیشو بعد میزارم....اگه نظر ندین دعا میکنم که ....

.

.

.چهار سال تموم مجبور باشین مذخرف ترین وچندش اور ترین و حال بهم زن  ترین ادم جهان را تحمل کنین و اون همش جلوتون رژه بره .....شاید درک نکنین ولی نفرت انگیز ترین کار دنیا ست ...اخه همین بلا سر خود بدبختم اومده           

+ دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:, ساعت 13:6 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

شب قبل از کنسرت تمام اعضا نشسته بودن و داشتن در مورد کنسرت و کارایی که نفس باید بکنه و کارایی که نباید بکنه با نفس حرف میزدن اما کو گوش شنوا؟؟؟نفس هنوزم همون نفس یه دنده و دردسر ساز بود و اصلا به حرف های بچه ها گوش نمیکرد ...کلا در یک عالم دیگه سیر میکرد هر فکری کرد به جز فکر گوش دادن به حرف های بچه ها از ذهنش میگذشت....

بالاخره شب تموم شد و نفس طبق معمول حتی بدون یه ذره اضطراب یا استرس خوابید از اون ور هیونگ و بقیه اعضا با هزار تا دلشوره بالاخره به خواب راضی شدن

صبح روز بعد

نفس با صدای زنگ گوشیش بیدار شد ...بدون این که به شماره نگاه کنه برداشت ...

-الو ؟؟؟؟تا کی میخوابی دختره ی فضایی ؟؟؟؟؟ بلند شو باید بریم واسه کارای کنسرت

نفس:این موقع ؟؟؟کنسرت که نزدیکای شبه

هیونگ:اخه عقل کل تماشاجی ها هم ازظهر اونجان اونوقت تو میخوای شب بری؟؟؟؟

نفس:خیلخوب حالا ..الان بلند میشم ..اصلا واسه چی زنگ زدی؟؟؟ مگه پا نداری؟؟؟همش چند تا پله بینمونه ها...

هیونگ:اوووووووووووووووووه کی میره این همه راهو وقتی که یه چیز به این خوبی به نام تلفن همراه ساخته شده....و بدون اینکه خداحافظی کنه تلفنو قطع کرد

نفس پیش خودش فکر کرد اینهمه خودش بدون خداحفظی تلفنو رو راضیه  قطع کرده حالا یکی پیدا شده که تلفنو رو خود نفس بدون خداحافظی قطع میکنه با این فکر به خودش گفت:عمرا بذارم بزنی رو دست من و تلفنشو برداشت وزنگ زد به هیونگ وبدون این که سلام کنه یا بذاره هیونگ حرفی بزنه سریع گفت:قبلنا یه کلمه به نام خداحافطی تو دیکشنری بود ..مثل این که حذف شده و بعد یه خنده ی مسخره ای کرد وگفت:ای وای ببخشید یادم نبود اون دیکشنری شامل حال ادم ها میشد ..مثل اینکه اشتباه گرفتم و سریع قطع کرد

هیونگ هم با دیدن واکنش اینجوری نفس یه لبخندی به این همه لجاحت و حاظر جوابی نفس زد و پیش خودش مرحبایی به این زبون دراز نفس گفت و قبول کرد که واقعا کم اورده

نفس از تخنش بلند شد و دستی به سر و روش کشید اما هنوزم یخچال خالی بود و چیزی واسه خوردن پیدا نمیشد تصمیم گرفت بره بالا و اونجا یه چیزی بخوره با بی حوصلگی پله ها را رفت بالا و یه تقه ای به در زد و رفت تو و با دیدن همه بچه ها سر میز صبحونه خیلی تعجب کرد اخه این اولین باری بود که همه بچه ها اینقدر زود بیدارشدن با تعجب به بچه ها گفت:چی شده؟؟؟واسه چی اینقدر زود بیدار شدین؟؟

جونگمین با یه حالت مسخره ای مثل بچه مدرسه ای ها انگشت اشارشو گرفت بالا و گفت:خانم اجازه ..ببخشید بهتون نگفتیم زود بیدار میشیم دفعه بعد حتما اجازه میگیریم امر دیگه ای نیست خانوم؟؟؟

یونگی بی توجه به مزه پرونی های جونگمین گفت:با این بی خیالی که من از این میبینم امروز کارمون زاره ...مثلا امروز کنسرت داریم ها میخواستی تا  لنگ ظهر بخوابیم؟؟؟

نفس:اوووووووووو کو حالا تا کنسرت هنوز یه ده دوازه ساعتی وقت داریم....

هیون:تا تو بخوای در ماشینو باز کنی بری بیرون میشه 24 ساعت حالا به نظرت دوازده ساعت خیلیه؟؟؟

هیونگ:ولش کنین بابا تا صبح هم تو گوش این حرف یزنین همون اش و همون کاسه

کیو:حالا چی میخوای؟؟؟

نفس یه لبخندی زد و با چرب زبونی  گفت : هیچی دلم برای اوپاهای خودم تنگ شده بود اومدم ببینمشون 

جونگمین سریع بلند شد وگفت:بچه ها جمع کنین در بریم وقتی این مهربون شده یعنی دنیا داره تموم میشه یعنی ارامش قبل از طوفان

هیونگ :راست میگه احتمالا از سیارشون دستور حمله دادن ...بلند شین بریم بلند شین

یونگ سنگ:مسخره بازی در نیارین بشینین ببینم با این حرف یونگ سنگ جونگمین و هیونگ نشستن سر جاشون و یونگ سنگ رو کرد به نفس و گفت:بگو

نفس:چی بگم؟؟

یونگی :خودتو به اون راه نزن بگو چی میخوای؟؟؟

نفس:شما چه قدر فهمیده این .....

هیونگ:خوب واضحه وقتی یه دختر فضایی زبون دراز بیاد بگه دلم براتون تنگ شده یه چیزی میخواد

نفس:کی باتو بود؟؟در ضمن زبون دراز خودتی

کیو یه صندلی از زیر میز عقب کشید وگفت:بچه ها بسه ...چقد اذیتش میکنین ؟؟بذارین بخوره

نفس:از کجا فهمیدین که صبحانه میخوام؟؟؟

بونگ سنگ:از اونجایی که من دیروز اومدم دیدم یخچالت خالیه

نفس:اهان...........................و بعد اومد نشست روی صندلی ...

هیونگ:اقققق این مربای هویجو بردار از اینجا حالم بهم میخوره

جونگمین:از خداتم باشه ...هویح به این خوشمزگی

هیونگ:کجاش خوشمزه است:؟؟؟مزه سم میده

جونگمین:هر چی باشه بهتر از کرفس که تو دوست داری و بعد رو کرد به نفس وگفت:پشه تو چی میگی؟؟؟کرفس یا هویج ؟؟؟؟

هیونگ و جونگمین همینطور به دهن نفس خیره شده بودن نمیدونستن چرا اینقدر براشون نظر نفس مهم بود هیونگ پیش خودش فکر میکرد اگه کرفسو انتخاب کنه منو بیشتر دوست داره و اگه هویج انتخاب کنه جونگمین را بیشتر دوست داره ...توی ذهنش به این فکر احمقانش خندید ....جونگمین هم خیلی دوست داشت نفس هویج را انتخاب کنه

نفس:اوممممممممممممممممم نمیدونم ...خوب هردوشون خوبن ...........جونگمین و هیونگ کلافه شدند

هیونگ:یعنی چی هردوشون خوبن ؟؟؟

جونگمین:یکی را انتخاب کن دیگه پشه

نفس اعصابش خورد  وگفت:تا وقتی اینجوری صدام کنی کرفس بهتره

جونگمین قیافش رفت تو هم ولی هیونگ یه لبخندی از سر خوشحالی زد تو دل هیونگ جشن به پا بود

جونگمین صداشو مظلوم کرد وگفت:مگه چیه ؟؟؟پشه که بهتر ازدختره ی فضاییه ...خوب هیونگ هم دختره ی فضایی صدات میکنه

تا نفس اومد دهنشو باز کنه کیو گفت:بسه دیگه دیوونش کردین

 نفس از این که کیو ازش طرفداری کرد خوشحال شد و متعجب ....به خودش گفت  این پنج تا چشون شده؟؟؟نه به اون روزی که سایمو با تیر میزدن نه به الان که چقدر مهم شدم واسشون بعد با خودش گفت حتما واسه کنسرت امشبه  تو همین فکر ها بود که کیو یه لیوان اب پرتغال گرفت جلوش :بیا بخورش

نفس باز هم با همون تعجب چند دقیقه پیش لیوانو گرفت اما اینقدر  تعجب کرده بود که حواسش نبود و لیوان از دستش افتاد زمین و صد تیکه شد نفس که تازه فهمیده بود چیکار کرده و منتظر دعوا های گروه بودبلند شد تا جمعش کنه اما با فریاد هیون سر جاش میخکوب شد

هیون:دست نزن زخمی میشی

هیون اینقدر این جمله را بلند گفت که پاهای نفس لرزید یونگ سنگ از جاش بلند شد و یه جارو دسته بلند که باهاش کار کردن نیازی به خم شدن نداشت ویه خاکروبه همون شکلی از گوشه ی اشپزخونه برداشت و اومد کنار نفس و گفت:راست میگه زخمی  میشی...من جمع میکنم و شروع کرد به جارو کردن نفس از تعجب اب دهنشو قورت داد ..هیون که اون تعجب و حالت نفس را دید گفت:واسه تو نگفتم میترسیدم یه چیزیت بشه بابات بیاد یقه ی مارا بگیره و یونگ سنگ پشت سرش گفت:راست میگه زیاد به خودت نگیر

نفس که خیالش راخت شده بود همون لحظه هم دست از لجبازی و زبون درازی برنداشت و گفت:حالا نکه من خیلی دوست دارم شما نگرانم باشین

اما همشون دروغ  میگفتن همه ی اعضا به عنوان یه دوست وهمخونه به نفس علاقه مند شده بودند وبهش عادت کرده بودند اما علاقه هیونگ به نفس وبالعکس یه جور دیگه بود یه جوری که خودشون هم نمیدونستن چشونه

برای دین ادامه داستان برین ادامه مطلب


... ادامـ ه حرفـامـ ...
+ پنج شنبه 16 خرداد 1392برچسب:, ساعت 20:40 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

یونگ سنگ:دقیقا من میخواستم همینو بگم...و رو کرد به راضیه و گفت:شما خیلی با فهمید

راضیه پشت چشمی نازک کرد و موهای کنار صورتشو زد پشت گوشش و با ناز گفت:خیلی ممنون

نفس:ببینم بقیه بیدار نشدن؟؟؟

یونگی:فکر کنم تا الان بیدار شده باشن بریم بالا تابقیه هم این راج کاپور خانوم را بشناسن

راضیه:راج کاپور نه راضیه

یونگی:خوب حالا راجیه خانوم(کره ای تو افباشون ز ندارن وبه جای ز از سیا ج استفاده میکنن)

راضیه:راجیه نه راضیه

یونگی:اهان فهمیدم راسیه خانوم

راضیه یه پاشو کوبید زمین و گفت:راسیه نه راضیه ...راضیه ....راضیه

نفس:بس کنین اه اصلا صداش کنین پارازیت...

راضیه:نفس میکشمت ها

نفس زود تر از یونگ سنگ و راضیه رفت طبقه بالا و کیو را دید که نشسته پای میز تو اشپزخونه و جونگمین هم داره تمام اشپزخونه  را زیر و رو میکنه واسه صبحونه با چشم دنبال هیونگ گشت ولی پیداش نکرد تو این فکرد بود که وقتی بابا ش پول خونه را بهش داده یعنی باید از این خونه بره و این واقعا واسش سخت بود خودش هم نمیدونست چرا اینقدر به هیونگ وابسته شده....

نفس:جونگمین ..هیونگ کجاست؟؟

جونگمین:به به پشه خانوم....دنبال اقاتون میگردی؟؟

نفس:میزنمم میکشمت ها ....تو کلا علاقه شدیدی به مرگ داری که این حرفارا میزنی؟؟؟

حونگمین :راستش قبلا داشتم ....اخه همه بهم میگفتن اضافی...اما با وجود تو اعتماد به نفسم رفت بالا و فهمیدم اضافی تر از منم پیدا میشه واسه همین دیگه مرگو دوست ندارم

نفس:بروبابا ...یه سوال کردم......کیو جونگ تو نمیدونی هیونگ کجاست؟؟

کیو:توالت اتاقش ......داره صورتشو میشوره

نفس:ممنون ....خدارا شکر هنوز ادامای با فرهنگی مثل شما پیدا میشه ...وبعد نگاه طعنه امیزی به جونگی کرد  و گفـت:البته ادام های بی فرهنگ هم باید باشن که ادمای با فرهنگی مثل شما بدرخشن

کیو :اوه اوه جنبه نداری بهت جواب سوالت را بدن... ببین چه فرهنگ فرهنگی به پا کرده

نفس:خاکتو سر بی لیاقتت ...مثلا داشتم ازت تعریف میکردم

کیو:تعریف هات هم مثل خودت چرت و پرتن....

نفس دیگه حرفی نزد و پشتشو کرد به کیو و جونگی و میخواست بره که یه دفعه یاد اون روزی افتاد که رفت هیونگ را بیدار کنه  و اون افتضاح به بار اومد به خاطر این فکر برگشت و گفت:ببینم بیداره که؟؟؟

جونگمین:نه بیدار نیست یه بار فکر نکنی بیداره ها .....

کیو:په نه په صورتشو تو خواب میشوره...

همین لحظه یونگ سنگ و راضیه او مدن تو ....یونگ سنگ همینجور که میومد تو گفت:بچه بیاین میخوام یه نفر باهاتون اشنا کنم...

نفس:ببخشید ها میشه بپرسم چرا شما معرفیش میکنین ؟؟؟مثل اینکه مهمون منه ها ....

راضیه:تو که گفتی من مهمونت نیستم و خودم خود مو دعوت کردم

نفس:هنوزم میگم

یونگ سنگ بی توجه به دعوای راضیه و نفس گفت:این خانوم اسمش راج کاپوره ....دوست صاعقه است...

همه اعضا با شنیدن این اسم شروع کردن به خندیدن...

راضیه:راج کاپور نه راضیه

یونگ سنگ:بله بله راجیه

راضیه:راجیه نه راضیه

یونگ سنگ :باشه بابا راسیه خانوم

راضیه:وای دیوونه شدم ....اه ......بگو ز

یونگ سنگ:ج (کره ای ها ز ندارن و به جای اون از س یا ج استفاده میکنن)

راضیه بلند دادزد :ج نه ز

یونگ سنگ:س

راضیه:  کلافه دستاشو تو موهاش کشید و موهاشو بهم ریخت و داد زد :ز .. ز...ز ...راضیه

نفس داد زد:وایییییییییییی بس کنید ....من که گفتم یا پارازیت صداش کنین یا راج کاپور

و بعدشم عصبانی و کلافه رفت تو اتاق هیونگ ...اما هرچی گشت هیونگ را ندید و تازه یادش اومد کیو گفت داره صورتشو میشوره همینجور از سر بیکاری داشت اتاق را برانداز میکرد که هیونگ در و باز کرد و اومد بیرون ....هیچی تنش نبود به جز یه شلوارک پایین زانوی تنگ و یه حوله رو سرش که داشت باهاش موهاشو خشک میکرد نفس با دیدنش یه جیغ بلندی زد و هیونگ هم که صدای جیغشو شنید روشو کرد به طرف نفس و وقتی نفس را دید شروع کرد به دادزدن ...نفس پشتشو کرد به هیونگ و رو شو کرد به طرف در

هیونگ:تو اینجا چیکار میکنی دختره ی فضایی؟؟؟؟بهت یاد ندادن بدون اجازه وارد اتاق کسی نشی؟؟؟

نفس:اخه من از کجا میدونستم تو اینجوری هستی ...وایسا ببینم اصلا این چه طرز لباس پوشیدنه؟؟؟

هیونگ:ببینم شما وقتی میخوای بخوابی با پالتو میخوابی؟؟؟

نفس:الان که بیداری

هیونگ:مثل اینکه هنوز الان بلند شده بودم و داشتمم صورتمو میشستم

نفس:حالا میشه زود تر لباستو بپوشی میخوام باهات حرف بزنم

هیونگ هم حرفی نزد ورفت سمت کمد لباسیش و داشت لباساشو زیر و رو میکرد نفس که هنوز روش به طرف در بود خسته شد و گفت:میشه زود تر یکی بپوشی

هیونگ:فکر کردی الکیه؟؟؟یه ذره دندون رو جیگر بذار

و بالاخره انتخاب کرد و داشت لباسشومیپوششید که به نفس گفت:هوی هوی ....زیر چشمی نگاه نکن ...هیز

نفس:اخه یه موجود لاغر مردنی مثل تو دیدن داره؟؟

هیونگ:به من میگی لاغر مردنی؟؟نمیدونستی نصف دخترای کره ارزوشونه که بدن منوببینن 

نفس:به من چه؟؟مهم اینه که من نمیخوام ببینم

هیونگ:چون تو ادم نیستی....

نفس:پوشیدی؟؟

هیونگ :نمیدونم ...باید فکر کنم ....به نظر تو پوشیدم؟؟؟

نفس:خیلی مذخرفی و از اونجای که فهمیده بود هیونگ پوشیده و داره اذیتش میکنه برگشت اما با دیدن هیونگ با نیم تنه لخت جا  خورد و خیلی تعجب کرد .... و سریع دوباره روشو کرد به طرف در و گفت:یه اهمی ....اوهومی ...مثل این که خیلی دلت میخواد من بدنتو ببینم؟؟

دوستان عزیز بقیش  داخل ادامه مطلب


... ادامـ ه حرفـامـ ...
+ سه شنبه 14 خرداد 1392برچسب:, ساعت 11:56 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

قسمت بیست ودوم

بالاخره موزیک ویدیو هم ظبت شد و بچه ها رفتن خونه و نفس و هیونگ هم رفتن خونه..... رفتار هیون با هیونگ مثل قبل بود اما بقیه اعضا دیگه با هیونگ عادی رفتار میکردن گاهی اوقات خود هیونم تو این می موند که واسه چی یه چند وقتیه با هیونگ این جوری میکنه و پاچشو میگیره....اما...مگه این غرور مذخرف بی جا میذاره ادم زندگیشو بکنه ظبت موزیک ویدیو خیلی طول کشیدو وقتی بچه ها رسیدن خونه تقریبا ساعت یک نصف شب بود ....

نفس و بچه ها داخل خونه شدند نفس راهشو کج کرد که بره تو خونه و بچه ها هم برن بالا که یه دفعه هیونگ با یه صدای ارومی به نفس گفت ....خداحافط ..شب بخیر .....این حرف هیونگ نفسو سرجاش میخکوب  کرد باورش نمیشد هیونگ بهش گفته شب بخیر...........هیونگ اصلا تا حالا با نفس اینجوری حرف نزده بود فقط وقتی بهش نیاز داشت یا مجبور بود باهاش حرف میزد اونم خیلی سرد اما لحن امشبش کاملا فرق کرده بود نفس با بهت و تعجب هیونگو صدا زد ....

هیونگ:ها ؟؟؟چیه؟؟؟

نفس:هیچی میخواستم مطمعن شم خودتی

هیونگ:باز زده به سرت ؟؟؟؟؟

نفس:اره ...فکر کنم ...ببینم تو گفتی شب بخیر؟؟؟؟

هیونگ: په نه په عمم گفت

نفس:حدس میزدم...

هیونگ:خدا شفات بده....خودم بودم بابا

نفس با یه ذوقی دستاش.و جلوی صورتش بهم گره زد و گفت:واقعا؟؟؟؟

هیونگ:غلط کردم

نفس:چی؟؟؟؟

هیونگ: غلط کردم.... خوبی به تونیومده پررو میشی

نفس قیافش باز رفت تو هم  همون لحطه صدای بسته شدن در طبقه بالا اومد

هیونگ:اوه اوه من رفتم الان راهم نمیدن و شروع کرد به دویدن و پله ها را دوتا یکی کرد

بعد از رفتن هیونگ نفس دستشو گذاشت روی قلبش و اهی کشید و گفت:ای کاش همیشه همینجور بد اخلاق باشی و هیچ وقت روی خوب بهم نشون ندی چون میترسم اوضاع  برام از این سخت تر بشه و رفت توی خونه

صبح روز بعد

نفس با صدای تلفش بلند شد چشماشو ریز کرد و وقتی شماره را چند بار نگاه کرد متوجه شد راضیه است... اخماش رفت تو هم برداشت و گفت:دختر مگه تو خواب نداری این موقع صبح؟؟؟؟

راضیه:جدیدا به ساعت یازده میگن صبح؟؟؟؟

نفس:یازده ؟؟؟یعنی من این قدر خوابیدم؟؟؟

راضیه:از من میپرسی چقدر خوابیدی؟؟؟

نفس:خوب؟؟؟

راضیه:به جمالت که نداری....

نفس:امرتون؟؟؟

راضیه:دیوونه ی احمق.....اصلا معلوم هست اینجا چه خبره ؟؟؟یک ماه نیست اومدی کره ولی عکست روهمه مجله ها وشبکه ها هست ....دیروزم که با کیم هیونگ جون بودی..و بعدشم که یه چیزایی در مورد اهنگ و موزیک ویدیو بلغور میکردین....و منو ول کردی رفتی....میشه توضیح بدی؟؟؟

نفس:خوب خودت که دیدی تو مجله ها چی نوشته ...قضیه همونه..

راضیه:نمیخوای باور کنم با کسی که فقط تو روباهات بوده دوست شدی"؟؟؟؟

نفس:خوب باور نکن

راضیه:اصلا الان کجایی؟؟؟

نفس:خونه

راضیه : ادرس بده

نفس هم ادرسو بهش دا و بازم بدون خداحافظی قطع کرد

از اون ور راضیه خیلی حرصش گرفته بود و با خودش میگفت:دختره ی دیوونه ....انگار اگه خداحفظی کنه چیزی ازش کم میشه وبعد گوشی را محکم پرت کرد رو تخت

...............................................................................................................

نفس از رو تخت بلند شد و دستی به موهاش کشید و به ساعت نگاه کرد راضیه راست میگفت ساعت یازده ست ...نفس با خودش فکر کرد خیلی خوابیده......رفت توالت و صورتشو شست و اومد بیرون لباسشو عوض کرد و رفت تواشپزخونه تا یه چیزی پیدا کنه واسه خوردن اما دریغ از حتی یه تیکه نون ....وقتی نفس اومد طبقه پایین اینجا پر از غذا بود اما الان دیگه همشون تموم شده بودن تو همین فکرا بود که گوشی زنگ خورد برداشت راضیه بود

نفس:میشنوم

راضیه:نه سلام بلدی نه خداحافظی؟؟؟؟

نفس:سلام.!!!!!!!..کارت همین بود ؟؟؟وبعد گوشی را قطع کرد با خودش فکر کرد اگه علاقه ای بین اون و راضیه باشه علاقه به همبن حرص داداناشه...منتظر بود که راضیه دوباره زنگ بزنه اما به جاش صدای زنگ ایفون اومد .....رفت و با دیدن راضیه لبخندی زد و با خودش زیر لب گفت:رو در رو حرصش دادن بیش تر حال میده و در و واسش باز کرد و در ورودی خونه هم باز کرد و خودش دم در وایستاد راضیه داشت میومد داخل که نفس با دیدنش گفت:به به سلام خانوم پارازیت

(این لقبی بود که نفس از دوران مدرسه واسه راضیه گذاشته بودش و اینجوری صداش میکرد)

راضیه سریع دوید و نفسو بغل کرد و گفت:وای چند ساله همو ندیدیم....از دبیرستان.....دیروزم که تو گذاشتی رفتی....راستشو بگم ....دلم برات خیلی  تنگ شده بود  ....

نفس صداشو مسخره کرد و گفت:اینجا هندوستان است

راضیه با دست زد به شونش و هلش داد عقب و گفت:چه ربطی داشت دیوونه؟؟؟

نفس:اخه این کارایی که تومیکنی کپی فبلم هندیه...چه خبرته ؟؟؟فیلم هندی که بازی نمیکنی؟؟؟؟

راضیه:بی احساس....منو بگو به کی ابراز دلتنگی میکنم

نفس:خوب باشه منم یکم برام سخت بود که نمیبینمت

راضیه:جدی میگی؟؟؟

نفس:اره ..جدی میگم ...نمیدونی چقدر سخت بود واسم صبحا از خواب بلند شم و نبینمت و متاسفانه نتونم اذیتت کنم و حرصتو در بیارم اصلا زندگی من با حرص دادن تو جریان داشت

راضیه :خبلی مذخرفی.

نفس:نه به اندازه تو

نفس همیشه میتونست راضیه را حرص بده اما راضیه هیچ وقت نمیتونست اینکارو بکنه کلا نفس ادمی نبود که سریع کم بیاره و حرص بخوره وقتی چیزای بهش میگفتن که عصبی میشد متقابلا همون عصبانیتی که بهش وارد شده بود را به طرف مقابل با حرفاش وارد میکرد و هیچ وقت حرص نمیخورد..

راضیه:نمیخوای دعوتم کنی بیام تو  ؟؟؟؟

نفس :نه

راضیه همینجور با خشم بهش خیره شده  

نفس:خوب به من چه من که دعوتت نکردم ....خودت خودتو دعوت کردی...حالاهم خودت خودت را دعوت کن

راضیه:باشه اگه تو دعوتم نکردی پس من رفتم...

نفس:خوش اومدی....به سلامت....نفس میدونست راضیه نمیره و برمیگرده همینجور داشت پیش خودش میشمرد و میگفت الان برمیگرده که یهو راضیه کیف دستیشو محکم پرت کرد طرف نفس و خورد بهش..

نفس همینظور که دستشو گذاشته بود پشت سرش وسرشو میمالید گفت:چته؟؟؟هار شدی؟؟؟

راضیه اومد تو و نشست رو مبل و گفت:خجالت نمیکشی من مثلا مهمونتم

نفس هم طبق معمول کم نیورد و رفت یکی زد به پای راضیه و گفت:اخه کجای جهان مهمونی وجود داره که خودش خودشو دعوت کنه و تازه صاحب خونه را هم بزنه؟؟؟؟

راضیه:این خونه مال خودته؟؟؟

نفس:بحثو عوض نکن

راضیه:سوال کردم...

نفس:نه

راضیه :پس اجاره کردی ؟؟

نفس :نه

راضیه:خوب از کجا اوردیش؟؟

از اون ور یونگ سنگ که صبح زود بلند شده بود و میخواست بره اون کفش اسپرت زنونه را بخره داشت از پله ها میومد پایین که دید در بازه و صدای جرو بحث نفس با یه دختر دیگه هم هست اولش

خواست بی تفاوت رد شه بره اما کفشای دم در توجهشو جلب کرد رفت نزدیکه ...دقیقا همون کفشایی بودند که تو مغازه دیده بود یه چند دقیقه ای فقط کفشارا نگاه میکرد یونگ سنگ کفش زیاد داشت و هرروز یکی میپوشید اما این به دلش نشسته بود و به خاطر مخالفت بچه ها که میگفتند زنونه است نمیتونست بخرش امروز تصمیم قطعی گرفته بود که بره بخرش تو همین فکرا بود که دید صدای دعوا دیگه نمیاد از سر کنجکاوی رفت داخل و همینجور که میرفت سرش پایین بود و مگفت:مثل این که جنگ جهانی سوم تموم شده...و سرشو بلند کرد و گفت:کجایی صاعقه ؟؟؟و با چشم دنبال نفس میگشت که دختری با اندام معمولی و موهای بلند توجهشو جلب کرد...راضیه هم با دیدن یونگ سنگ از جاش بلند شد و روبه نفس کرد و گفت:نمیخوای بگی که اینم هئو یونگ سنگه؟؟؟

نفس:اتفاقا میخواستم الان همینو بگم...راستی خونه مال ایناست

راضیه باز دهنش وا موند و همونجور هنگ بود دوباره اروم نشست رو مبل ...

نفس:اگه قرار باشه هرقت یکی از اینا را میبینی اینجوری بشی که ما باید یه تیمارستان باز کنیم واسه تو....

یونگ سنگ به راضیه اشاره کرد و گفت:نمیخوای معرفی کنی....؟؟؟؟؟

نفس:چرا...ولی بقیه کجان ؟؟؟میخوام وقتی همه باشن معرفیش کنم اخه اگه بخوام دونه به دونه معرفیشون کنم این ده بیسنت بار غش میکنه .....

یونگ:مسخره بازی در نیار ...این کیه؟؟؟؟

نفس:خوب باشه معرفی میکنم این دشمن خونی منه اسمش راضیه است  یه ذره دیوونه البته یه ذره نه بیش تر از یه ذره یعنی خیلی بیش تر از یه ذره کلا به تیمارستان نیاز داره شباهت عجیبی به مار داره البته یه فرقی باهاش داره مار سال به سال پوست میندازه این ثانیه به ثانیه ......اومممم دیگه....اها خیلی لوسه....خیلی فیلم هندیه....دیگه چی بگم؟؟؟اها یه چیز دیگه اعتماد به نفسش سر به فلک کشیده..کلا دچار بیماری اعتماد به نفس کاذبه... فکر میکنه خوشگله...اما بی خبر از اون چشم های تخم مرغیش و دماغ پنجش....  و به خاطر همین مثل تو دقیقه به دقیقه دنبال اینه است بازم بگم؟؟؟

یه دفعه راضیه داد زد :بسه دیگه ......یه دفعه میگفتی غولم

نفس:وای خاک به سرم این چه حرفیه میزنی نگووووو غول بدش میاد....

یونگ سنگ:اسمش چیه؟؟را چی چی؟؟(کره ای ها تو الفباشون حرف ز ندارن )

نفس:ای وای یادم نبود شما ز ندارین.....راحت باشین شما راجی صداش کنین

یونگ سنگ:یه دفعه بگو راج کاپور

نفس:اینجوری هم صداش کنین عیب نداره.....یه دفعه راضیه با عصبانیت بلند شد و یه پاکت از تو کیفش در اورد و گذاشت رو میز و گفت:اومدم ابینا بهت بدم بابات  داد توش دوتا عابر بانکه که بابات گفت یکیشون توش پول اندازه ی خرید یه خونه است و اون یکی  هم هر ماه واست توش پول میریزه برا خرجت همچنین گفت اگه کاری یا مشکلی داشتی به شماره داخل پاکت زنگ بزن شماره قبلیش عوض شده....

در ضمن واسه دیدن تو نیومدم برا دادن این امانتی ها بهت اومدم وداشت میرفتم که نفس احساسکرد باهاش بد رفتارکرده و گفت:به به میبینم پارازیت خانوم قهر کرده کجا با این عجله ؟؟؟تشریف داشتین فعلا.....

پشت سر اون یونگ سنگ گفت:راست میگه صبر کنین با این حرف یونگی هم نفس و هم راضیه تعجب کردن.....و راضیه سرجاش وایستاد

یونگی با من من گفت:میخوام در مورد کفشاتون باهاتون حرف بزنم

راضیه:کفشام؟؟؟؟حالتون خوبه؟؟؟؟؟

یونگی:اخه من الان داشتم میرفتم یکی مثل اینا بخرم که اخریش بود از کجا خریدین؟؟؟

راضیه:از یه فروشگاه بزرگ هیمنجا. البته خیلی گرون بودن

یونگی با کف دست زد تو پیشونیش و گفت:ای وای همون بود

نفس:تو هنوز دست از سر اون کفشا بر نداشتی؟؟؟راضیه کفش پاشنه بلند هم میپوشه اونارا هم میخوای؟؟بگو...خجالت نکش.....

راضیه:چه ربطی داره کفش اسپرت زنونه یا مردونه نداره....

یونگ سنگ:دقیقا من میخواستم همینو بگم...و رو کرد به راضیه و گفت:شما خیلی با فهمید

,

ساعت 11:23 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

قسمت بیست و یکم

محل ظبت موزیک ویدیو :

نفس و هیونگ تو ماشین نشسته بودن و هیونگ خواست دستگیره ماشینو بگیره و در و باز کنه و پیاده شه که نفس دستشو گرفت و گفت:خوب حالا من اونجا باید چکار کنم؟؟؟

هیونگ:اینم بلد نیستی....؟؟؟؟

نفس اخمی کرد و گفت:نه متاسفانه من وقت اضافی نداشتم که صرف یاد گرفتن کارهای بیهوده ای مثل این کنم.....

هیونگ از روی عصبانیت نفسشو داد بیرون و گفت:میشه بدونم وقتتون را صرف چه کارهایی میکردین؟؟؟

نفس خواست بگه درس میخوندم که حرفشو خورد چون میدونست هیچ وقت درس حسابی نخونده که بخواد الان بگه درس میخوندم.....وتصمیم گرفت واقعیت را بگه....

نفس:از اون جایی که من بسیار تا بسیار نفهم بودم پیگیر خبرا و موزیک ویدیو های جنابعالی بودم....و تنها چیزی که یادگرفتم وب گردی و دانلود کردن و خلاصه هرچیزی که تو اینترنت مربوط به شما باشه بوده...

هیونگ یه لحظه احساس گناه کرد با خودش گفت این دختر تمام زندگیشو به پای من ریخته و ازا.ون سر دنیا پاشده اومده این سر دنیا به خاطر من اونوقت من اینجوری باهاش رفتار میکنم یه لحطه از خودش خجالت کشید که همچین ادم پستیه...اما سعی کرد با شوخی بحثو عوض کنه و گفت:اون که حتی یک درصد هم شکی توش نیست.....

نفس:تو چی شکی نیست؟؟؟

هیونگ:در نفهمی تو حتی یک درصد....حتی یک صدم درصد هم شکی نیست...

نفس:منو بگو با چه دیوونه ای حرف میزنم.....اصلا ارزش نداری..

هیونگ یه لحطه ناخود اگاه سرشو انداخت پایین و این سوالو به زبون اورد:پشیمونی؟؟؟

نفس:واسه چی؟؟

هیونگ:از این کارایی که واسه من کردی پشیمونی؟؟؟

نفس خواست با تمام وجود داد بزنه:نهههههههههه ولی این کارا نکرد چون با خودش فکرد اگه این کاررا کنه که هیونگ مال اون نمیشه ....پس سعی کرد تا دیگه دست از شکستن غرورش برداره با اینکه نمیخواست این حرف رو بزنه ولی برخلاف میلش گفت:تو اگه جای من بودی پشیمون نمیشدی؟؟

هیونگ که جوابشو گرفته بود بحثو عوض کرد و گفت:نه من ازخدامم بود که کنار یه همچین ادم مهمی نشسته باشم....

نفس هم خواست جواب شوخیشو با شوخی بده و بحث عوض بشه و گفت:اعتماد به نفس کاذبت تو حلقم...

هیونگ:این چه طرز حرف زدنه؟؟؟اینو تو فضا بهت یاد دادن؟؟؟ و درو باز کرد و پیاده شد نفس هم پیاده شد و از هیونگ پرسید:نگفتی من اونجا چیکار کنم؟؟؟

هیونگ:همون کاری که بقیه دخترا تو موزیک ویدیو ها میکنن...

نفس:خوب ...حالا دخترا چیکار میکنن؟؟؟؟

هیونگ :دور من میگردن برام اسفند دود میکنن....

نفس:شوخی نمیکنم مسخره ....لو میریم ها...

هیونگ یه قیافه ی جدی گرفت و گفت:من شوخی نکردم

نفس از لحن جدی هیونگ ترسید و گفت:یعنی میگی من دور تو بچرخم و.....برقصم؟؟

هیونگ:په نه په تو اونجا هیچ کاره ای ما واسه خوشگلی میبریمت.....نکنه میخوای من دورت بگردم؟؟؟

نفس:اره

هیونگ:خجالتم نمیکشه...بچه پررو

نفس:این که یه پسر دور یه دختر بگرده منطقی تره یا یه دختر دور یه پسر بگرده؟؟؟

هیونگ:معلومه گزینه دو

نفس:ولی من مطمعنم گزینه اول میشه

هیونگ:اگه نشد چی؟؟؟

نفس:هر چی تو بگی...

هیونگ:یعنی اگه من بردم حاطری کلاغ پر بری؟؟؟

نفس:چی ؟؟؟؟کلاغ پر؟؟؟؟خجالت نمیکشی به به دختر میگی کلاغ پر برو؟؟؟اصلا دلت میاد من لاغر کلاغ پر برم؟؟؟

هیونگ:نگاه کن چجوری خودشو به موش مردگی میزنه....تو اندازه ما پنج تا که هیچ  پنج برابر ما غذا میخوری...اونوقت به خودت میگی لاغر؟؟؟

نفس:خوب این سخته یه چیز دیگه...

هیونگ:من که چیزی به جز این به ذهنم نمیرسه ...تو یه چیزی بگو...

نفس:اگه باختی حاظری ظرف های یه روز خونه را بشوری...؟؟؟؟؟

هیونگ دستشو به نشونه موافقت اورد جلو و گفت:قبوله ....

نفس هم یاهاش دست داد و گفت:از همین الان باختی

هیونگ:زهی خیال باطل 

همون لحطه یه دختر خوش اندام با صورتی خوشگل و قدم های انتیک داشت می اومد طرف نفس و هیونگ هیونگ دستشو زد به پهلوی نفس و گفت:الان معلوم میشه کی ظرفا را میشوره...

اون خانوم اومد جلو و دستشو گرفت جلوی نفس و گفت:سلام من لی سوزان هستم طراح رقص و لباس گروه دابل اس ....نفس هم بهش دست داد و گفت :منم نف....خواست ادامه بده که هیونگ پاشو زد به پاش و نفس متوجه شد که میخواست چه سوتی بزرگی بده حرفشو تصحیح کرد و گفت :منم هیورین هستم و دوست....که سوزان حرفشو قطع کرد و گفت:بله میدونم ....دوست دختر هیونگ جونی....نفس هم یه لبخندی زد سوزان گفت:زود برین اتاق پرو که خبلب دیر کردین هم مدیر کیم(مدیر برنامه دابل اس) و هم هیون جونگ خیلی عصبانین....هیونگ:چشم الان میریم فقط نونا(خواهر بزرگتر..به صورتی همون ابجی خودمون)میشه درمورد رقص موزیک ویدیو یه توضیحی بدی هردوتاشون خیره شدن به دهن سوزان هردوشون خیلی کنجکاو بودن...

سوزان:خوب به خاطر کم تجربگی هیورین و سفارش هیون جونگ که گفته بود رقص هیورین را سبک طراحی کنم  هیورین متحرک نیست فقط باید وایسته و هرجا که میره تو بری کنارشو بقیه اعضا هم دروش میرقصن...رقصش قشنگه نه؟؟؟

نفس نمیدونست چرا اما نزدیک بود از خوشحالی پر در بیاره دلش میخواست بره هیون را بغل کنه ...با خودش گفت بالخره این پسره ی غد سنگ دل یه جا بدرد خورد از اون ور قیافه ی هیونگ واقعا دیدنی بود فکراین که با این شلختگی بقیه اعضا چقدر باید ظرف بشوره دیوونش میکرد.....نفس یه لبخند پیروزمندانه ای زد و به جاش هیونگ لب و لوچه اش اویزوون شد

سوزان که قیافه ی هیونگ را دید با تعجب گفت:چی شد؟؟؟خوشتون نیومد؟؟؟

نفس یه خنده ای کرد وگفت:نه اتفاقا خیلی هم خوشمون اومد..ما دیگه داریم میریم و دست هیونگ را گرفت وبرد و در حالی که میرفت اهسته به هیونگ گفت :دیدی گفتم؟؟؟؟حالا چه میکنی با اون همه ظرف؟؟؟
هیونگ:خفه شو

نفس :اشکال نداره درکت میکنم خودتو خالی کن

هیونگ:خفه میشی یا خفت کنم؟؟؟

نفس که دید هیونگ عصبانیه سکوت کرد و با هیونگ وارد اتاق گریم شد و تا وارد شد دید بقیه اعضا اماده شدن ولباساشونو پوشید ....و فقط نفس و هیونگ موندن هیون با دیدنشون پوز خندی زد و طوری که بقیه نشنون گفت:چه عجب افتخار دادن....

یونگ سنگ با دیدن اون دوتا گفت:به به بالاخره مرغ عشقا تشریف فرما شدن........کجا بودین تا حالا؟؟؟

جونگمین:چیکارشون داری ؟؟؟؟حتما سر عشق بازیشون بودن...

هیونگ:دلت میخواد بمیری؟؟؟

کیو:تراخدا دوباره شروع نکنین به جای اینکارا اماده شین با این حرف کیو بچه ها بلند شدن و رفتن و هیونگ هم شروع کرد به عوض کردن لباساش و یک دختر با عشوه اومد و شروع کرد به گریم کردن هیونگ و دختری هم مشغول ارایش نفس شد بعد از مدتی هردوشون اماده شدن و رفتن پیش بقیه  که یه اقای نسبتا میانسال که نفس تازه فهمیده بود فامیلش کیم هست و مدیر برنامه ی دابل اس شروع کرد به حرف زدن

اقای کیم:سلام بچه ها .....این دفعه کاراتون با گندی که هیونگ زده خیلی سخت تر شده و بعد رو کرد به هیونگ وگفت:اصلا تو چرا بدون هماهنگی همچین غلطی کردی؟؟؟؟

هیونگ:ای بابا خودت که داری میگی غلط کردم....وبعد اقای کیم رو کرد به هیون و گفت:شنیدم حقوق سه ماهت کسر شده ....واسه چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟هیون یه نگاهی به هیونگ و نفس کرد و گفت:با تشکر از زحمات بعضیا.....اقای کیم که انگار تازه نفسو را دیدیه بود دستشو جلوی نفس گرفت و گفت:سلام من مدیر برنامه ی گروهم شما باید هیورین باشید درسته

نفس:بله ..از اشناییتون خوشبختم و بعد اقای کیم رو کرد به هیون و گفت:اخه قضیه اینا چه ربطی به تو داره...؟؟؟؟

هیون:یکی نیست اینا به مدیر کمپانی بگه.....ولش کن من دیگه عادت کردم به اینکه تاوان بچه بازیای بچه های اطرافما بدم با این حرفش هیونگ خیلی عصبانی شد و با یه لحن تندی گفت:راست میگه ما هم دیگه عادت کردیم به رئیس بازی و غد بازی بعضیا....

هیون:چی گفتی؟؟؟؟

اما با صدای اقای کیم هردوشون دیگه بس کردن اقای کیم داد زد :بس کنید دیگه .....چرا افتادین به جون هم؟؟؟من دوروز نبودم ببین چه بلاهایی سر گروه اومده....خوب اینارا ول کنین داشتم میگفتم به خاطر گندی که هیونگ زد اوضاع یکم سخت میشه باید هفته ی دیگه توی یه فستیوال که برگزار میشه اجرای زنده همین اهنگ را داشته باشین بعد به دفتری که دستش بود نگاهی کرد و ورقش زد و گفت:هفته ی بعدش هم میتینگ دارین بعد از اونم که هفته ی اخر ماهه که طبق معمول شماها میرین خونه خودتون وپیش خانوادتون  اما هفته ی بعد از اون اگه بخواین میتونم یه سفر براتون جور کنم برای جزیره جیجو ...اخه سه هفته پشت سر هم کار دارین وبیکار نیستین احساس میکنم براتون سخت باشه و به این سفر نیاز دارین

با این حرف اقای کیم جونگمین با اشتیاق اومد جلو گفت:اره اره .....میخوایم بریم لطفا جورش کن

هیون  گفت:چی چی رو جورش کن؟؟؟من نمیام.....

یونگی:اخه چرا ؟؟؟خوبه که

کیو:بعد از این همه کار حال میده....

هیونگ:منم موافقم

اقای کیم:نمیشه که نصفتون بیاد نصفتون نیاد هر کی موافقه دستش بالا

همه ی اعضا به جز هیون(طبق معمول)دستشون را گرفتن بالا

اقای کیم:چهار به یک...پس جورش میکنم....هیون جونگ تو هم حق نداری حرف بزنی باید بیای وبدون این که منتظر جواب هیون باشه رفت....هیون هم با این کار اقای کیم اخماش رفت تو هم

 

بچه ها فقط یک بار رقص موزیم ویدیو را تمرین کردن و خوب یادش گرفتن چون اسون بود

لباس نفس با بقیه اعضا دابل اس ست بود همشون رنگ لباساشون سبز بود بعد از چند دقیقه سوزان اومد و گفت:اخر موزیک ویدیو هیونگ جون و هیورین روبه روی هم قرار میگیرین و هیونگ سرشو میذاره روشونه هیونگ جون وهیورین هم همینطور و موزیک ویدیو با این جلوه تموم میشه وبعد دستاش و طوری که بخواد به اونا بفهمونه شروع کرد به تکون دادن و گفت:لطفا سعی کنید که یکم احساساتی تر رفتار کنین ...میدونین که منظورم چیه؟؟.بعد رفت با رفتن سوزان هیونگ گفت:اقققق احساسی دیگه کیلویی چنده؟؟؟حالم بهم خورد

نفس:نه که من خیلی خوشم میاد...اما داشت دروغ میگفت..هیونگ هم همینطور هردوشون دچار یه حس خاص بهم شده بودن اما نمیدونستند معنی این حس چیه و هردوشون سر درگم بودند.....

 بالاخره موزیک ویدیوظبت شد ......

+ دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:, ساعت 17:45 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

قسمت بیستم

نفس هنوز نیومده سریع شروع کرد به بحث و جدل با راضیه کلا این دوتا هیچ وقت باهم جور نبودن اگه راضیه میگفت مرغ دوتا پاداره نفس میگفت نخیر یکی داره......خوب راضیه هم ادم خیلی نرمالی نبود هیچ وقت یه حرف نمیزد هر ثانیه حرفشو عوض میکرد و هر دقیقه یه چهره داشت و عین مار پوست مینداخت و برای نفس سخت بود که همه ی اون چهره هارا به یاد نگهداره به همین خاطر بود که یه مشکلاتی بینشون بود گاهی اوقات نفس با خودش فکر میکرد چه جوری یه ادمی مثل راضیه را تحمل میکنه و اخر هم به هیچ نتیجه ای نمیرسید خلاصه بگم داشتن با هم دعوا میکردن که هیونگ اومد جلو و بدون در نظر گرفتن راضیه رو کرد به نفس و گفت:زودباش باید واسه ظبت موزیک ویدیو بریم کمپانی...

نفس:اه موزیک ویدیو دیگه چه صیغه ایه؟؟؟مگه من چه گناهی کردم که هر دقیقه باید بیام همراه تو؟؟؟

هیونگ:مثل این که یادت رفته این گند را خودت بالا اوردی خودتم باید جمعش کنی!!!!مثل این که یادت رفنه جلوی اون همه خبرنگار چه جوری بل بل زبونی میکردی ها؟؟؟بعدشم  دهنشو کج کرد و شروع کرد به مثلا در اوردن ادای نفس:اوپا من و تو خیلی همدیگه را دوست داریم نه؟؟؟

نفس:تقصیر از منه که خواستم تو را نجات بدم ...اصلا بیا بریم به همه بگم قضیه دروغ بوده

هیونگ:الان که دیگه کا از کاز گدشته فسفرای مغزت به این نتیجه رسیدن؟؟؟

راضیه که از اون موقع با بهت و تعجب به اونا نگاه میکرد اومد جلو و گفت:خیلی ببخشید ها بازم ببخشید ولی حتی یه درصد احتمال نمیدین من بدبخت اینجا ادمم و چند ساعته اینجا الافم؟؟؟بعد رو کرد به هیونگ و گفت:وای خدای من شما چقد شبیه کیم هیونگ جون خواننده معروفید...

هیونگ پوزخندی زد و گفت:ببخشید ها ولی خودمم

راضیه دهنش یه متر باز شد و گفت:ها؟؟؟

هیونگ:من کیم هیونگ جون هستم خواننده معروف.میخوای واست شناسنامه بیارم ؟؟

راضیه:مطمعنی خودتی؟؟

هیونگ:نه بابا کپی برابر اصلم.

راضیه  چشماش گرد شده بود و دهنش یه متر باز بود یه دفعه نفس گفت:افتادن 

راضیه با بهت و تعجب:چی؟؟

نفس:چشمات دارن میفتن مواظبشون باش

راضیه هنوز هم دهنش باز بود و هی چشماشو بهم میمالید که شاید خواب باشه چند بار که این کارو تکرار کرد و وقتی فهمید واقعیت داره سریع دوربینشو برداشت مثل همین قحطی زده ها شروع کرد به عکس گرفتن از هیونگ فلاش دوربین چشای هیونگ را خیلی اذیت میکرد راضیه هم هی از این ور میپرید اون ور و عکس میگرفت همینطور هیونگ که دستش رو چشماش بود گفت:چته دیوونه؟؟و رو کرد به نفس گفت :زود این دوست دیوونت را جمع کن الان همه میشاسنمون ابرومون میره....نفس هم سریع رفت دست راضیه را گرفت بردش راضیه همینجور خم شده بود طرف هیونگ و هی عکس میگرفت و به نفس گفت:اه چته ؟؟خوب بذار عکسمو بگیرمو الان مرغ از قفس میپره ها .....نفس یکی زد به بازوش و و گفت:مگه من برات توضیح ندادم؟؟؟ای بابا بیا بریم الان ابرومون میره ...هیونگ هم عینک دودیشو زد و دستشو به صورت سایبونی گرفت رو سرش تا شناخته نشه و چند قدم دورتر از اون دوتا داشت میرفت..بالاخره رسیدن به ماشین و سوار شدن هیونگ و نفس جلو سوار شدن و راضیه با اینکه هنوز خیلی تعجب کرده بود و نمیدونست داره سوار چه ماشینی و خونه چه کسی میره سوار شد عقب ....هیونگ وقتی سوار شد سرشو به محافظ صندلی تکیه داد و گفت:خودت کم بودی یه نفر دیگه هم از سیارتون اوردی دختره ی فضایی؟؟

نفس:منظورت چیه ؟؟؟نترس نمیاد پیش تو...خودش خونه داره ...منم به محض این که کارتمو ازش بگیرم از پیشت میرم...گفتن این کلمات برای نفس واقعا سخت بود اما نمیدونست چطور میتونه این قدر سرد و محکم به زبون بیارشون به خودش میگفت شاید واسه اینه که غرورش داشت جریحه دار می شد از اون ور هیونگ با شنیدن این حرف دلش لرزید به خودش گفت چه مرگته ؟؟؟مگه تو ارزوت نبود از دست این دختر نجات پیدا کنی ؟؟پس یه دفعه چت شد؟؟؟اما حتی خودش هم جوابی برای این سوالا نداشت تصمیم گرفت بهش بگه نره اما به خودش گفت چی بهش بگم؟؟بگم نرو من دلم برات تنگ میش؟اخه مگه میشه؟؟تا همین چند دقیقه پیش سایشو با تیر میزدی میخوای الان بهش بگی نرو.....اونم حتما قبول میکنه...بعد از چن لحظه به خودش امد و تصمیم گرفت تا به یه بهونه ای راضیش کنه بمونه و یالاخره رو کرد به نفس و گفت:اوهوی پیش خودت چی فکر کردی؟؟؟حالا حالا موندگاری اینجا..منو بدبخت کردی و حالا میخوای در بری ؟؟؟و منتظر جواب نموند و ماشین را روشن کرد و اینقدر گاز داد که نفس به صندلی چسبید و بی خیال درگیری شد بین راه راضیه را توی یه هتل پیاده کردن و رفت واسه ظبت موزیک ویدیو................................

+ جمعه 3 خرداد 1392برچسب:, ساعت 17:18 بـ ه قـلمـ نفس خانوم



طراح : صـ♥ـدفــ