اتفاق اتفاقی


SS501 story

داستان هایی از دنیای دابل اسی ها

واسه داستان برید ادامه مطلب


... ادامـ ه حرفـامـ ...
+ پنج شنبه 27 تير 1392برچسب:, ساعت 17:45 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

سلام به همگی...........من دوباره برگشتم ..ببخشید که دیر شد اخه به اینترنت دسترسی نداشتم ....در ضمن همه ی اون فحش های که به من به خاطر تاخیرم دادین خودتونیین..چیه؟فکر میکنین نمیفهمم؟ناسلامتی من نویسنده ام میتونم فکرتونا بخونم...هرکی هم الان بهم بگه دیوونه خودشه ...خوب حالا بگذریم ...بریم ببینم این نفس و هیونگ کارتون خواب میشن یانه برین ادامه مطلب


 


... ادامـ ه حرفـامـ ...
+ پنج شنبه 27 تير 1392برچسب:, ساعت 17:24 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

برا ادامه داستان برید ادامه مطلب


... ادامـ ه حرفـامـ ...
+ شنبه 8 تير 1392برچسب:, ساعت 19:12 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

بالاخره بعد از اینکه هیونگ و نفس حدودا یک ساعت توی ترافیک گیر کردن و معطل شدن رسیدن خونه ..اما بچه ها زودتر ازاون دوتا رسیده بودند خونه

نفس:حالا چجوری بریم تو ؟؟؟کلید نداری؟؟؟

هیونگ:اخه عقل کل اگه داشتم که همون اول درو باز میکردم

نفس: نکه تو خیلی مخت پنجه گفتم شاید ندونی

هیونگ فقط یه چپ نگاهی بهش انداخت و هیجی نگفت

نفس:قلاب بگیر من برم بالا

هیونگ:اولا دیگه چه خبر؟؟؟دوما من مخم پنجه یا تو که میخوای از اپارتمان دوطبقه بری بالا ؟؟؟میشه بگی از کجاش میخوای بری تو؟؟

نفس اشاره کرد به یه پنجره و گفت:از اونجا

هیونگ:ببخشید اینو میگم ولی اون پنجره فقط از تو باز میشه

نفس لب ولوچه اش افتاد :حالا چیکار کنیم...

هیونگ:جفتک بندازیم ..جیکار میتونیم بکنیم؟؟؟

نفس رفت طرف ایفون و میخواست دکمه ایفونو  بزنه که هیونگ گفت:اره بزن شاید دوستات برات درا باز کنن

نفس دستش وسط راه خشک شد و بر گشت وبا تعجب گفت:دوستام؟؟

هیونگ:اره دیگه دوستات ...اجنه

نفس بی توجه به حرف هیونگ  برگشت وایفون را زد یه دفعه کیو برداشت

کیو:بله ؟؟

نفس چشماش گرد شد ..با خودش گفت :چجوری اینا بدون ماشین زود تر از ما رسیدن؟؟؟وبرگشت و یه زبونی برای هیونگ در اورد وگفت:حالا کی مخ پنجه؟؟؟ ودوباره برگشت طرف ایفون

نفس:وای شما کی رسیدین ؟؟؟ماییم باز کن

کیو:به به سلام بردو گنجشک عاشق در دسر ساز

هیونگ که خیلی عصبانی بود ازاون ور اومد وگفت:ببین یه بار دیگه این کلمه را تکرار کنی کاری میکنم تاریخ تولدت یادت بره ها

کیو:کدوم کلمه؟؟دوتا گنجشک عاشق؟؟مگه دوتا گنجشک عاشق چشه ؟؟؟ببین از نظر تئوری دوتا کنجشک عاشق یه کلمه بسیار رمانتیکیه ..مخصوصا برای شما فکر کن دوتا گنجشک عاشق چقدر شبیه شمان دوتا گنجشک عاشق ...دوتا گنجشک عاشق ...دوتا گنجشک عاشق ...دوتاگنجشک عاشق

عمدا چون هیونگ گفت این کلمه را نگو هی تکرار میکرد وپشت سرهم میگفت و اخرش هم گفت:خوب من به جای یه بار  هشت بار  این کلمه را گفتم پس چرا تاریخ تولدم هنوز یادمه ؟؟؟

هیونگ کلافه شده بود نفس هم همینطور به دفعه هیونگ داد زد :باز کن این در لعنتیو  

کیو:نچ

نفس وهیونگ با هم :نه ؟؟

کیو:متاسفانه باید بگم بله بدلیل اینکه دستور از طرف لیدر صادر شد وبه تایید هر سه تامون رسید

یونگ سنگ  از اون ور داد زد :دروغ میگه من تایید نکردم

کیو به جونگمین گفت:این دیوونه را خفه کن ..با این حرف جونگمین به طرف یونگ سنگ حمله ور شد و دستشو گذاشت رو دهن یونگ سنگ وصدای یونگ سنگ خوابیید

کیو:خوب دوست عزیزم هیونگ جان کاری باری؟؟؟من باید برم

هیونگ:این مسخره بازی ها چیه درو باز کن ناسلامتی اینجا خونه منه

کیو صداشو صاف کردومثل این دستگاه ها گفت:متاسفانه سیستم قادر به پاسخگویی عملیات درخواستی شما نمیباشد لطفا درخواستی دیگر بفرمایید

هیونگ:ببین من دستم به تو برسه به دیوار پرست میکنم ها

کیو:اولا حالا حالا ها نمیرسه دوما تو غلط میکنی میفهمی من چند سال از بزرگترم فسقلی؟؟؟

هیونگ:اوه اوه مثلا چند سال؟؟

کیو:ها؟بذار حساب کنم

حدودا یکی دو دقیق گذشت وکیو گفت:ببخشید باز اشتباه کردم من از  بچگی ریاضیم بد بود یه لحظه صبر کن

هیونگ از روی کلافگی نفسشو با فوت بیرون داد وگفت:غلط کردم بابا بی خیال

کیو:خوب باشه پس کاری نداری؟؟؟

هیونگ:میگم درو باز کن بچه

کیو:نمیکنم بزرگ

هیونگ:وایسا ببینم اصلا چرا باز نمیگنی؟؟

کیو :عجب رویی داری ها ....بعد از اون گندی که زدی هنوزم میگی چرا؟؟؟تو باعث شدی ما به یه گروه دختر ببازیم...میفهمی؟؟؟یه دوشب توخیابونا بخوابی ادم میشی

هیونگ:اوهو یه طوری حرف میزنی انگار زنم داره از خونم بیرونم میکنه

کیو تا اومد حرف بزنه یه دقعه صدای جیغ جونگمین بلند شد

کیو:چتونه شما دوتا ؟؟؟

جونگمین:عین سگ دستمو گاز گرفت...سگ هار

یونگ سنگ دوتا نفس عمیق کشید وگفت:ای بابا داشتم خفه میشدم قاتلا

کیو رفت طرف ایفون وگفت:خوب دیگه گنجشکای عاشق من برم به کار برسم

نفس که تا اون موقع سکوت کرده بود دلش میخواست بزنه زیر گریه نمیخواست تنها کسی که عاشقشه وبهش وابسته است به خاطر اون اذیت بشه ...با یه صدای بغض داری گفت:خوب من مسبب این مشکلم من میرم

کیو:وای اشکم در اومد

جونگمین :تحت تاثیر قرار گرفتم هیونگ هم فقط با تعجب به نفس زل زده بود کیو با شنیدن صدای نفس انگار که چیزی یادش اومده باشه به نفس وهیونگ گفت:ببخشید یه لحطه دستکاه در حال بروز رسانیه و یکی از دکمه های ایفونو زد که صدا بیرون نره واومد پیش جونگمین ویونگ سنگ وگفت:بچه ها هیونگو میتونیم بیرون کنیم صاعقه را چیکار کنیم ؟؟؟اون را که نمیتونیم بندازیم بیرون اون یه دختره

هیچ کدوم اعضا دلشون نمیخواست اتفاق بدی برای نفس بیفته چون همه  بهش عادات کرده بودند (فقط عادت کردند لطفا منحرف نشوید)

اما  صدای داد هیون که تا الن خواب بود وبا جیغ و فریاد های بچه ها بیدار شده بود بهشون مجال فکر کردن نداد

هیون:چه خبره اینحا خونه را گذاشتین روسرتون ؟؟

بچه ها به من من افتاده بودند ...هیون که این حالت بچه ها را دید گفت:هیونگ اومده؟؟؟

اما بچه ها هیچی نگفتن هیون که دید هیچی نمیگن بهشون گفت:درو یاز کنیین

یونگ سنگ:ببین اگه میخوای دعوا راه بندازی ما حوصله نداریم

کیو:راست میگه

جونگمین:در ضمن هیونگ از اینجا بره منم میرم(پ.ن:من تو عشق این دوتا بهم موندم نه از همین چند دقیقه پیش که بیرونش میکرد نه به الان که میگه اون بره منم میرم)

هیون:نخیر خیلی کار خوبی کره میخوام ازش تقدیر وتشکر کنم

کبو:خوب ببین........

اما با داد هیون حرفش نصفه موند

هیون:باز کن درو

کیو  دیگه حرفی نزد و رفت درو باز کرد  هیونگ دید در باز شده سریع وبا عصبانیت اومد بالا که حال کیو را بگیره نفس هم فقط پشت سرش راه افتاد واومد دنبالش  هیونگ تا رسید بالا درو با عصبانیت باز کرد و اومد تو و شروع کرد به داد و هوار کردن

هیونگ:یک ساعته مارا کاشتی دم در .................

که وقتی نگاهش به هیون افتاد حرفش نیمه تموم  موند              

هیون یه نگاهی به نفس وبعد هم یه نگاهی به هیونگ اندخت وپوزخندی زد و گفت:بگو خجالت نکش...ادامه بده ...ما واقعا متاسفیم که شما را پشت در نگه داشتیم ..معذرت خواهی مارا قبول میکنی؟؟؟؟

هیونگ چیزی نگفت ...چیزی نداشت بگه...نفس عصبانی شد وگفت:معلومه باید معذرت خواهی کنی میشه بپرسم واسه چی پشت در گذاشتینش؟؟؟

هیون از عصبانیت سرخ شد کلافه بود

هیون:تو چجوری این همه رو داری؟؟؟میشه  راز موفقیتتو به منم بگی؟؟؟اون ابروی مارا برد و ما به یه گروه دختر با ختیم فکر کن فردا تو روزنامه ها مینویسن پرتجربه ترین گروه موزیک بانک به یک گروه نوپا دختر باخت واشاره کرد به هیونگ وگفت:فقط به خاطر این شخص

نفس:چرا این شخص ؟؟؟من افتادم زمین چرا این شخص ؟؟؟همیشه زورت به این میرسه؟؟؟فکر میکنی کی هستی که به هرکی که دلت میخواد هرچی دلت میخواد میگی؟؟بهتره اول حرفتو مزه مزه کنی بعد به زبون کثیفت بیاری پسره ی خودخواه

همه اعضا  به نفس زل زدن همه میدونستن هیون رو کلمه خودخواه خیلی حساسه مطمعن بودن الان هیون دیگه جنون میگیره مخصوصا ا این که نفس تمام اون حرفا را بلند گفته بود وداد زده بود طوری که صداش تو خونه میپیچید

هیون خون از چشماش میبارید کم مونده بود دود از کلش بیرون بیاد الان دیگه واقعا رفتارش دست خودش نبود  چند قدم اومد جلو و دستشو برد بالا ومیخواست بزنه تو دهن نفس که نفس پوزخندی زد و گفت:اره بزن ...تو به جز داد زدن سر هیونگ که از همه کوچیکتره و  زدن دخترا دیگه چی بلدی فکر کردی میزنی و همه چی تموم میشه؟؟/دهن منم بسته میشه؟؟خیالبافی نکن چون همه میدونن تو چفدر پست وخودخواهی

نفس دوباره کلمه خودخواه را گفت واتیش هیون بزرگتر شد دفعه اول نمیخواست بزنه اما الان تصمیمش قطعی شده دستشو بالا تر بردو میخواست  یکی بخوابونه تو گوش نفس که دستش توسط یه نفر گرفته شد برگشت دید هیونگه ...اونم خون از چشماش میبارید ..حقم داره فکر کنینین دوستت بخواد بزنه تو گوش عشقت ....هیون یه خنده  ی تحقیر امیزی کرد وگفت:وای خدای من اومدی از دوست دخترت دفاع کنی چه رمانتیک ...اینو از تو فیلما یاد گرفتی بچه کوچولو؟؟؟

هیونگ:تو که خیلی ادعای بزرگیت میشه احترام بزرگی خودتو نگه دار

هیون :من با تو کاری ندارم و دستشو از دست هیونگ کشید و رو کرد به نفس و تا خواست حرفی بزنه هیونگ دوباره دستشو کشید

هیون از شدت حرص دندوناشو روی هم فشار میداد که نزنه یه بار هیونگو بکشه در مقابلش هیونگ هم خیلی عصبانی بود

هیون:ولم کن ..حوصله ی بچه بازیاتا ندارم

هیونگ:میشه بپرسم چرا نمیخوای با من طرف شی وهمش میخوای تو روی یه دختر وایستی؟؟؟تمام جرعتت همینه؟؟؟؟ا. اون دختر بیچاره چه گناهی کرده ...گناهش گفتن واقعیته؟؟؟خوب راست میگه خودخواهی..اگه خیلی ادعات میشه با من حرف بزن  منو بزن

هیون هم نامردی نکرد  و تمام اغده هایی که از اول ورود نفس داشت  جمع کرد وهمچین خوابوند تو گوش هیونگ بیچاره که جای چهارتا انگشتش دقیق رو صورت هیونگ موند (نفس فدات بشه ...الهی دست این هیون  بشکنه )هیونگ دستشو گذاشت رو لبش که یکم ورم کرده بود و خون تو ش جمع شده بود وبا بهت به هیون نگاه کرد همه اعضا هم هاج وواج مونده بودند وخیره شده بودن به هیون

هیون:اینو زدم که بفهمی من خودخواه نیستم بچه

نفس هم به شدت عصبانی بود اگه زورش به هیون میرسید همونجا لت و پارش میکرد...ولی حیف که همیشه دخترا بدبختن ...اشک تو چشمای نفس جمع شده تمام عصبانیتشو جمع کرد و حالا که فهمیده بود هیون روی کلمه خودخواه حساسه با تمام وجود داد زد :فقط زورت به اون میرسه؟؟؟تو یه خودخواه به تمام معنای ...وبعد با صدای خیلی بلند دادزد :خودخواه ..خودخواه ..خودخواه هیون که وقتی هیونگو زد حرصش خالی شد گفت:صداتو بیار پایین ..اصلا تو تو خونه ی ما چیکار میکنی؟؟؟؟اصلا چه نسبتی با ما داری ؟؟؟تو هم مثل بقیه دخترایی که میخوان خوشونو قالب کنن به ما یه دفعه یونگ سنگ داد زد :بس کن هیون..بسه دیگه هر چرت وپرتی که گفتی..

هیون یه نگاه وحشتناکی به یونگ سنگ کرد وگفت:تو خفه لطفا من امروز باید تکلیفمو با این دختره ی هر....میخواست بگه هرزه که هیونگ یقشو گرفت و چسبوندش به دیوار این  دفعه هیون یکم اروم بود وهیونگ برای اولین بار طول عمرش عصبانی بود هیونگ با چشمای به خون نشسته به هیون گفت:هر وقت دلت خواست هرچیزی  بهم گفتی و من چیزی نگفتم ....با تمام پرروییت دست روم بلند کردی چیزی نگفتم ولی اگه حتی یه بار فقط یه بار دیگه جرعت کنی وبه یه دختر بیگناه که بهت پناه اورده و مخصوصا اگه اون دختر دختری مثل این دختر پاک باشه  تهمت بزنی ...بلند میشم میرم و کاری میکنم که نه تنها گروهت از هم بپاشه بلکه ابروت تو تموم دنیا بره و چهره واقعیتو همه بشناسن و تا اخر عمرت به غلط کردم بیفتی....هیونگ این حرفا را قدری جدی گفته بود که حتی هیون هم نزدیک بود از تعجب شاخ در بیاره ...اخه هیونگ وجدی بودن؟؟؟

هیون یه پوزخندی زد وگفت :هر غلطی که نکردی بکن

هیونگ تا اومد جوابشو بده نفس از اونور داد زد :ولش کن ...من میرم ...میرم که دیگه هرکس وناکسی جرعت نکنه تهمت هرزه بودن بهم بزنه



... ادامـ ه حرفـامـ ...
+ چهار شنبه 5 تير 1392برچسب:, ساعت 10:43 بـ ه قـلمـ نفس خانوم



طراح : صـ♥ـدفــ