SS501 story


SS501 story

داستان هایی از دنیای دابل اسی ها

سلام 

از اینکه چقدر دیر اومدم بگذریم ولی وقتی اومدم با نظرایی مواجه شدم که اصلا خوشم نیومد نمیگم انتقاد نکنید انتقاد کنید اما حتما باید تو جمله هاتون از کلمه هایی مثل تن لش ؛ بیشعور و نفهم استفاده کنید ؟ 

این بین بعضیا بودن که با کمال ادب انتقاد کرده بودن باید بگم از اون دسته خیلی ممنونم و اگه الان دارم توضیح میدم فقط به خاطر اوناست 

+در مورد شخصیت هیون باید بگم می خواستم شخصیت هیون طوری باشه که بر خلاف ظاهر سرد و خشنی که میبینید یه قلب مهربون داره اما شما نذاشتید داستان تموم شه و هر چی خواستید گفتید 

+بعضیا گفتن به خاطر اینکه از هیون بدت میاد هیونو بد جلوه دادی باید بگم من از هیون بدم نمیاد و عاشق هر پنج عضوم 

+خلاصه اینکه ناامیدم کردید فکر نمیکردم تریپل اسا همچین رفتاری داشته باشن

+ چهار شنبه 28 مرداد 1394برچسب:, ساعت 19:30 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

 

من اومدم

واینکه باید بگم تو این مدتی که نبودم فایل های داستانم به فنا رفت :((

تقریبا تمومش کرده بودم اما الان مجبورم دوباره از اول بنویسم به خاطر همین کمه ....به بزرگی خودتون ببخشید دیگه 

 

 

 

تا  رسیدن به محل میتینگ نه تو ماشین هیونگ و نه توی ماشین بقیه اعضا هیچ حرفی رد و بدل نشد انگار همه گیج شده بودند و داشتن به اتفاقاتی که اخیرا افتاده بود فکر میکردند

 

بقیه اعضا زودتر ار هیونگ و نفس رسیدند نفس از ماشین بیاده شد  و با بهت و سردرگمی به جمعیت زیادی که رو به روش بود نگاه میکرد هیونگ هم بیاده شد و وقتی خیره گی نگاه نفسو دسد و ترس و اظطرابو تو نگاهش دید به طرفش رفت و دستشو بین دستاش گرفت نفس با تعجب به هیونگ نگاه کرد هیونگ دستشو محکم فشار داد و گفت:فکر نمیکردم هیچ وقت توی هنچین موقعیتی قرار بگیرم و همچین حرفی بهت بزنم .....اب دهنشو قورت داد و نکاهی ب اطراف انداخت ...انگار گفتن این حرف براش سخت بود با این حال نگاهشو به نفس دوخت و ادامه داد وبه ارامی و با فاصله و در حالی که نگاه ب چشمای نفس بود گفت من ...کنارتم... از هیچی ... نترس

 

چشمای نفس گرد شد و با تعجب و لکنت گفت :ه ..هیو...نگ جو...ن خودتی؟

 

هیونگ نفس عمیقی کید و زیر لب گفت :خودمم نمیدونم

 

وبعد دست نفسو کشید و به طرف ساخنتمن حرکت کردند

 

نفس هنوز هم تو بهت حرف هیونگ جون بود بالاخره با کمک بادیگارد ها تونستند از بین مردم عبور کنند

 

همه ی اعضا منتظر هیونگ  و نفس بودن و سرجاهاشون نشسته بودند با وارد شدن اون دوتا نگاه همه به طرفشون چرخید

 

هیون نگاهی به دست هاشون انداخت و پوزخندی زد و روشو اونور کرد که با این کارش هیونگ دست نفسو محکم تر گرفت  اون دوتا هم سر جاهاشون نشستند و منتطذر موندند تا این که مدیر کیم اومد

 

هیونگ با دیدن مدیر اب دهنشو قورت داد و به نفس نگاهی انداخت و گفت حالا چی جوابشو بدیم ؟

 

اما نفس هنوز هم تعو بهت حرف هیونگ جون بود با شنیدن صدای هیونگ روشو به طرف اون برگردوند  اما متوجه حرف هیونگ نشده بود با سردرگمی سرشو تکون داد و گفت :ها؟

 

هیونگ با حرص بهش نگاهی انداخت و دستشو به معنای برو بابا تکون داد

 

نفس هم شونه ای بالا انداخت و روشو به طرف دیگه ای کرد

 

مدیر همینطور که رسید رو به هیونگ کرد و با عصبانیت  گفت :کی میخوای دست از دردسر درست کردن و بچه بازی برداری ؟

 

هیونگ سرشو انداخت پایین و گفت :اما ...اون فقط یه اتفاق....که مدیر با عصبانیت حرفشو قطع کرد و گفت: فقط یه اتفاق ؟این واسه تو فقط یه اتفاقه ؟اشاره ای به نفس کرد و گفت از اولش هم وارد شدن این خانوم دردسر بود میدونستم بالاخره این اتفاق میفته

 

نفس با اعتراض بلند شد و گفت :هی درد سر خودتی

 

با این حرف نفس مدیر و همه اعضا با دهن های باز و تعجب از این همه وقاحت نفس بهش خیره شدند و مدیر به نفس اشاره کرد و گفت ا..ین دختر ای...ن دختر الان چی گفت ؟ هیونگ که دید وضع داره خراب میشه دست مدیر که به طرف نفس دراز بود و گرفت و با یه لبخند مصنوعی رو به مدیر گفت :اوه مدیر کیم باید در مورد یه موضوعی باهاتون صحبت  کنم و همونطور که مدیر کیمو میکشوند برگشت و به نفس چشم غره ای رفت نفس هم لباشو به معنی چیه جلو داد و برگشت رو به بقیه اعضا که همینظور با تعجب بهش  نگاه میکردند نگاه کرد و گفت :چیه همینطور به من خیره شدید ؟ به کارتون برسید

 

جونگمین دستشو گذاشت زیر چونه اش و  خیره به نفس گفت :تو....واقعا یه صاعقه ای

 

نفس هم دستشو مشت کرد و بالا برد و گفت تو نظر نده

 

جونگمین به نشانه تاسف سرشو تکون داد و چیزی نگفت

 

 

 

+ شنبه 25 بهمن 1393برچسب:, ساعت 21:35 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

ki bavaresh mishe man bargashtam?khodam ke bavaram nemisheخنده

+ یک شنبه 9 شهريور 1393برچسب:, ساعت 14:34 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

سلام !!!گفتم زود زود میذارم ....الان ببینید چقدر زود اومدم .....چیه؟دروغ میگم؟سه هفته که مدت زیادی نیست ...هست؟نیست دیگه ...من میگم نیست یعنی نیست ...حالا فکر کنین بعد از سه هفته برا من زوده اگه بگم دیر دیگه کی میام....... از اینا بگذریم بچه ها یه نفر یا نرم افزار خوب واسه ایدیت عکس ها میشناسین ؟؟؟واسه عکس داستان جدیدم میخوام اگه میشناشسین حتما بگین وگرنه داستان جدید بی داستان جدید ...نرین یه نرم افزار درپیت مسخره بگین ها ...نه من یه نرم افزار خوب میخوام ...... لطفا اگه میشناسید دریغ نکنید حالا هم برید ادامه مطلب واسه ادامه داستان ....... راستی شماها چرا فکر میکنید من واسه اذیت کردنتون دیر به دیر داستان میذارم؟مختون عیب پیدا کرده؟چرا من باید همچین کاری انجام بدم؟اگه بقیه وب ها اینکارها را میکنن باید بگم من اینکاره نیستم اگه دیر میذارم واسه اینه که یا به نت دسترسی ندارم یا مسافرتم یا کار دارم دیگه از این فکر های ناقص نکنین
... ادامـ ه حرفـامـ ...
+ پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, ساعت 11:12 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

خوب اینم قسمت بعد لبخند....برید ادامه مطلب

 


... ادامـ ه حرفـامـ ...
+ شنبه 12 مرداد 1392برچسب:, ساعت 17:20 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

سلام به همه ی دوستان عزیز !!!!!لبخند

میدونم الان همتون به خونم تشنه اید و اگه جلوتون باشم سرمو بیخ تا بیخ میبرین و میذارین تو دستم ولی اولا شما غلط میکنین دوما جوش نخورین پوستتون خراب میشه دیگه از این به بعد قول میدم که زود زود بذارم یه خبر خوب دیگه این داستانم کم کم روبه اتمامه و قراره یه داستان جدید بنویسم وبابت این تاخیر قبلیم خیلی خیلی خیل خیلی خیلی حالا نه در اون حد ولی خوب یه ذره متاسفم اینا را ول کنین به نظرتون امروز چه خبره که من منت به سرتون نهادم اومدم ادامه داستانا بذارم ؟

امروز از نطر من بزرگترین  روز جهانه امروز تولد تک فرشته زندگیمه خجالتی

وای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا......................................................امروز عجب روزیه .......

امروزو باید تو تقویم با اب طلا بنویسن...تولد کیم هیونگ جون......

اصلا از این که تو وبلاگا تولد میگیرن و از این لوس بازیا خوشم نمیاد فریاد......همین که خیلی خوشحالم کافیه .....لبخند

شاید روزی که بدنیا اومدی نمیدونستی قراره مایه ارامش روح و روان یه انسان دیگه بشی.....مایه ی ارامشم:تولدت مبارکلبخند

تولد تک فرشته زندگیم مبارکخجالتیلبخند

خوب دیگه بسه  هر کی میخواد داستانو بخونه بره ادامه مطلب

 


... ادامـ ه حرفـامـ ...
+ شنبه 12 مرداد 1392برچسب:, ساعت 16:19 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

واسه داستان برید ادامه مطلب


... ادامـ ه حرفـامـ ...
+ پنج شنبه 27 تير 1392برچسب:, ساعت 17:45 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

سلام به همگی...........من دوباره برگشتم ..ببخشید که دیر شد اخه به اینترنت دسترسی نداشتم ....در ضمن همه ی اون فحش های که به من به خاطر تاخیرم دادین خودتونیین..چیه؟فکر میکنین نمیفهمم؟ناسلامتی من نویسنده ام میتونم فکرتونا بخونم...هرکی هم الان بهم بگه دیوونه خودشه ...خوب حالا بگذریم ...بریم ببینم این نفس و هیونگ کارتون خواب میشن یانه برین ادامه مطلب


 


... ادامـ ه حرفـامـ ...
+ پنج شنبه 27 تير 1392برچسب:, ساعت 17:24 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

برا ادامه داستان برید ادامه مطلب


... ادامـ ه حرفـامـ ...
+ شنبه 8 تير 1392برچسب:, ساعت 19:12 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

بالاخره بعد از اینکه هیونگ و نفس حدودا یک ساعت توی ترافیک گیر کردن و معطل شدن رسیدن خونه ..اما بچه ها زودتر ازاون دوتا رسیده بودند خونه

نفس:حالا چجوری بریم تو ؟؟؟کلید نداری؟؟؟

هیونگ:اخه عقل کل اگه داشتم که همون اول درو باز میکردم

نفس: نکه تو خیلی مخت پنجه گفتم شاید ندونی

هیونگ فقط یه چپ نگاهی بهش انداخت و هیجی نگفت

نفس:قلاب بگیر من برم بالا

هیونگ:اولا دیگه چه خبر؟؟؟دوما من مخم پنجه یا تو که میخوای از اپارتمان دوطبقه بری بالا ؟؟؟میشه بگی از کجاش میخوای بری تو؟؟

نفس اشاره کرد به یه پنجره و گفت:از اونجا

هیونگ:ببخشید اینو میگم ولی اون پنجره فقط از تو باز میشه

نفس لب ولوچه اش افتاد :حالا چیکار کنیم...

هیونگ:جفتک بندازیم ..جیکار میتونیم بکنیم؟؟؟

نفس رفت طرف ایفون و میخواست دکمه ایفونو  بزنه که هیونگ گفت:اره بزن شاید دوستات برات درا باز کنن

نفس دستش وسط راه خشک شد و بر گشت وبا تعجب گفت:دوستام؟؟

هیونگ:اره دیگه دوستات ...اجنه

نفس بی توجه به حرف هیونگ  برگشت وایفون را زد یه دفعه کیو برداشت

کیو:بله ؟؟

نفس چشماش گرد شد ..با خودش گفت :چجوری اینا بدون ماشین زود تر از ما رسیدن؟؟؟وبرگشت و یه زبونی برای هیونگ در اورد وگفت:حالا کی مخ پنجه؟؟؟ ودوباره برگشت طرف ایفون

نفس:وای شما کی رسیدین ؟؟؟ماییم باز کن

کیو:به به سلام بردو گنجشک عاشق در دسر ساز

هیونگ که خیلی عصبانی بود ازاون ور اومد وگفت:ببین یه بار دیگه این کلمه را تکرار کنی کاری میکنم تاریخ تولدت یادت بره ها

کیو:کدوم کلمه؟؟دوتا گنجشک عاشق؟؟مگه دوتا گنجشک عاشق چشه ؟؟؟ببین از نظر تئوری دوتا کنجشک عاشق یه کلمه بسیار رمانتیکیه ..مخصوصا برای شما فکر کن دوتا گنجشک عاشق چقدر شبیه شمان دوتا گنجشک عاشق ...دوتا گنجشک عاشق ...دوتا گنجشک عاشق ...دوتاگنجشک عاشق

عمدا چون هیونگ گفت این کلمه را نگو هی تکرار میکرد وپشت سرهم میگفت و اخرش هم گفت:خوب من به جای یه بار  هشت بار  این کلمه را گفتم پس چرا تاریخ تولدم هنوز یادمه ؟؟؟

هیونگ کلافه شده بود نفس هم همینطور به دفعه هیونگ داد زد :باز کن این در لعنتیو  

کیو:نچ

نفس وهیونگ با هم :نه ؟؟

کیو:متاسفانه باید بگم بله بدلیل اینکه دستور از طرف لیدر صادر شد وبه تایید هر سه تامون رسید

یونگ سنگ  از اون ور داد زد :دروغ میگه من تایید نکردم

کیو به جونگمین گفت:این دیوونه را خفه کن ..با این حرف جونگمین به طرف یونگ سنگ حمله ور شد و دستشو گذاشت رو دهن یونگ سنگ وصدای یونگ سنگ خوابیید

کیو:خوب دوست عزیزم هیونگ جان کاری باری؟؟؟من باید برم

هیونگ:این مسخره بازی ها چیه درو باز کن ناسلامتی اینجا خونه منه

کیو صداشو صاف کردومثل این دستگاه ها گفت:متاسفانه سیستم قادر به پاسخگویی عملیات درخواستی شما نمیباشد لطفا درخواستی دیگر بفرمایید

هیونگ:ببین من دستم به تو برسه به دیوار پرست میکنم ها

کیو:اولا حالا حالا ها نمیرسه دوما تو غلط میکنی میفهمی من چند سال از بزرگترم فسقلی؟؟؟

هیونگ:اوه اوه مثلا چند سال؟؟

کیو:ها؟بذار حساب کنم

حدودا یکی دو دقیق گذشت وکیو گفت:ببخشید باز اشتباه کردم من از  بچگی ریاضیم بد بود یه لحظه صبر کن

هیونگ از روی کلافگی نفسشو با فوت بیرون داد وگفت:غلط کردم بابا بی خیال

کیو:خوب باشه پس کاری نداری؟؟؟

هیونگ:میگم درو باز کن بچه

کیو:نمیکنم بزرگ

هیونگ:وایسا ببینم اصلا چرا باز نمیگنی؟؟

کیو :عجب رویی داری ها ....بعد از اون گندی که زدی هنوزم میگی چرا؟؟؟تو باعث شدی ما به یه گروه دختر ببازیم...میفهمی؟؟؟یه دوشب توخیابونا بخوابی ادم میشی

هیونگ:اوهو یه طوری حرف میزنی انگار زنم داره از خونم بیرونم میکنه

کیو تا اومد حرف بزنه یه دقعه صدای جیغ جونگمین بلند شد

کیو:چتونه شما دوتا ؟؟؟

جونگمین:عین سگ دستمو گاز گرفت...سگ هار

یونگ سنگ دوتا نفس عمیق کشید وگفت:ای بابا داشتم خفه میشدم قاتلا

کیو رفت طرف ایفون وگفت:خوب دیگه گنجشکای عاشق من برم به کار برسم

نفس که تا اون موقع سکوت کرده بود دلش میخواست بزنه زیر گریه نمیخواست تنها کسی که عاشقشه وبهش وابسته است به خاطر اون اذیت بشه ...با یه صدای بغض داری گفت:خوب من مسبب این مشکلم من میرم

کیو:وای اشکم در اومد

جونگمین :تحت تاثیر قرار گرفتم هیونگ هم فقط با تعجب به نفس زل زده بود کیو با شنیدن صدای نفس انگار که چیزی یادش اومده باشه به نفس وهیونگ گفت:ببخشید یه لحطه دستکاه در حال بروز رسانیه و یکی از دکمه های ایفونو زد که صدا بیرون نره واومد پیش جونگمین ویونگ سنگ وگفت:بچه ها هیونگو میتونیم بیرون کنیم صاعقه را چیکار کنیم ؟؟؟اون را که نمیتونیم بندازیم بیرون اون یه دختره

هیچ کدوم اعضا دلشون نمیخواست اتفاق بدی برای نفس بیفته چون همه  بهش عادات کرده بودند (فقط عادت کردند لطفا منحرف نشوید)

اما  صدای داد هیون که تا الن خواب بود وبا جیغ و فریاد های بچه ها بیدار شده بود بهشون مجال فکر کردن نداد

هیون:چه خبره اینحا خونه را گذاشتین روسرتون ؟؟

بچه ها به من من افتاده بودند ...هیون که این حالت بچه ها را دید گفت:هیونگ اومده؟؟؟

اما بچه ها هیچی نگفتن هیون که دید هیچی نمیگن بهشون گفت:درو یاز کنیین

یونگ سنگ:ببین اگه میخوای دعوا راه بندازی ما حوصله نداریم

کیو:راست میگه

جونگمین:در ضمن هیونگ از اینجا بره منم میرم(پ.ن:من تو عشق این دوتا بهم موندم نه از همین چند دقیقه پیش که بیرونش میکرد نه به الان که میگه اون بره منم میرم)

هیون:نخیر خیلی کار خوبی کره میخوام ازش تقدیر وتشکر کنم

کبو:خوب ببین........

اما با داد هیون حرفش نصفه موند

هیون:باز کن درو

کیو  دیگه حرفی نزد و رفت درو باز کرد  هیونگ دید در باز شده سریع وبا عصبانیت اومد بالا که حال کیو را بگیره نفس هم فقط پشت سرش راه افتاد واومد دنبالش  هیونگ تا رسید بالا درو با عصبانیت باز کرد و اومد تو و شروع کرد به داد و هوار کردن

هیونگ:یک ساعته مارا کاشتی دم در .................

که وقتی نگاهش به هیون افتاد حرفش نیمه تموم  موند              

هیون یه نگاهی به نفس وبعد هم یه نگاهی به هیونگ اندخت وپوزخندی زد و گفت:بگو خجالت نکش...ادامه بده ...ما واقعا متاسفیم که شما را پشت در نگه داشتیم ..معذرت خواهی مارا قبول میکنی؟؟؟؟

هیونگ چیزی نگفت ...چیزی نداشت بگه...نفس عصبانی شد وگفت:معلومه باید معذرت خواهی کنی میشه بپرسم واسه چی پشت در گذاشتینش؟؟؟

هیون از عصبانیت سرخ شد کلافه بود

هیون:تو چجوری این همه رو داری؟؟؟میشه  راز موفقیتتو به منم بگی؟؟؟اون ابروی مارا برد و ما به یه گروه دختر با ختیم فکر کن فردا تو روزنامه ها مینویسن پرتجربه ترین گروه موزیک بانک به یک گروه نوپا دختر باخت واشاره کرد به هیونگ وگفت:فقط به خاطر این شخص

نفس:چرا این شخص ؟؟؟من افتادم زمین چرا این شخص ؟؟؟همیشه زورت به این میرسه؟؟؟فکر میکنی کی هستی که به هرکی که دلت میخواد هرچی دلت میخواد میگی؟؟بهتره اول حرفتو مزه مزه کنی بعد به زبون کثیفت بیاری پسره ی خودخواه

همه اعضا  به نفس زل زدن همه میدونستن هیون رو کلمه خودخواه خیلی حساسه مطمعن بودن الان هیون دیگه جنون میگیره مخصوصا ا این که نفس تمام اون حرفا را بلند گفته بود وداد زده بود طوری که صداش تو خونه میپیچید

هیون خون از چشماش میبارید کم مونده بود دود از کلش بیرون بیاد الان دیگه واقعا رفتارش دست خودش نبود  چند قدم اومد جلو و دستشو برد بالا ومیخواست بزنه تو دهن نفس که نفس پوزخندی زد و گفت:اره بزن ...تو به جز داد زدن سر هیونگ که از همه کوچیکتره و  زدن دخترا دیگه چی بلدی فکر کردی میزنی و همه چی تموم میشه؟؟/دهن منم بسته میشه؟؟خیالبافی نکن چون همه میدونن تو چفدر پست وخودخواهی

نفس دوباره کلمه خودخواه را گفت واتیش هیون بزرگتر شد دفعه اول نمیخواست بزنه اما الان تصمیمش قطعی شده دستشو بالا تر بردو میخواست  یکی بخوابونه تو گوش نفس که دستش توسط یه نفر گرفته شد برگشت دید هیونگه ...اونم خون از چشماش میبارید ..حقم داره فکر کنینین دوستت بخواد بزنه تو گوش عشقت ....هیون یه خنده  ی تحقیر امیزی کرد وگفت:وای خدای من اومدی از دوست دخترت دفاع کنی چه رمانتیک ...اینو از تو فیلما یاد گرفتی بچه کوچولو؟؟؟

هیونگ:تو که خیلی ادعای بزرگیت میشه احترام بزرگی خودتو نگه دار

هیون :من با تو کاری ندارم و دستشو از دست هیونگ کشید و رو کرد به نفس و تا خواست حرفی بزنه هیونگ دوباره دستشو کشید

هیون از شدت حرص دندوناشو روی هم فشار میداد که نزنه یه بار هیونگو بکشه در مقابلش هیونگ هم خیلی عصبانی بود

هیون:ولم کن ..حوصله ی بچه بازیاتا ندارم

هیونگ:میشه بپرسم چرا نمیخوای با من طرف شی وهمش میخوای تو روی یه دختر وایستی؟؟؟تمام جرعتت همینه؟؟؟؟ا. اون دختر بیچاره چه گناهی کرده ...گناهش گفتن واقعیته؟؟؟خوب راست میگه خودخواهی..اگه خیلی ادعات میشه با من حرف بزن  منو بزن

هیون هم نامردی نکرد  و تمام اغده هایی که از اول ورود نفس داشت  جمع کرد وهمچین خوابوند تو گوش هیونگ بیچاره که جای چهارتا انگشتش دقیق رو صورت هیونگ موند (نفس فدات بشه ...الهی دست این هیون  بشکنه )هیونگ دستشو گذاشت رو لبش که یکم ورم کرده بود و خون تو ش جمع شده بود وبا بهت به هیون نگاه کرد همه اعضا هم هاج وواج مونده بودند وخیره شده بودن به هیون

هیون:اینو زدم که بفهمی من خودخواه نیستم بچه

نفس هم به شدت عصبانی بود اگه زورش به هیون میرسید همونجا لت و پارش میکرد...ولی حیف که همیشه دخترا بدبختن ...اشک تو چشمای نفس جمع شده تمام عصبانیتشو جمع کرد و حالا که فهمیده بود هیون روی کلمه خودخواه حساسه با تمام وجود داد زد :فقط زورت به اون میرسه؟؟؟تو یه خودخواه به تمام معنای ...وبعد با صدای خیلی بلند دادزد :خودخواه ..خودخواه ..خودخواه هیون که وقتی هیونگو زد حرصش خالی شد گفت:صداتو بیار پایین ..اصلا تو تو خونه ی ما چیکار میکنی؟؟؟؟اصلا چه نسبتی با ما داری ؟؟؟تو هم مثل بقیه دخترایی که میخوان خوشونو قالب کنن به ما یه دفعه یونگ سنگ داد زد :بس کن هیون..بسه دیگه هر چرت وپرتی که گفتی..

هیون یه نگاه وحشتناکی به یونگ سنگ کرد وگفت:تو خفه لطفا من امروز باید تکلیفمو با این دختره ی هر....میخواست بگه هرزه که هیونگ یقشو گرفت و چسبوندش به دیوار این  دفعه هیون یکم اروم بود وهیونگ برای اولین بار طول عمرش عصبانی بود هیونگ با چشمای به خون نشسته به هیون گفت:هر وقت دلت خواست هرچیزی  بهم گفتی و من چیزی نگفتم ....با تمام پرروییت دست روم بلند کردی چیزی نگفتم ولی اگه حتی یه بار فقط یه بار دیگه جرعت کنی وبه یه دختر بیگناه که بهت پناه اورده و مخصوصا اگه اون دختر دختری مثل این دختر پاک باشه  تهمت بزنی ...بلند میشم میرم و کاری میکنم که نه تنها گروهت از هم بپاشه بلکه ابروت تو تموم دنیا بره و چهره واقعیتو همه بشناسن و تا اخر عمرت به غلط کردم بیفتی....هیونگ این حرفا را قدری جدی گفته بود که حتی هیون هم نزدیک بود از تعجب شاخ در بیاره ...اخه هیونگ وجدی بودن؟؟؟

هیون یه پوزخندی زد وگفت :هر غلطی که نکردی بکن

هیونگ تا اومد جوابشو بده نفس از اونور داد زد :ولش کن ...من میرم ...میرم که دیگه هرکس وناکسی جرعت نکنه تهمت هرزه بودن بهم بزنه



... ادامـ ه حرفـامـ ...
+ چهار شنبه 5 تير 1392برچسب:, ساعت 10:43 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

نفس و هیونگ همینجور افتاده بودن و هنگ بودن بچه ها که این صحنه را دیدن دست از رقص برداشتن  با این وضع خرابی هم که وجود اومده بود بازم صدای جیغ طرفدار ها کم تر که نشده بود بیش تر هم شده بود .هیونگ نفسو بلند کرد وخودش هم بلند شد..نفس هم یه دستش  تو دست هیونگ بود یه دستش به لباسش که بندش پاره شده بود ..هیونگ یه تعظیم کوتاهی کرد و با گفتن متاسفم دست نفسو گرفت وبردش بیرون از صحنه ...حالا نوبت چی بود؟؟؟نوبت هیون که با یه عالمه بلف وچاخان و چرب زبونی صحنه را به حالت اول برگردونه ..هیون اومد جلو ومیکروفون هم گرفت دستش و شروع کرد به حرف زدن

هیون:اه ...من و.اقعا نمیدونم چی بگم ..خوب واسه این اتفاق متاسفم ....اجرای زنده است .و اتفاقاتش دیگه ....هیون این حرفا را یه جوری با مزه میگفت که هیچ کی باورش نمیشد این همون هیونیه که با یه کیلو عسل هم نمیشه خوردش با این حرف هیون همه سالن شروع کردن به جیغ زدن

هیون که به خاطر رقص به نفس نفس افتاده بود یه نفس عمیقی کشید ودوباره شروع کرد:خوب ..کی اولین اجرای زنده مارا یادشه؟؟؟من که نزدیک بود گریم بگیره از اضطراب .......

باز همه جیغ زدن یه دفعه جونگمین هم اومد جلو وگفت:وای واقعا سخت بود .....

یونگ سنگ:با این حال ما کم نیوردیم

کیو:چون به هم قول دادیم که تا اخرش پیش هم باشیم

خود اعضا هم مونده بودن چظوری اینقدر خوب بلدن طرفدارا را خر کنن

هیون:پس تا فعالیت دوباره دابل اس

همه اعضا  دستاشونو مشت کردن وباهم گفتند :فایتینگ

طرفدارا دیگه کلا اون اتفاق را از یاد بردن وگرم حرف زدن اعضا شدن ...در اخر هم ایقد جیغ زدن که هم هنجره خودشون پاره شد هم گوش این دابل اس بدبخت و هم استادیوم رفت رو هوا

حالا بشنویم از زوج خرابکار گروهمون .....هیونگ ونفس تا از روی صحنه اومدن بیرون همه سرا چرخید طرفشون اما هیونگ بی توجه به اونا دست نفس و محکم گرفته بود ..اصلا واسه خودش ناراحت نبود ...میترسید هیون از روی عصبانیت به نفس حرفی بزنه .....هیونگ ونفس رفتن تو رختکن ....نفس واقعا ناراحت بود دلش میخواست از ناراحتی گریه کنه ....نزدیک بود اشکاش  بریزن

هیونگ هم  از دست نفس عصبانی بود  اگه دوستش نداشت همونجا یکی میزد تو دهنش  ...

هیونگ:میدونستم نباید به تو اعتماد کنم ...نباید به یه ادم بی عرضه ای مثل تو اعتماد کنم

نفس خیلی عصبانی شد دیگه اصلا ناراحت نبود ونمیخواست گریه کنه با یه لحن خشمگینی به هیونگ گفت:خوب پس چرا اعتماد کردین اقای کیم هیونگ جون ....؟؟؟/چرا وقتی خواستم برم نذاشتین؟؟؟

هیونگ:بس که نفهم بودم

نفس : این مشکل خودتونه که نفهمید ...برید خودتونو به یه روانشناس نشون بدید چون شما خود درگیری دارین .......اشک تو چشم های نفس جمع شده بود

هیونگ با کلافگی گفت:اخه دختر تو چرا همیشه باید خرابکاری کنی؟؟چرا نمیتونی عادی زندگی کنی ؟؟؟؟چرا باید متفاوت باشی؟؟؟

نفس:به خودم مربوطه که چحوری هستم یا نیستم .....

هیونگ یه ان چشمش به پوستر هیورین افتاد که رو زمین بود ...میدونست به خاطر برخورد قبلی هیورین نفس رو این دختر حساسه اشاره کرد به پوستر و گقت:ببین اینم مثل تویه دختره هم خوش اندامه هم خوشگله ..همه خوش اخلاق و کم دردسره ......نفس با نگاه کردن به پوستر اخماش رفت تو هم وتا خواست یه جواب دندون شکن به هیونگ بده  یه دفعه در یه طوری باز شد که بیچاره ها زهرشون ریخت دیدن هیورین عین جن پرید تو وگفت:راست میگی اوپا؟؟؟یعنی من بهتر از دوست دخترتون هیورینم؟؟؟

بعد یه دفعه انگار چیزی یادش اومده باشه گفت:اوپا دقت کردی اسم من ودوست دخترتون یکیه؟؟

اوففففف این دختره یه وری از کجاش پیداش شد یه دفعه ...تو این اوضاع ...

هیونگ یه لبخندی زد ....و هیچی نگفت اما داشت دیوونه میشد از دست این دختر ..اخه الان وقت اومدن بود ؟؟؟؟

نفس :ببخشید هیورین جان شما فالگوش وایستاده بودین؟؟

هیورین که به من من افتاده بود گفت:نه اومدم به اوپا خبر بدم ما توی موزیک بانک برنده شدیم

نفس دیگه جوش اورده بود ..خوب به اونا چه که شما برنده شدین

نفس:تبریک میگم ..امر دیگه ای ندارین ؟؟؟؟

هیورین:من داشتم با اوپا حرف میزدم ...

نفس:من و اوپاتون یه نفریم ..امرتون؟؟

هیورین که دید داره ضایع میشه ..خیلی سنگین ورنگین دروبست ورفت  ...هیونگ سریع  کت خودشو برداشت برداشت انداخت رو شونه  نفس و گفت:زود باش باید بریم وگرنه بیرون رفتن از اینجا برامون سخت میشه

نفس حس لجاجتش فعال شد و گفت:با همون هیورین خانم خوش اندام و خوشگل و خوش اخلاقت برو بیرون

هیونگ:بسه دیگه ...این ادا ها را بذار برا بعد فعلا باید بریم

نفس هم قبول کرد وگفت:با این لباس که نمیتونم جایی بیام بذار عوضش کنم

هیونگ سراسیمه گفت:نه وقت نداریم همینو بنداز رو شونه هات

نفس چیزی نگفت  هیونگ  سوییچ ماشن گروهو برداشت و دستشو انداخت رو شونه ی نفس ورفت بیرون بازم همه سرا چرخید طرف هیونگ ونفس(پ.ن:ای بابا اینا کار ندارن دم به دقیقه سرشون میچرخه اینور واونور)هیونگ احساس کرد نفس الان بیش تر از همه به یه حامی نیاز داره .از این اتفاق ها زیاد برای هیونگ افتاده اما نفس نه...اون الان تنهاست و هیچکی را نداره پس تصمیم گرفت هر اتفاقی افتاد کنار نفس بمونه ...... به هزار تا بدبختی رفتن بیرون وسوار ماشین شدن ......

از اینور هیون وبچه ها بعد از سه ساعت دروغ بافتن و فیلم هندی بازی تونستن بیان بیرو.ن ...همینطور که از صحنه خارج شدن سریع رفتن رختکن وبعد از این که لباساشونو عوض کردن

هیون به جونگمین گفت:سوییچ را پیدا کن زود بریم وگرنه حالا حالا ها همینجا موندگار میشیم

جونگمین هرچی گشت سوییچو پیدا نکرد به هیون گفت:هرچی میگردم پیداش نمیکنم

چند لحظه همه ساکت شدند ...یونگ سنگ سکوتو شکست وگفت:بچه ها شما  هم دارین به همون چیزی که من فکر میکنم فکر میکنین؟؟

جونگمین نشست روصندلی وگفت:من دارم به این فکر میکنم که اولش هیونگ و اون دختره..پشه ...کنسرت مارا بهم زدن وبعد هم به اتفاق هم تشریف بردن یا یه جورایی جیم زدن وحالا هم ماشینو بردن وما موندیم واین طرفدارای وحشی ورم کرده وخبرنگارا........

هیون که واقعاا خون از چشماش میبارید گفت:ولی من دارم به این فکر میکنم که چطوری خفش کنم

یونگ سنگ:هیونگو یا صاعقه؟؟؟

هیون:میشه تو این موقعیت تو بیست سوالی نپرسی؟؟؟

کیو سریع گوشیشو در اورد وگفت:جوش نخورین واسه پوستتون خوب نیست الان درستش میکنم

-الو کجایی؟؟

-زودباش بیا اینجا ....سریع

-ببین یه چندتا بادیگارد هم همرات  بیار ..

-اره ..اره ..فقط سریع

و تلفنو قطع کرد

همه اعضا به کیو نگاه کردن....کیو :چیه اهو ندیدین؟؟؟باز بگین من ادم بدیم!!!!!

هیون:خداروشکر این یه جا بدرد خورد

کیو :من همیشه یه ادم بدرد بخور بودم ..شما چشم دیدنمو نداشتین

تا بچه ها اومدن حرف یزنن یه دفعه در باز شد یه اقای هیکلی  اومد تو و پشت سرش هم چند نفر دیگه ..همون شکلی اومدن تو ..اون مرد اولی به محضی که وارد شد اومد جلوی کیو وگفت:در خدمتم

بچه ها نزدیک بود از تعجب چشماشون بیفته ....اخه به این سرعت.....کیو که  دید بچه ها زیادی تعجب کردن گفت:ما اینیم دیگه ....

هیون:حالا که فکر میکنم میبینم یه جورایی بدرد بخوری

کیو:بی لیاقت ها ..دارم نجاتتون میدم اونوقت میگین یه جورای بدرد میخوری

جونگمین:بابا بیخیال تو همه جوره بدرد میخوری

یه دفعه اون بادیگارد اولیه  روکرد به کیو گفت:هماهنگ کردم باید سریع از در پشتی بریم با این حرف بچه ها سریع رفتن بیرون وبا هزار زحمت تونستن خارج بشن البته اگه از این بگذریم که یه ده بیست نفری بین اون جمعیت از بس که اینور اونور شدن ..و در اخر هم زیر دست وپا له شدن و در نتیجه شهید در راه دابل اس شدن وبه رحمت ایزدی پیوستن

نفس و هیونگ تو ماشین پشت ترافیک گیر کرده بودند وشیشه های دودی ماشین اینجا بهشون کمک میکردند که شناخته نشند

نفس خیلی ناراحت بودواقعا دلش نمیخواست اینجوری بشه اما من که گفتم ذات ادما عوض بشو نیست

هیونگ عصبی بود وپشت این ترافیک لعنتی عصبی تر هم شده بود ....

هیونگ اخرش تحمل نیورد و از عصبانیت دوتا دستشو محکم زد رو فرمون وداد زد :خسته شدم

نفس یه نیم نگاهی به قیافه عصبانی هیونگ انداخت وسرشو انداخت پاییین نمیتونست تو چشماش نگاه کنه ...خوب واقعا گند زده بود به همه چی ...

هیونگ که دید نفس تو اون اوضاعه ..ناراحت شد به خودش گفت از این اتفاقا زیاد برای من افتاده بار ها شده خودم صدتا از این سوتی ها دادم حالا چرا سر این دختر که اولین بارش بوده عصبانی بشم؟؟پس سعی کرد با شوخی همه چیزو تموم کنه .....

هیونگ:نمیخوای چیزی به من بگی؟؟؟

نفس با یه صدای گرفته ای:مثلا؟؟

هیونگ:مثلا یه کلمه ی شریفی مثل غلط کردم ..نفس وقتی دید هیونگ داره شوخی میکنه خوشخال شد میدونست شوخی کردن هیونگ = بخشیدمت

پس نفس هم خودشو زد به کوچه علی چپ و گفت:واسه چی ؟؟؟مگه من کاری کردم؟؟/

هیونگ یه نگاهی بهش انداخت وگفت:خیلی پررویی

نفس هم یه لبخنی از سر خوشحالی زد وگفت:ممنون ....

هیونگ:واسه این که بخشیدمت ؟؟؟

نفس:اوهو یه جوری میگه بخشیدمت انگار که ادم کشتم ..اصلا تقصیر خودته ..چرا منو گرفتی ؟؟؟اگه نمیگرفتی من خودم تعادلمو نگه مبداشتم ونمیفتادم زمین ..بعدشم گفتم ممنون واسه تعریفت

هیونگ:واقعا که خیلی پررویی ...گناه کار هم که شدیم

نفس : به یه چیزی دقت کردی؟؟؟

هیونگ:چی؟؟

نفس:ما ماشین گروهو برداشتیم

هیونگ:خوب>؟؟؟

نفس:الان اون بیچاره ها چیکار کنن؟؟

هیونگ:اشکال نداره ..

نفس:چی چی رو اشکا نداره نامرد؟؟؟

هیونگ:تو هم حالت خوب نیست ها ..مگه میشه چهارتا سوپراستار معروف نتونن یه ماشین گیر بیارن

نفس:اهان ....حواسم به معروفیشون نبود

هیونگ:گیریم که ماشین گیرشون نیاد ...اون هیون یکم پیاده روی کنه حالش جا میاد تا دیگه مار نذاره وبره

نفس یه لبخندی زد ولی با یاد اوری اخلاق گند هیون لبخندش رو لبش ماسید

هیونگ که انگار فکرشو خونده بود گفت :اونقدرام که فکر میکنی بد نیست ........

.......................................................................................................

+ یک شنبه 26 خرداد 1392برچسب:, ساعت 18:17 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

دیگه توماشین حرفی بین هیونگ و نفس رد وبدل نشده تا وقتیکه رسیدن نفس حتی الان هم هیچ استرسی نداشت ...بالاخره رسیدن به محل کنسرت نفس میخواست پیاده شه که هیونگ دستشو گرفت نفس اجازه نداد که هیونگ حرف بزنه وشروع کرد به حرف زدن

نفس:میدونم....خواهش میکنم خرابکاری نکن ...ابرومو نبر ...همین یه ذره ابرویی که برام مونده را نگهدار ....درسته؟؟؟همینارامیخواستی بگی؟؟؟

هیونگ:نه میدونم هرچی از این حرفا بزنم بازم تو کتت نمیره و بالاخره یه جوری باید ضایع بازی در بیاری خواستم بگم من که میدونم بالاخره تو یه جوری ابرومو میبری پس اگه خواستی خرابکاری کنی اول به من خبر بده که من در برم ...باور کن حوصله ی غر غر های هیونو ندارم

نفس:اگه خبر بدم در میری و منو میذاری؟؟؟

هیونگ:به نظر تو نباید در برم؟؟؟مگه مریضم که بمونم؟؟

نفس:خاک تو سر نامردت

هیونگ:درست صحبت کن ها

نفس بدون توجه به هیونگ پیاده شد که یه دفعه حدود پونصد ششصد نفر ادم ریختن دور ماشین و شروع کردن به جیغ وو داد زدن هیونگ و نفس  با کمک راننده کیو و بادیگاردا تونستن از بین اون همه جعمیت رد بشن

بالاخره رسیدن داخل ساختمون خیلی از گروه های موسیقی اونجا بودن snsd.sistar.superjonior.ukiss.miss a .4minute.fx.t-ara-2pmو……

تقریبا همه ی گروه ها بودن به جز گروه های تازه بوجود اومده و بی تجربه نفس وقتی این همه خواننده را یه جا دید واقعا شکه شد ....باورش نمیشد وقتی بیاد کره یه همچین اتفاق هایی براش بیفته 

هیونگ:زهر مار ببند اون دهنتو ابرومون رفت ناسلامتی گروه ما الان با تجربه ترین گروه تو این گروهاست.....

نفس:ببین....من واقعا تحمل این همه شک را باهم ندارم...

هیونگ:شک چیه دختر مگه جن دیدی؟؟؟

نفس:یکی بزن تو گوش من

هیونگ:وای خدا یکی بیاد اینو جمع کنه

نفس :تراخدایزن و بیدارم کن یه بار سکته میکنم تو خواب جوونمرگ میشم ها

هیونگ:با این که خیلی علاقه دارم بزنم تو گوشت وهمین وسط لهت کنم ولی حیف که الان موقعیتش نیست الان من وتو به حساب زوج هنری هستیم

نفس:زوج هنری کیلو چنده ؟؟؟من دارم سکته میکنم

هیونگ:خواهش میکنم ضایع بازی در نیار ..به احتمال زیاد الان همه میریزن دورت ....این تن بمیره همین یه دفعه را ادم باش و ندید بدید بازی در نیار

نفس دیگه حرفی نزد با خودش عهد کرده بود که این یه دفعه را به خاطر هیونگ یه دختر سربه زیر باشه تا یه دختر کارخراب کن و دردسر ساز ولی خوب جنس ادما که عوض نمیشه

نفس وهیونگ رفتن به رختکنی که مخصوص گروه دابل اس بود همینجور که وارد شدن هیون گفت:به به گنجشکای عاشق ...پیاده روی دونفرتون خوش گذشت ؟؟؟؟؟

نفس:نخیر به لطف کیوجونگ ما حتی یه قدم هم راه نرفتیم.......

هیون تا اینو شنید یه نگاه وحشتناکی به کیو کرد که بچه بیچاره سکته ناقص وغیر ناقص و کامل را همه را باهم زد

کیو:ای بابا واسه چی اینجور ی نگاه میکنی؟خیلی چشای وزغی قشنگی داری که اونجوری به ادم زل میزنی

هیون:اوندفعه هم همینکارا کردی ...یه بار این بلا سر خودت بیاد دیگه از این کارا نمیکنی

کیو:جرعت  داری این بلا را سر من بیار تا ده برابرش به سرت بیاد

هیون :میبینم زبونت دراز شده..

کیو:اره شده حالا که چی

یه دفعه جونگمین از اونور اومد و تبلتشو گرفت جلوی هیونگ وگفت:هیونگ(توضیح:اعضا همدیگه را هیونگ یا برادر صدا میکنن پس اگه این کلمه اومد اسم خود هیونگ نیست منطور همون برادره)

هیونگ:چیه ؟؟؟حالا فهمیدیم تبلت داری

جونگمین:تبلتو نمیگم ...اینو میگم ...این نمایش هندی چیه راه انداختی...؟؟؟؟

هیونگ به تبلت نگاه کرد با این حرف جونگمین بقیه هم اومدن تا ببینن چه خبره و دیدن که کلیپ حرفایی که هیونگ به فروشنده زده داره پخش میشه و عنوانش اینه:بشر دوستی وتواضح درمیان ستارگانK-POP

 جونگمین شروع کرد به خوندن متن خبر :امروز قبل از کنسرت مهم در موزیک بانک عضو گروه معروف کی پاپ <دابل اس فایو او وان>کیم هیونگ جون از یک فاجعه جلوگیری کرد او مانند یک شوالیه مقابل یک فروشنده که با بی احترامی کامل با خریدارن صحبت میکرد ایستاد و دوست دختر اون نیز او را دراین راه سخت همچون شوالیه سفید کمک کرد .....او از بشر دوستی سخن گفت وثا بت کرد که سوپراستار های کی پاپ از انسانیت دور نشده اند

نفس:این چرت و پرتا چیه؟؟؟شوالیه کیلو چنده ....بشردوستی دیگه چیه؟؟؟انگار با لشکر سیاهی ها جنگیده .....کی اینا را نوشته؟؟؟

حالا این وسط یکی باید یچه ها را جمع کنه ...بس که خندیدن ...افتادن رو زمین و هی میخندن..خوب حقم دارن ...یه لحظه فکر کنیین ....هیونگ .....و......بشردوستی؟؟؟؟

ده دقیقه کامل بچه ها داشتن میخندیدن  اینقدر خندیدن که اشک از چشم هاشون در اومد بعد از ده دقیقه جونگمین که داشت میمرد از خنده بلند شد به بچه ها گفت:بچه ها یه لحظه هیونگ را تولباس شوالیه در نظر بگیرین با این حرف صدای خنده بچه هابلند تر شد

یونگی:این بچه بدبخت از سربازی در رفته حالا یه دفعه شد شوالیه...؟؟؟؟

کیو:من تو کار این طرفدارا موندم

هیونگ:حال کردین طبق یه نقشه بسیار ظریف  خودمو تبدیل کردم به یه شوالیه

نفس:واقعا که ...همین کارا را کردین که که جوونایی مثل من بدبخت دبوونتون شدن اگه یه روز از اینجا رفتم به همه ی دنیا میگم چه چهره ها دارین

هیونگ باز اخماش رفت تو هم با خودش گفت:باز این دختره در مورد رفتن حرف زد  ولی تحمل کرد وهیچی نگفت بچه ها یکم رقصو تمرین کردند و اقای کیم هم چندتا توصیه بهشون کرد وقت ناهار شد ...ناهار هم خوردن ساعت حدودای دوبود وکنسرت دابل اس اخرین کنسرت بود ... میشد حدودای ساعت هشت یه ده دقیقه گذشت بعد سوزان با یه عالمه دختر دیگه اومدن تو

سوزان:بچه ها زود لباساتونو عوض کنین اماده بشین برای گریم وبعدش هم کنسرت

با این حرف  سوزان اون دخترا اومدن جلو و لباسای بچه ها و نفس را دادن دستشون لباس نفس مثل لباس تو موزیک ویدیو بود با این تفاوت که اینجا لباس هیونگ ونفس سفید بود ولباس بقیه اعضا مشکی ....این کارا کرده بودن که هیونگ و نفس بیش تر تو چشم بیان این کنسرت واسه ارومتر کردن طرفدارا به خاطر خبر یهویی دوستی هیونگ ونفس بود پس تو این کنسرت مهره های اصلی نفس و هیونگ بودن بچه ها لباساشونو عوض کردن وهمینطور که اومدن بیرون دخترا افتادن به جونشون یکی از این ور کمربند میبست یکی  از اون ور کرم میمالید به صورتشون یکی میکروفونو درست میکرد بیچاره ها داشتن دیوونه میشدن البته برا اعضا عادی بود ولی برای نفس سخت بود نفس این لحظه های اخر یکم استرس داشت(پ.ن:زحمت کشیده ...میخواست همین یه ذره هم نداشته باشه)

نه به خاطر خودش به خاطر هیونگ ...میترسید هر حرکتش برای هیونگ بد بشه ..پس سعی کرد مواظب حرکاتش باشه

نفس ودابل اس بعد از یه عالمه گریم ودم ودستگاه از رختکن رفتن بیرون ...همینطورکه رفتن بیرون

همه ی سرا چرخید طرفشون ..خوب این جا سوژه ی اصلی هیونگ ونفس ودابل اس بودن برق نگاه دخترا به اعضای دابل اس کاملا واضح بود اخه بچه ها خیلی خوشطیپ شده بودن وهمینطور نگاه حسادت وار پسرا به اونا هیونگ دست نفسو گرفته بود .....همینطور که اومدن بیرون خبرنگارا افتادن به جونشون ولی خوب بعد از یکم تحویل نگرفتن دوباره متفرق شدن همه ی گروه های دختر اومدن پیش دابل اس.... ته یان ، لیدر اس ان اس د،اومد جلو و به هیون دست داد

ته یان:مثل اینکه سوژه اصلی این موزیک بانک شمایین ...هیون فقط یه لبخندی زد

وبعد یه نگاهی به هیونگ ونفس که دست در دست هم بودن کرد و نگاهشو روی نفس ثابت کرد و دستشو اورد جلو و گفت:شا باید کیم هیورین شی(خانوم کیم هیورین)باشین .....

نفس دستشو از تو دست هیونگ کشید وبه ته یان دست داد وگفت:خوشبختم ته یان شی

ته یان:مثل این که من میشناسین

نفس :بله ....نفس باورش نمیشد داره به لیدر اس ان اس دی دست میده ولی خوب اصلا به ظاهر نیورد که هیجان زده است ...باید ابروی هیونگ را میخرید .....یه دفعه هیورین از گروه سیستارکه یه لباس خیییییییلی کوتاه و تنگ پوشیده بود وباعث میشد اندام  ...سانسور ....یش بیشتر تو ذوق بزنه اومد جلو وگفت

هیورین:پس شما همون دختر خوشبختی هستین که دل اوپا هیونگ جون مارا دزدیدین و تورش کردین؟؟؟

همه اعضا با شنیدن این حرف عصبانی شدند و به دهن نفس خیره شدن .چون میدونستن الان با اون زبون درازش غوغا میکنه ....نفس از شدت عصبانیت لبشو گاز گرفت که نزنه تو دهن  هیورین وبا یه ارامش ساختگی که خودش هم نمیدونست از کجا اورده گفت:فکر کنم یه اشتباهی پیش اومده

 هیورین  با تعجب:چطور مگه؟؟؟

نفس:اخه اوپا هیونگ جون شما اون شاهزاده ای که قلب منو دزدیده....وتورم کرده .

با این حرف همه شروع کردن زیرلب خندیدن به هیورین .... اعضای دابل اس هم که توقع این رفتارا از نفس داشتن شروع کردن خندیدن ...هیورین بیچاره سنگ رو یخ شد ...تا اون باشه از این حرفا نزنه ..چه معنی داره به دوست پسر مردم بگه ...اوپا هیونگ جون ما ....تیفانی که یه دوستی قبلی با هیونگ داشت (فقط دوستی ....لطفا منحرف نشین) اومد جلو وبه هیونگ دست داد وگفت:اوپا وقتی شنیدم خیلی خوش حال شدم ...مبارک باشه

هیونگ هم یه لبخند اجباری زد وگفت:ممنون

و زیر لب طوری که فقط نفس که کنارش بود بشنوه گفت:باید بدبخت شدنم را تسلیت بگی

نفس یه اخم غلیظی کرد که بیچاره هیونگ به غلط کردم افتاد......

مجری موزیک بانک ueeاز افتر اسکول و جی دراگون از گروه بیگ بانگ بودند ...اجراشون واقعا قشنگ بود ...به هم میومدن ...همه رفتن رو صحنه واجراشون را انجام دادن همه اجرا ها قشنگ بود اما اجرای گروه سیستار از همه بهتر بود ...واقعا عالی بوداما نفس هنوز حس خوبی نسبت به هیورین نداشت.....بالاخره نوبت به اخرین اجرا یعنی اجرای دابل اس رسید بچه ها خیلی اضطراب نفس را داشتن ...ولی نفس ....انگار نه انگار ........راه رفتن با اون پاشنه ها واقعا واسه نفس سخت بود بالاخره لحظه ی طلایی فرا رسید

جی دراگون:وبالاخره ....سوپرایز امشب

یو ای ادامه داد:اجرای جدیدترین اهنگ گروه معروف دابل اس

هردوباهم:با حضور افتخاری دوست دختر کیم هیونگ جون ...کیم هیورین ...

وبالاخره وقتش فرا رسید اول طبق برنامه اعضای دابل اس وارد  شدند وپشت سرشون هیونگ و نفس دست در دست هم وارد شدند ........با وارد شدن هیونگ ونفس صدای جیغ و داد طرفدار رفت بالا طوری که نزدیک بود استادیوم  بره رو هوا ....نفس اون یکی دستشو که ازاد بود  گرفت روگوشش و گفت:این دیوونه ها چشونه؟؟؟

هیونگ دست نفسو محکم فشار داد و زیر لب گفت:دیوونه شدی این چه کاریه؟؟؟میخوای بریزن سرت بکشنت؟؟؟

نفس هم سریع دستشو انداخت پایین یه ان دختری تو ردیف اول توجهشو جمع کرد دقیق تر نگاه کرد دید راضیه است ... پیش خودش گفت:تو   ردیف اول چیکار میکنه ؟؟؟اوه حتما کار این یونگ سنگه ..باز میخواد در مورد کفشاش باهاش حرف بزنه...تو همین فکرا بود که دید راضیه داره براش دست تکون میده با همه ی تنفرش از راضیه ادمی نبود که پشت کسی را خالی کنه پس واسه همین جوابشو با یه لبخند داد

ااجرا خوب پیش رفت و اخرین لحظه نفس باید یه کم راه میرفت وادا درمیورد  و میومد جلوی هیونگ وایمیستاد و سراشونو میذاشتن روشونه هم نفس تا اومد یکم قر بیاد وادادر بیاره پاش به خاطر پاشنه بلند پاهاش پیچ خورد و داشت میفتاد که هیونگ لباسشو گرفت که به خاطر تنگی لباس بند لباس دکلتش پاره بشه .....و نفس داشت میفتاد که هیونگ گرفتش و نفس افتاد توبغل هیونگ و با هم افتادن زمین(پ.ن:گند از این بد تر میشه ؟؟؟)
+ شنبه 25 خرداد 1392برچسب:, ساعت 20:53 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

نفس:چیه فکر کردی یادم رفته قراره ظرفای یه روز بشوری؟؟؟

هیونگ:نوبت ما که میرسه تو از اون دختره ی فضایی خنگ تبدیل میشی به این دختره ی فضایی باهوش و خوش حافظه

نفس:عقل من میدونه کجا و چی یادش بمونه وبدون توجه به هیونگ رفت و اون دستکشا را برداشت و رفت طرف فروشنده و دستکش و نوشیدنی را گذاشت رو پیشخون و گفت:چند میشن؟؟؟

هیونگ هم اومد کنار نفس وایستاد ..فروشنده که یک دختر جوون بود با دیدن هیونگ نفسو فراموش کرد و نفس هم چون کلاه سوییشرتش هنوز روسرش بود نشناخت اما هیونگ به قدری معرروف بود که از پشت عینک هم شناخته بشه .....

فروشنده با دیدن هیونگ گل از گلش شکفت ویه لبخند پهنی زد که نزدیگ بود دهنش پاره بشه

فروشنده :باورم نمیشه ...شما اقای کیم هیونگ جون هستید؟؟؟

هیونگ:بله ...خودمم

فروشنده:من یکی از طرفداراتونم ...اهنگاتون حرف نداره  اوپا.....

هیونگ:ممنون از تعریفتون ویه نگاه طعنه امیزی به نفس کرد و برای این که حرص نفسو در بیاره گفت:شما ادم خوشبرخوردی هستید

نفس با این تعریف هیونگ جا خورد و سرشو اورد بالا اما میدونست قصد هیونگ زنده کردن حس حسادت ...حسی که تو وجود همه دخترا هسته....اما این حس توی وجود نفس وجود نداشت ...اصلا فعال نبود سعی کرد مثل همیشه وعادی رفتار کنه فزوشنده باز یه لبخندی زد که همه دندوناش دیده شدن  هیونگ نزدیک بود از این همه عشوه و لبخندای مذخرف دختره بالا بیاره

فروشنده:خیلی ممنون ...شما هم هم صداتون خوبه هم خوش قیافه این هم خوش اندا....

نفس که دیگه کلافه شده بود از لاس زدنای این دختر ....کلا از دخترایی که اینجوری میچسبسدن  لاس میزدن متنفر بود دستشو محکم زد رو پیشخون و داد زد :ببخشید میشه بگین اینجا مغازه است یا جایی واسه لاس زدن؟؟؟وهمین حرف نفس باعث شد حرف دختره که داشت از هیونگ تعریف میکرد نصفه بمونه ..........

دختره با شنیدن این حرف عصبی شد وگفت:تو دیگه کی هستی؟؟؟اصلا به توچه؟؟

نفس صداشو بلند کرد:من؟؟من یه مشتری که به خاطر لاس زدنای جنابعالی مجبوره اینجا وایسته و بعد بلند دتر داد زد :اینجا صاحب نداره؟؟؟

صاحب مغازه با داد زدنای نفس اومد سمتی که هیونگ ونفس بودن وگفت:مشکلی پیش اومده؟؟؟؟

نفس:یه چیزی فراتر از مشکل.....شما اینجا به کارکنانتون یاد میدید که لاس بزنن یا به مشتری هاشون برسن؟؟

صاحب مغازه:خانوم حتما اشتباهی پیش اومده ..کارکنان ما  هیچ وقت اینجوری نیستند

نفس یه نیشخندی زد و گفت:اشتباه؟؟اشتباه کدومه اقا...این خانوم به جای این که جواب منا بده در حال تعریف کردن و دل و قلوه رد وبدل کردن بود..

دخترفروشنده:چی دارین میگین خانوم؟؟من فقط داشتم به یکی دیگه از مشتری ها میرسیدم

نفس:ببخشید شما خیلی خوش صدا وخوش اندام و خوش قیافه این جزو رسیدن به مشتری هاست؟؟؟

دختر فروشنده:اصلا ربطش به شما چیه ؟؟معلوم نیست یه دفعه از کجا پیداتون شد وهدفتون چیه ؟؟؟؟

نکنه برا خرید پول کم دارین ومیخواین با این کار نسیه بگیرین

نفس یه لحظه برق از سرش پرید میخواست بره بزنه تو گوش دختره که یه دفعه هیونگ هم که همون احساس نفس را داشت وخیلی عصبانی بود دستشو انداخت روشونه ی نفس وبا یه حالتی که میخواست به دختره بفهمونه چقدر منزجر کننده است گفت:میفهمید ربطش چیه؟؟ربطش اینه که مردی که تا حالا داشتی باهاش لاس میزدی وعشوه میرختی متعلق به این خانومه وبعد کلاه سوییشرت نفس را از سرش برداشت که بشناسدش

دختره بیچاره سکته ناقص را زد به تته پته افتاده بود ونمیدونست چی بگه با من من گفت:این خانوم........هم..............ون....دوست .....دختر......

صاحب مغازه هم که حالش بهتر از اون دختره نبود گفت:شما؟؟؟کیم هیونگ جون؟؟؟و این خانوم ؟؟؟دوست دخترتون؟؟؟

هیونگ:بله این خانوم دوست دختر من وکسی که بهش تعلق دارم...شما به کارکنانتون یاد نمیدید یکم با ادب تر باشن وکمتر عشوه بیان؟؟؟وبعد یه تراول از تو جیبش در اورد وانداخت رو میز و گفت:فقط به خاطر همین یه تیکه کاغذ له شده هرچی تو مغذ پوکت میگذره به زبون کثیفت میاری؟؟؟

دختره زرد شده بود نمیدونست چی بگه

صاحب مغازه که میخواست گندی که کارگرش زده بود را یه جوری جمع کنه گفت:من واقعا از شما معذرت میخوام وسعی مبکنم از این به بعد بیشتر با کارگرام صحبت کنم که با ادمای با شخصیت ...

که صدای بلند هیونگ حرفشو قطع کرد:فقط با ادامای با شخصیت ؟؟؟یعنی بقیه ادم نیستنن؟؟؟فقط هر کی که از این کاغذا تو جیبش بود ولباسش یکم زرق وبرق داشت ادمه؟؟؟

صاحب مغازه هی رنگ عوض میکرد....نزدیک بود همونجا غش کنه واقعا کم اورده بود و نمیدونست چی بگه.....

صاحب مغازه:بله حرف شما درسته ...من واقعا متاسفم ومعذرت میخوام

هیونگ با یه لحن خشن ومحکمی گفت:از من نه از این خانوم و بعداشاره کرد به نفس ...

صاحب مغازه زد به بازوی دختر وگفت:از خانوم معذرت خواهی کن

دختر یه تعظیم کوتاهی کرد وگفت:متاسفم

نفس:من نیاز به تاسف تو وامثال تو ندارم فقط سعی کن یکم شبیه انسان باشی.... با این حرف نفس همه کسایی که توی مغازه بودن شروع کردن به دست زدن وسوت ودادو  صدا کردن هیونگ

و بعضی ها هم میگفتن:اوپا اوپا .....

نفس با یه حالتی که انگار داره به یه اشغال نگاه میکنه به دختره وصاحب مغازه نگاه کرد و بعد نوشیدنی ودستکششو برداشت وبا هیونگ داشتن میرفتن بیرون که فروشنده داد زد :کیم هیونگ جون شی(اقای کیم هیونگ جون)پولتون یادتون رفت

هیونگ برگشت وگفت:ارزونی خودت ونگاهی به نفس کرد وباز گفت:من چیزای با ارزش تری تو زندگیم دارم با این حرف هیونگ دوباره همه شروع کردن به دست و جیغ وسوت زدن

از اونور تو دل نفس غوغا بود از خوشحالی تو دلش پارتی داشت  به خودش میگفت حداقل یکم براش ارزش دارم اما خبرنداشت شده همه چیز هیونگ ....هیونگ هم تودلش خیلی میترسید که نفس از علاقه اش بویی برده باشه خیلی سربع از اونجا دور شدن تا گرفتار طرفدارا نشن و رسیدن به خونه ودیدن که یه ماشین وایستاده دم در رفتن جلو تر یه اقای قدبلند وهیکلی اومد پایین و گفت:من راننده اقای کیم کیو جونگ هستم دستور دادن بیام دنبال شما

هیونگ:بله ...میدونم وبعد دست نفس را گرف توباهم سوار شدن صندلی عقب ...وراه افتادند نفس هی با خودش همینجور ریز ریز میخندید

هیونگ:رو اب بخندی ...زهرمار ...چته؟؟؟

نفس:قیافه دختره واقعا دیدنی بود ...چقدر کم اورده بود ..بیچاره نمیدونست چی بگه

هیونگ:تا اون باشه از این غلطای اضافی نکنه

نفس:ولی یه چیزی مشکوکه ..قضیه یه جورایی بوداره

هیونگ:اوه اوه کاراگاه گجت نبودی که شدی ....خوب بگو ببینم گجت جون کجاش بو داره ....ای وای فهمیدم

نفس:چی .؟؟؟

هیونگ:غذا سوخته ....بو از اونجا میاد

نفس:من چندمین نفریم که بهت گفتم خیلی خنکی ؟؟؟؟یه بار یخ نزنی///

هیونگ:  تو نگران خودت باش ...حالا چی مشکوکه؟؟؟

نفس:نمیدونستم انقدر دوستم داری که اونجوری ازم طرفداری میکنمی.....

هیونگ:میدونی الان دارم به چی فکر مبکنم؟؟

نفس:این که چقدر دوستم داری؟؟؟

هیونگ :نه دارم به این فکر میکنم که تا الان خبرا تو اینترنت پخش شده یا نه...

نفس:چه ربطی داشت؟؟؟منظورتو نمیفهمم .... داری بحثو عوض میکنی؟؟؟

هیونگ:بعد از این خبر به نظرت واسم چه لقبی میذارن؟؟؟مرد فداکار کره.؟؟؟...نه .....فرشته الهی ؟؟؟؟نه نه زیادی معنوی میشه....بیبی بشر دوست..(نکته:لقب هیونگ بیبی یا همون بچه است). خودشه ...همین عالیه...

نفس ناخودگاه دلش گرفت دلش میخواست همونجا بزنه زیر گریه امانمیتونست ....

نفس:پس ؟؟یعنی همه ی اون کارا را به خاطر شهرت بیشتر و لقب واسه خودت کردی؟؟؟؟؟

هیونگ:چه دلیل دیگه ای میتونه داشته باشه؟؟؟دقت کردم ...همه داشتن ازمون فیلم میگرفتن

نفس:خیلی مذخرفی ...منو بگو فکر کردم مرد شدی

هیونگ:مگه قبلا زن بودم؟؟؟

نفس:معلومه خیلی دلت خوشه که همه چی را به شوخی میگیری

هیونگ :چرا خوش نباشه ؟؟؟خونه دارم .....ماشین دارم......زندگی دارم ...دیگه چی دارم؟؟؟

نفس:یه مغز پوک دارم...بگو....اخلاق گند دارم.....بازم بگم؟؟

هیونگ:تو که معلومه مغز پوک واخلاق گند داری  ولی من ندارم ....

نفس تا اومد حرف بزنه هیونگ گفت:میدونم الان میخوای بگی اعتماد به نفس کاذبت تو حلقم ....لازم نیست بگی ...خودم میدونم....خوب داشتم مگفتم ....خونه دارم ....ماشین دارم زندگی دارم...

نفس :اینا را که همین الان گفتی

هیونگ:چرا الکی میگی؟؟؟ببین تو هی میخوای شخصیت منو مورد تهاجم قرار بدی و بگی اینا را ندارم....

نفس کلافه سرش رو گذاشت رو پاهاش و هیونگ دوباره شروع کرد

هیونگ:تازه ....خونه دارم ...ماشین دارم .....زندگی دارم

نفس:ای بابا غلط کردم فقط تراخدا تو بس کن

هیونگ خیلی اهسته وزیرلب  طوری که هیچ کی صداشو نمیشنید گفت:از همه مهمتر یه دختره ی فضایی مثل تو دارم

نفس:هوی هوی به من فحش نده من دارم میشنوم

هیونگ :نترس اگه بخوام بهت فحش بدم جلو روت با صدای بلند ورسا میگم

...................................................................................................................  

بقیشو بعد میزارم....اگه نظر ندین دعا میکنم که ....

.

.

.چهار سال تموم مجبور باشین مذخرف ترین وچندش اور ترین و حال بهم زن  ترین ادم جهان را تحمل کنین و اون همش جلوتون رژه بره .....شاید درک نکنین ولی نفرت انگیز ترین کار دنیا ست ...اخه همین بلا سر خود بدبختم اومده           

+ دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:, ساعت 13:6 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

شب قبل از کنسرت تمام اعضا نشسته بودن و داشتن در مورد کنسرت و کارایی که نفس باید بکنه و کارایی که نباید بکنه با نفس حرف میزدن اما کو گوش شنوا؟؟؟نفس هنوزم همون نفس یه دنده و دردسر ساز بود و اصلا به حرف های بچه ها گوش نمیکرد ...کلا در یک عالم دیگه سیر میکرد هر فکری کرد به جز فکر گوش دادن به حرف های بچه ها از ذهنش میگذشت....

بالاخره شب تموم شد و نفس طبق معمول حتی بدون یه ذره اضطراب یا استرس خوابید از اون ور هیونگ و بقیه اعضا با هزار تا دلشوره بالاخره به خواب راضی شدن

صبح روز بعد

نفس با صدای زنگ گوشیش بیدار شد ...بدون این که به شماره نگاه کنه برداشت ...

-الو ؟؟؟؟تا کی میخوابی دختره ی فضایی ؟؟؟؟؟ بلند شو باید بریم واسه کارای کنسرت

نفس:این موقع ؟؟؟کنسرت که نزدیکای شبه

هیونگ:اخه عقل کل تماشاجی ها هم ازظهر اونجان اونوقت تو میخوای شب بری؟؟؟؟

نفس:خیلخوب حالا ..الان بلند میشم ..اصلا واسه چی زنگ زدی؟؟؟ مگه پا نداری؟؟؟همش چند تا پله بینمونه ها...

هیونگ:اوووووووووووووووووه کی میره این همه راهو وقتی که یه چیز به این خوبی به نام تلفن همراه ساخته شده....و بدون اینکه خداحافظی کنه تلفنو قطع کرد

نفس پیش خودش فکر کرد اینهمه خودش بدون خداحفظی تلفنو رو راضیه  قطع کرده حالا یکی پیدا شده که تلفنو رو خود نفس بدون خداحافظی قطع میکنه با این فکر به خودش گفت:عمرا بذارم بزنی رو دست من و تلفنشو برداشت وزنگ زد به هیونگ وبدون این که سلام کنه یا بذاره هیونگ حرفی بزنه سریع گفت:قبلنا یه کلمه به نام خداحافطی تو دیکشنری بود ..مثل این که حذف شده و بعد یه خنده ی مسخره ای کرد وگفت:ای وای ببخشید یادم نبود اون دیکشنری شامل حال ادم ها میشد ..مثل اینکه اشتباه گرفتم و سریع قطع کرد

هیونگ هم با دیدن واکنش اینجوری نفس یه لبخندی به این همه لجاحت و حاظر جوابی نفس زد و پیش خودش مرحبایی به این زبون دراز نفس گفت و قبول کرد که واقعا کم اورده

نفس از تخنش بلند شد و دستی به سر و روش کشید اما هنوزم یخچال خالی بود و چیزی واسه خوردن پیدا نمیشد تصمیم گرفت بره بالا و اونجا یه چیزی بخوره با بی حوصلگی پله ها را رفت بالا و یه تقه ای به در زد و رفت تو و با دیدن همه بچه ها سر میز صبحونه خیلی تعجب کرد اخه این اولین باری بود که همه بچه ها اینقدر زود بیدارشدن با تعجب به بچه ها گفت:چی شده؟؟؟واسه چی اینقدر زود بیدار شدین؟؟

جونگمین با یه حالت مسخره ای مثل بچه مدرسه ای ها انگشت اشارشو گرفت بالا و گفت:خانم اجازه ..ببخشید بهتون نگفتیم زود بیدار میشیم دفعه بعد حتما اجازه میگیریم امر دیگه ای نیست خانوم؟؟؟

یونگی بی توجه به مزه پرونی های جونگمین گفت:با این بی خیالی که من از این میبینم امروز کارمون زاره ...مثلا امروز کنسرت داریم ها میخواستی تا  لنگ ظهر بخوابیم؟؟؟

نفس:اوووووووووو کو حالا تا کنسرت هنوز یه ده دوازه ساعتی وقت داریم....

هیون:تا تو بخوای در ماشینو باز کنی بری بیرون میشه 24 ساعت حالا به نظرت دوازده ساعت خیلیه؟؟؟

هیونگ:ولش کنین بابا تا صبح هم تو گوش این حرف یزنین همون اش و همون کاسه

کیو:حالا چی میخوای؟؟؟

نفس یه لبخندی زد و با چرب زبونی  گفت : هیچی دلم برای اوپاهای خودم تنگ شده بود اومدم ببینمشون 

جونگمین سریع بلند شد وگفت:بچه ها جمع کنین در بریم وقتی این مهربون شده یعنی دنیا داره تموم میشه یعنی ارامش قبل از طوفان

هیونگ :راست میگه احتمالا از سیارشون دستور حمله دادن ...بلند شین بریم بلند شین

یونگ سنگ:مسخره بازی در نیارین بشینین ببینم با این حرف یونگ سنگ جونگمین و هیونگ نشستن سر جاشون و یونگ سنگ رو کرد به نفس و گفت:بگو

نفس:چی بگم؟؟

یونگی :خودتو به اون راه نزن بگو چی میخوای؟؟؟

نفس:شما چه قدر فهمیده این .....

هیونگ:خوب واضحه وقتی یه دختر فضایی زبون دراز بیاد بگه دلم براتون تنگ شده یه چیزی میخواد

نفس:کی باتو بود؟؟در ضمن زبون دراز خودتی

کیو یه صندلی از زیر میز عقب کشید وگفت:بچه ها بسه ...چقد اذیتش میکنین ؟؟بذارین بخوره

نفس:از کجا فهمیدین که صبحانه میخوام؟؟؟

بونگ سنگ:از اونجایی که من دیروز اومدم دیدم یخچالت خالیه

نفس:اهان...........................و بعد اومد نشست روی صندلی ...

هیونگ:اقققق این مربای هویجو بردار از اینجا حالم بهم میخوره

جونگمین:از خداتم باشه ...هویح به این خوشمزگی

هیونگ:کجاش خوشمزه است:؟؟؟مزه سم میده

جونگمین:هر چی باشه بهتر از کرفس که تو دوست داری و بعد رو کرد به نفس وگفت:پشه تو چی میگی؟؟؟کرفس یا هویج ؟؟؟؟

هیونگ و جونگمین همینطور به دهن نفس خیره شده بودن نمیدونستن چرا اینقدر براشون نظر نفس مهم بود هیونگ پیش خودش فکر میکرد اگه کرفسو انتخاب کنه منو بیشتر دوست داره و اگه هویج انتخاب کنه جونگمین را بیشتر دوست داره ...توی ذهنش به این فکر احمقانش خندید ....جونگمین هم خیلی دوست داشت نفس هویج را انتخاب کنه

نفس:اوممممممممممممممممم نمیدونم ...خوب هردوشون خوبن ...........جونگمین و هیونگ کلافه شدند

هیونگ:یعنی چی هردوشون خوبن ؟؟؟

جونگمین:یکی را انتخاب کن دیگه پشه

نفس اعصابش خورد  وگفت:تا وقتی اینجوری صدام کنی کرفس بهتره

جونگمین قیافش رفت تو هم ولی هیونگ یه لبخندی از سر خوشحالی زد تو دل هیونگ جشن به پا بود

جونگمین صداشو مظلوم کرد وگفت:مگه چیه ؟؟؟پشه که بهتر ازدختره ی فضاییه ...خوب هیونگ هم دختره ی فضایی صدات میکنه

تا نفس اومد دهنشو باز کنه کیو گفت:بسه دیگه دیوونش کردین

 نفس از این که کیو ازش طرفداری کرد خوشحال شد و متعجب ....به خودش گفت  این پنج تا چشون شده؟؟؟نه به اون روزی که سایمو با تیر میزدن نه به الان که چقدر مهم شدم واسشون بعد با خودش گفت حتما واسه کنسرت امشبه  تو همین فکر ها بود که کیو یه لیوان اب پرتغال گرفت جلوش :بیا بخورش

نفس باز هم با همون تعجب چند دقیقه پیش لیوانو گرفت اما اینقدر  تعجب کرده بود که حواسش نبود و لیوان از دستش افتاد زمین و صد تیکه شد نفس که تازه فهمیده بود چیکار کرده و منتظر دعوا های گروه بودبلند شد تا جمعش کنه اما با فریاد هیون سر جاش میخکوب شد

هیون:دست نزن زخمی میشی

هیون اینقدر این جمله را بلند گفت که پاهای نفس لرزید یونگ سنگ از جاش بلند شد و یه جارو دسته بلند که باهاش کار کردن نیازی به خم شدن نداشت ویه خاکروبه همون شکلی از گوشه ی اشپزخونه برداشت و اومد کنار نفس و گفت:راست میگه زخمی  میشی...من جمع میکنم و شروع کرد به جارو کردن نفس از تعجب اب دهنشو قورت داد ..هیون که اون تعجب و حالت نفس را دید گفت:واسه تو نگفتم میترسیدم یه چیزیت بشه بابات بیاد یقه ی مارا بگیره و یونگ سنگ پشت سرش گفت:راست میگه زیاد به خودت نگیر

نفس که خیالش راخت شده بود همون لحظه هم دست از لجبازی و زبون درازی برنداشت و گفت:حالا نکه من خیلی دوست دارم شما نگرانم باشین

اما همشون دروغ  میگفتن همه ی اعضا به عنوان یه دوست وهمخونه به نفس علاقه مند شده بودند وبهش عادت کرده بودند اما علاقه هیونگ به نفس وبالعکس یه جور دیگه بود یه جوری که خودشون هم نمیدونستن چشونه

برای دین ادامه داستان برین ادامه مطلب


... ادامـ ه حرفـامـ ...
+ پنج شنبه 16 خرداد 1392برچسب:, ساعت 20:40 بـ ه قـلمـ نفس خانوم

یونگ سنگ:دقیقا من میخواستم همینو بگم...و رو کرد به راضیه و گفت:شما خیلی با فهمید

راضیه پشت چشمی نازک کرد و موهای کنار صورتشو زد پشت گوشش و با ناز گفت:خیلی ممنون

نفس:ببینم بقیه بیدار نشدن؟؟؟

یونگی:فکر کنم تا الان بیدار شده باشن بریم بالا تابقیه هم این راج کاپور خانوم را بشناسن

راضیه:راج کاپور نه راضیه

یونگی:خوب حالا راجیه خانوم(کره ای تو افباشون ز ندارن وبه جای ز از سیا ج استفاده میکنن)

راضیه:راجیه نه راضیه

یونگی:اهان فهمیدم راسیه خانوم

راضیه یه پاشو کوبید زمین و گفت:راسیه نه راضیه ...راضیه ....راضیه

نفس:بس کنین اه اصلا صداش کنین پارازیت...

راضیه:نفس میکشمت ها

نفس زود تر از یونگ سنگ و راضیه رفت طبقه بالا و کیو را دید که نشسته پای میز تو اشپزخونه و جونگمین هم داره تمام اشپزخونه  را زیر و رو میکنه واسه صبحونه با چشم دنبال هیونگ گشت ولی پیداش نکرد تو این فکرد بود که وقتی بابا ش پول خونه را بهش داده یعنی باید از این خونه بره و این واقعا واسش سخت بود خودش هم نمیدونست چرا اینقدر به هیونگ وابسته شده....

نفس:جونگمین ..هیونگ کجاست؟؟

جونگمین:به به پشه خانوم....دنبال اقاتون میگردی؟؟

نفس:میزنمم میکشمت ها ....تو کلا علاقه شدیدی به مرگ داری که این حرفارا میزنی؟؟؟

حونگمین :راستش قبلا داشتم ....اخه همه بهم میگفتن اضافی...اما با وجود تو اعتماد به نفسم رفت بالا و فهمیدم اضافی تر از منم پیدا میشه واسه همین دیگه مرگو دوست ندارم

نفس:بروبابا ...یه سوال کردم......کیو جونگ تو نمیدونی هیونگ کجاست؟؟

کیو:توالت اتاقش ......داره صورتشو میشوره

نفس:ممنون ....خدارا شکر هنوز ادامای با فرهنگی مثل شما پیدا میشه ...وبعد نگاه طعنه امیزی به جونگی کرد  و گفـت:البته ادام های بی فرهنگ هم باید باشن که ادمای با فرهنگی مثل شما بدرخشن

کیو :اوه اوه جنبه نداری بهت جواب سوالت را بدن... ببین چه فرهنگ فرهنگی به پا کرده

نفس:خاکتو سر بی لیاقتت ...مثلا داشتم ازت تعریف میکردم

کیو:تعریف هات هم مثل خودت چرت و پرتن....

نفس دیگه حرفی نزد و پشتشو کرد به کیو و جونگی و میخواست بره که یه دفعه یاد اون روزی افتاد که رفت هیونگ را بیدار کنه  و اون افتضاح به بار اومد به خاطر این فکر برگشت و گفت:ببینم بیداره که؟؟؟

جونگمین:نه بیدار نیست یه بار فکر نکنی بیداره ها .....

کیو:په نه په صورتشو تو خواب میشوره...

همین لحظه یونگ سنگ و راضیه او مدن تو ....یونگ سنگ همینجور که میومد تو گفت:بچه بیاین میخوام یه نفر باهاتون اشنا کنم...

نفس:ببخشید ها میشه بپرسم چرا شما معرفیش میکنین ؟؟؟مثل اینکه مهمون منه ها ....

راضیه:تو که گفتی من مهمونت نیستم و خودم خود مو دعوت کردم

نفس:هنوزم میگم

یونگ سنگ بی توجه به دعوای راضیه و نفس گفت:این خانوم اسمش راج کاپوره ....دوست صاعقه است...

همه اعضا با شنیدن این اسم شروع کردن به خندیدن...

راضیه:راج کاپور نه راضیه

یونگ سنگ:بله بله راجیه

راضیه:راجیه نه راضیه

یونگ سنگ :باشه بابا راسیه خانوم

راضیه:وای دیوونه شدم ....اه ......بگو ز

یونگ سنگ:ج (کره ای ها ز ندارن و به جای اون از س یا ج استفاده میکنن)

راضیه بلند دادزد :ج نه ز

یونگ سنگ:س

راضیه:  کلافه دستاشو تو موهاش کشید و موهاشو بهم ریخت و داد زد :ز .. ز...ز ...راضیه

نفس داد زد:وایییییییییییی بس کنید ....من که گفتم یا پارازیت صداش کنین یا راج کاپور

و بعدشم عصبانی و کلافه رفت تو اتاق هیونگ ...اما هرچی گشت هیونگ را ندید و تازه یادش اومد کیو گفت داره صورتشو میشوره همینجور از سر بیکاری داشت اتاق را برانداز میکرد که هیونگ در و باز کرد و اومد بیرون ....هیچی تنش نبود به جز یه شلوارک پایین زانوی تنگ و یه حوله رو سرش که داشت باهاش موهاشو خشک میکرد نفس با دیدنش یه جیغ بلندی زد و هیونگ هم که صدای جیغشو شنید روشو کرد به طرف نفس و وقتی نفس را دید شروع کرد به دادزدن ...نفس پشتشو کرد به هیونگ و رو شو کرد به طرف در

هیونگ:تو اینجا چیکار میکنی دختره ی فضایی؟؟؟؟بهت یاد ندادن بدون اجازه وارد اتاق کسی نشی؟؟؟

نفس:اخه من از کجا میدونستم تو اینجوری هستی ...وایسا ببینم اصلا این چه طرز لباس پوشیدنه؟؟؟

هیونگ:ببینم شما وقتی میخوای بخوابی با پالتو میخوابی؟؟؟

نفس:الان که بیداری

هیونگ:مثل اینکه هنوز الان بلند شده بودم و داشتمم صورتمو میشستم

نفس:حالا میشه زود تر لباستو بپوشی میخوام باهات حرف بزنم

هیونگ هم حرفی نزد ورفت سمت کمد لباسیش و داشت لباساشو زیر و رو میکرد نفس که هنوز روش به طرف در بود خسته شد و گفت:میشه زود تر یکی بپوشی

هیونگ:فکر کردی الکیه؟؟؟یه ذره دندون رو جیگر بذار

و بالاخره انتخاب کرد و داشت لباسشومیپوششید که به نفس گفت:هوی هوی ....زیر چشمی نگاه نکن ...هیز

نفس:اخه یه موجود لاغر مردنی مثل تو دیدن داره؟؟

هیونگ:به من میگی لاغر مردنی؟؟نمیدونستی نصف دخترای کره ارزوشونه که بدن منوببینن 

نفس:به من چه؟؟مهم اینه که من نمیخوام ببینم

هیونگ:چون تو ادم نیستی....

نفس:پوشیدی؟؟

هیونگ :نمیدونم ...باید فکر کنم ....به نظر تو پوشیدم؟؟؟

نفس:خیلی مذخرفی و از اونجای که فهمیده بود هیونگ پوشیده و داره اذیتش میکنه برگشت اما با دیدن هیونگ با نیم تنه لخت جا  خورد و خیلی تعجب کرد .... و سریع دوباره روشو کرد به طرف در و گفت:یه اهمی ....اوهومی ...مثل این که خیلی دلت میخواد من بدنتو ببینم؟؟

دوستان عزیز بقیش  داخل ادامه مطلب


... ادامـ ه حرفـامـ ...
+ سه شنبه 14 خرداد 1392برچسب:, ساعت 11:56 بـ ه قـلمـ نفس خانوم



طراح : صـ♥ـدفــ